eitaa logo
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
8.4هزار دنبال‌کننده
42 عکس
18 ویدیو
0 فایل
فروش اشتراکی #کپی‌حرام لینک کانال تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/2133066056C2ee169d2aa
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
٠ پارت_388 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله ناهارمو گذاشتم ، عزیز رو بغل کردم رفتم خونه م
به قلم تو دلم گفتم برو بابا انتظار نداری که نداشته باش الان میان خوشی و به آدم کوفت میکنن ناصر رفت دستشویی منم میز ناهارو چیدم اتفاقا چه خورشتی هم شده ... سرمو گرفتم تو بخاری که از بشقاب خورش بلند شد یه نفس عمیق کشیدم و به خودم گفتم به به چه کردی ، نرگس بانو ناصر اومد نشست سر میز چشمم افتاد به صورت درهم و ناراحت و گرفتش ... چهرش از اونایی شده که به قول مادر جونم با یه مَن عسلم نمیشه خوردش ... برای خودش پلو کشید چند تا قاشق خورشتم ریخت روش ... قاشقشو پر کرد گذاشت دهنش ... چشم ازش بر نداشتم ببینم عکس العملش با این غذای خوشمزه من چیه ... لبام آویزون شد ... خیلی معمولی مثل همیشه خورد ... انتظارم اینه که تعریف کنه ولی هیچی نگفت ... حرصم گرفت چه جور تو دلم گفتم حق تو همون خورشتهای پر آب و جا نیفتادهایه که همیشه بخوردت میدم . خواستم بیخیالش بشم و غذا مو بخورم ولی این قیافه درهمش نمیذاشت . صداش کردم ناصر جواب نداد ... خودمو مظلوم کردم با قیافه آدمهای پشیمون از حرفشون ... دوباره صدا زدم نااااصر یه طوری برخورد میکنه که انگار نه منو میبینه نه صدامو میشنوه ... اصلا طاقت قهر کسیو با خودم ندارم ... اونم ناصر ... از روبه روش بلند شدم رفتم کنارش صندلی رو چسبوندم به صندلی که نشسته بود روش ... دست انداختم گردنش زبونم به معذرت خواهی نچرخید آخه حق با منه اونا خیلی منو اذیت کردن ... گفتم‌ تو رو خدا اخمهاتو باز کن دست منو از گردنش برداشت برو بشین سرجات که خیلی از دستت ناراحتم ، من اینقدر به خونواده تو احترام میزارم بعد تو به خونواده من میگی جن و پری ناصر من به همشون که نگفتم منظورم ناهید و محمد بود روشو کرد به من بیخود میکنی به خواهر برادر من توهین میکنی ... اونا یه حرفهایی به تو گفتن که نباید میگفتن ولی تو هم باید حرمت بزرگتری اونا رو حفظ کنی ... احترام تو به خونواده من احترام به منه ... توهین تو هم به خونواده من توهین به منه اصلا حرفشو قبول نداشتم ولی طاقت اخم و تخمشم نداشتم دلم نمیخواست باهام قهر باشه گفتم خب بخشید دیگه نمیگم ... به خودرنش ادامه داد محلم نداد منم کنار گوشش تند تند گفتم ببخشید ، ببخشید ، ببخشیید .‌‌.. برگشت نگاه تندی بهم انداخت بسه نرو رو اعصابم منم خیلی جدی گفتم خب ببخشید چهره اش کمی بازشد ولی تلاش میکرد همچنان خودشو اخمو و جدی نشون بده صورتشو بوسیدم ملتمسانه گفتم ببخشییید نفس عمیقی کشید و گفت به شرطی که دیگه از این حرفها ازت نشنوم سرمو به تایید حدفش تکون دادم دستمو گذاشتم روی سینم کمی خم شدم چشم قبله عالم با لبخند گفت پاشو برو بشین سرجات غذاتو بخور میخوام کنارت بشینم بخورم بشقاب منو برداشت گذاشت جلوم سرچرخوند سمت من بخور دستتم درد نکنه خورشتت خیلی خوشمزه شده تو دلم گفتم آخیش منتظر همین حرفت بودم با لبخند تو صورتش نگاه کردم نوش جونت یادم اومد به مامانم گفتم امشب عزیز و نگه دار من برم مسجد آخه از روزی که از سمیه خانوم کار در منزل گرفته بودم دیگه مسجد برای نماز جماعت نرفته بود با خودم گفتم بزار الان بهش بگم ناصر جان من امشب برم مسجد نماز جماعت با مامانت برو آخه مامانم میخواد عزیز و نگه داره عزیزم ببر این بچه ساکت به کسی کاری نداره عه راست میگه ها خیلی از خانمهارو دیدم که با بچه هاشون میان مسجد باشه با مامانم میرم ... ناصر ناهار خورد رفت عزیز و بغل کردم رفتم خونه مامانم مامان یه خبر خوش دارم برات جانم چه خبری بگو ناصر زنگ زد به ریئس کاروانمون گفتن چهار روز دیگه حرکت میکنیم چشماش گرد شد دستشو گذاشت رو قلبش راست میگی اره باورکن پکی زد زیر گریه منم چشمامم پر از اشگ شد مامانم زیر لب میگفت قربونت برم امام حسین که مارو لایق دونستی ... رو کرد به من پاشو یه زنگ بزن به بابات بگو که کارهاشو راست و ریس کنه ... من بغض دارم نمیتونم حرف بزنم گوشی خونه رو برداشتم شماره بابامو گرفتم بعد از صدای چند بوق... ❌⛔️ 📣 💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠ بانک ملت لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناسِ