eitaa logo
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
8.6هزار دنبال‌کننده
40 عکس
20 ویدیو
0 فایل
فروش اشتراکی #کپی‌حرام لینک کانال تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/2133066056C2ee169d2aa
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) مکثی کرد و گفت _ ولی می‌خوام یه جا غافل گیرت کنم که جبران این دلتنگی امام رضا علیه السلام برات بشه. نگاهی انداختم تو صورتش _ چی؟ آهنگین جواب داد _حالاااا دستشو گرفتم _ تو رو خدا علی بگو من اصلاً دلم طاقت نداره که صبر کنم. سرش رو انداخت بالا _ نوچ با لحن گله مندی خواهش کردم _ بگو دیگه علی کلافم نکن _عه خانم باید یاد بگیری صبر داشته باشی _ تو این مسائل ندارم بگو دیگه. با لبخند فقط نگاهم کرد _ یا از اول نمی‌گفتی که می‌خوای کاری انجام بدی یا حالا که گفتی بگو میخوای چیکار کنی _ زنگ زدم یکی از دوستام کارم رو انجام بده اونم قبول کرد. ما هم از مشهد خونه نمیریم مسقیم میریم دیدار خانم حضرت معصومه در قم و بعدم جمکران و از اونجا میریم خونمون از شدت خوشحالی حالت شوک بهم دست داد چند ثانیه خیره شدم تو چشماش دستش رو آورد نزدیک صورتم تکون داد _ کجایی؟ _وااای علی چه خبر خوبی بهم دادی چقدر خوشحال شدم. رو کردم به حرم امام رضا _آقا جان وداع با شما خیلی سخته ولی اینکه می‌خوام برم زیارت خواهرت یه خورده واسم آسونش کرد. یا امام رضا چقدر تو خوبی نمی‌گذاری زائرت ناراحت از اینجا بره ازت ممنونم آقا جان. برگشتم سمت علی _نمی‌دونم چه جوری ازت تشکر کنم خیلی لطف کردی. به شوخی گفت _ ما اینیم دیگه. هر دو رو کردیم به حرم حضرت آقا امام رضا دستمون رو گذاشتیم روی سینه مون و خداحافظی کردیم و اومدیم هتل ساکمون رو بستیم اومدیم تهران . از همون فرودگاه مهرآباد سوار ماشین خودمون شدیم حرکت کردیم به سمت حرم حضرت معصومه یک شب قم موندیم فردا شب به سمت جمکران بعد هم اومدیم خونه انقدر به من خوش گذشته بود که احساس می‌کردم... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
. 📸 مراقب خدعۀ دشمن باشید! 🔸️ علامه مصباح یزدی: در بسیارى از موارد ممکن است دشمن در واقع قصد ادامۀ جنگ داشته باشد؛ اما براى آن‌که با هزینۀ کمترى به هدف برسد یا ضربۀ کاری‌تر و زیان‌بارترى به مسلمانان بزند، فریب‌کارانه به ظاهر از صلح، آتش‌بس و حکميّت دم بزند تا افکار عمومى را بفریبد و تحت‌تأثیر قرار دهد. 🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) وسط بهشتم سرمو گرفتم رو به آسمون و گفتم _ خدایا چه جوری شکرت رو به جا بیارم و با چه زبونی و چند بار شکر کنم. علی کارهاش رو توی تهران ردیف کرد و طبق قولی که داده بود رفتیم کربلا همون حس و حالی که تو حرم امام رضا داشتم توی حرمین کربلا و نجف اشرف و سامراه و کاظمینم دارم. موقع وداع هم همون حالات وداع با حرم امام رضا برام پیش اومد. هواپیما که نشست تو فرودگاه امام خمینی رو کردم به علی. _ کی بریم کانادا پیش مامان و خواهرم _ برسیم خونه چند روزی خستگی در بیاریم بعد میریم. صدای زنگ گوشیم بلند شد. گوشی رو از توی کیفم در آوردم رو کردم به علی _ مامانمه لبخندی زد _ چشمت روشن... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) دکمه تماس رو زدم _ سلام مامان حالت چطوره خوبی؟ _سلام سحر جان چقدر سرحالی؟! _آخه می‌خوایم بیایم کانادا پیش شما _عه چه خوب برای تفریح میاید یا قصد موندن دارید؟ _برای دیدن شماها میایم. مامان من یک وجب از خاک وطنم رو با کل دنیا عوض نمیکنم _ باشه کی میاید؟ گوشی رو از دهنم فاصله دادم. رو کردم به علی _مامانم میگی کی میاید؟ _بگو ان شاالله آخر هفته گوشی رو گذاشتم در دهنم مامان اخر هفته میایم _وااای سحر جان غافلگیرم کردی به سارا بگم خیلی خوشحال میشه، گوشی رو میدی به شوهرت ازش تشکر کنم _آره الان میدم گوشی رو گرفتم سمت علی _مامانم میخواد باهات سلام و علیک کنه علی گوشی رو از دستم گرفت ابرو داد بالا _عه میخواد با من حرف بزنه منتظر جواب من نموند و گوشی رو گرفت _سلام و عرض ادب حالتون خوبه صدای مامانم اومد _مرسی خوبم سحر گفت میخواهید بیاید کانادا _بله میخوایم بیایم دیدار شما _کار خوبی میکنید ما خیلی مشتاق دیدنتون هستیم _خیلی ممنون لطف دارید. با اجازه تون گوشی رو میدم به سحر _خواهش میکنم _از من خداحافط _به امید دیدار گوشی رو از علی گرفتم و گفتم _ مامان سوسن چطوره خوبه _آره عزیزم خوبه، سحر چقدر شوهرت مودب و مهربونه _حالا اگر از نزدیک ببینیش چی میگی _تا طرز صحبت کردنش رو نشنیده بودم دوست داشتم ببینمش. الان که باهاش صحبت کردم بی صبرانه منتظر دیدارش هستم. _علی که گفت آخر هفته میایم دیدنتون. به سارا و سوسن سلام برسون _چشم عزیزم بعد از خدا حافظی تماس رو قطع کردم و با علی اومدیم خونه... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) توی این چند سالی که مامانم رفته کانادا آرزومه مامانم رو ببینم به آغوش بکشمش و سرم رو روی سینه‌اش بگذارم و یک دل سیر گریه کنم. قبل از اینکه با مفهوم احادیث و روایاتی که در مورد بخشش هست آشنا بشم از بس ازش دلخور بودم بیشتر وقتها باهاش قهر بودم و بی‌محلیش میکرم ولی همه اینها به ظاهر بود قلبم برای دیدنش میتپید من خیلی تو زندگیم سختی کشیدم شاید بعضی هاشو می‌تونستم به زبون بیارم اما اون‌هایی که تو قلب و دلم مونده بود نمی‌تونستم بیان کنم گفتنش در حد یه دلم تنگ شده و ناراحتم هست اما احساسش همراه با یک درد عمیق دورن قلبمه. هنوز مادر نشدم اما هیچ وقت در تصورم نمی‌گنجه در هیچ شرایطی بچه‌هام رو تنها بگذارم. نمی دونم مامانم چطوری تونست این کار رو بکنه. میگن قضاوت نکنید چون تو اون شرایط قرار نگرفتید. از خدا می‌خوام به حق دو تا دردونه‌های عزیزش امام حسن و امام حسین علیه السلام هیچ وقت من رو به غم دوری از بچه‌هام مبتلا نکنه. الان یک هفته است منتظرم علی بلیط بگیره و بریم پیش مامانم. صدای ماشین علی اومد فوری اومدم تو حیاط از چهره ی شادابش فهمیدم بلیط ها رو گرفته. اومدم سمت ماشینش _سلام خوش خبر باشی از روی داشبورد بلیطها رو برداشت گرفت سمت من _سلام عزیزم خوش خبرم از ذوقم بلیطها رو از دستش چنگ زدم و دستم رو گرفتم رو به آسمون و با صدای بلند فریاد زدم _خدا جونم شکرت. علی از ماشین پیاده شدو در ماشین رو بست اومد طرف من _همیشه خندان ببینمت خانمم پریدم بغلش یه بوس محکم به گونش زدم و گفتم _ازت ممنونم خیلی اقایی تاریخ پرواز برای کی هست؟ سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _خودت بخون ببین برای کی هست نگاه کردم به تاریخ پرواز. _عه برای فرداست نمی‌دونم از خوشحالی باید چیکار کنم با دستام دو تا بازوهای علی رو گرفتم فشار دادم و با شادی داد زدم _ برای فرداست. یعنی من فردا مامانم رو می‌بینم علی منو بغل کرد دو سه دور چرخوند با صدای بلند خندیدم و صدا زدم _بزارم زمین علی الان می‌افتم علی گذاشتم زمین و با خنده گفت _ چی چی رو می‌افتم پس من اینجا چیکاره‌ام _ تو عزیز دل منی و همه کاره، بیا بریم تو خونه زنگ بزنم به مامانم بگم داریم میایم پیشتون دست همو گرفتیم اومدیم تو خونه گوشیم رو برداشتم شماره مامانم رو گرفتم چند بوق خورد و صداش اومد _ سلام سحر جان نتونستم خودمو کنترل کنم و با خوشحالی داد زدم _ مامان من فردا میام کانادا پیشت صدایی از مامانم نشنیدم فکر کردم قطع شد. گفتم _ مامان مامان صدام رو داری؟ صدای بغض آلودش به گوشم خورد _آره سحر جان صداتو دارم بیا عزیزم خیلی دلم برات تنگ شده بغضش ترکید و زد زیر گریه و ادامه داد _ای لعنت به این زندگی، لعنت به بابات و اون زنیکه خونه خراب کن که ما رو از هم جدا کرد طاقت گریه‌های مامانم رو ندارم صدا زدم _ گریه نکن مامان، آذر به جزای کارهایی که کرده بود رسید وقتی که ماها را از هم جدا میکرد فکر نمی‌کرد که یه روزی خودش از بچه‌هاش جدا می‌شه. مامانم ناله زد _امیدوارم روزی خواری و ذلت بابات رو ببینم. ازته دلم آرزو میکنم بین خودش و دو تا دختراش که نور چشمی‌ هاشن جدایی بیفته. دوست دارم اون دو تا دختراش ازش جدا شن و به حسرت دیدنشون بشینه و اشک بریزه از گریه زاری‌های مادرم منم گریم گرفت گفتم... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _همه این چیزایی که گفتی اتفاق افتاده. دلم نمیاد بهش بگم بابا آذر رو از بچه هاشم بیشتر دوست داشت. و وقتی اون رو از دست داد انگار همه زندگیش رو از دست داد. مامانم ادامه داد _سحر دو تا آرزو تو دنیا داشتم یکی اینکه از هم پاشیده شدن زندگی بابات با آذر رو ببینم که دیدم. یکی ام اینکه یک روزم مونده به مُردنم بیام ایران تو روش وایسم بهش بگم زندگیمون رو به هم زدی زندگیت به هم خورد. دختری رو که به خونوادت ترجیح دادی همه مال و اموالت رو ازت گرفت و مثل یه دستمال کثیف از اون ویلای قشنگت پرتت کرد بیرون و آپارتمان نشینت کرد. آرزو می‌کنم دربدری این دختراتم ببینی. سحر اگر دومین ارزومم بر آورده بشه دیگه به هرچی که تو این دنیا می‌خواستم برسم رسیدم. مامانم رو درک می‌کنم به جای اینکه با کلمات تکراری بخوام آرومش کنم ساکت به حرفهاش گوش دادم. مامانم ادامه داد _سحر می‌تونی شماره موبایل آذر رو به من بدی _آره بهت میدم اما چی می‌خوای بهش بگی؟ همین حرفهایی رو که به تو گفتم _اون داغ بالا کشیدن اموال باباست به نظر خودش برنده این ماجراست الان حالیش نیست یه چند سالی صبر کن. میگن مال بادآورده رو باد می‌بره بزار اون روزی که مالش رو باد برد بهش زنگ بزن و هر چی دلت میخواد بهش بگو. الان باهاش حرف بزنی ناراحتت می‌کنه نفس عمیقی کشید _آره درست میگی ولی به بابات زنگ میزنم و حرفهای دلم رو میگم. طاقت نمیارم صبر کنم بیام ایران. بهش میگم خودت به جهنم که رفتی بچه‌هام رو ازم گرفتی که من رو بچزونی ولی به کوری چشمت سارا اومد پیشم. سحرم داره میاد. تویِ پیرمرد بدبختم بشین اون بچه‌های بی مادر رو بزرگ کن... کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _انقدر حرص نخور مامان جان. هر چی می‌خوای به بابا بگی بگو. اگر فکر میکنی بهش زنگ بزنی و حرفهات رو بهش بگی آروم میشی زنگ بزن. اگرم می‌خوای بیای ایران بهش بگی صبر کن اومدی ایران بهش بگو مامانم مکثی کرد و گفت _ واقعا میگی سحر؟ _ آره ، این همه سال اذیتت کرده حالا می‌خوای با دو تا کلام حرف خودت رو آروم کنی دیگه _من فکر کردم تو الان از بابات دفاع می‌کنی _اگر لازم باشه من از بابا دفاع می‌کنم ولی دلم برای شما هم می‌سوزه، شما هم حق داری _چقدر تو دختر فهمیده و با شعوری هستی _ممنونم مامان _ از ذوقم که می‌خوام تو رو ببینم این حرفا سر زبونم گل کرد. چون مقصر باباته که انقدر بین ما فاصله انداخت خیلی دلم می‌خواد به مامانم بگم ای کاش شما می‌موندی تو ایران ما رو دور خودت جمع می‌کردی بابام که رفته بود خب بره تو چرا ما رو تنها گذاشتی و رفتی ولی گفتن این حرفا فایده‌ای نداره. گذشته ها دیگه گذشته با حرفهای من که مامان برنمیگرده بدتر ناراحتم میشه. ناراحتی پدر و مادرم گره به کار و زندگیم میندازه... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _الو سحر هستی؟ _بله مامان _ساکت شدی فکر کردم قطع شد _نه قطع نشد دارم به حرفهات گوش میکنم. _ببخشید اگر ناراحتت کردم یه لحظه به هم ریختم واقعاً نیاز داشتم که کسی به حرفام گوش کنه، ممنونم سحر جان که برام وقت گذاشتی _ خواهش می‌کنم مامان جون خدا را شکر که تونستم آرومت کنم _پروازتون مسقیم هست یا توقف دارید _نمی دونم اجازه بدید از علی بپرسم رو کردم به علی _مامانم میگه پروازتون مسقیم هست یا توقف دارید _احتمالا یه توقف کوتاه در کشور قطر داشته باشیم _خودتون صدای علی رو شنیدید چی گفت؟ آره عزیزم شنیدم ، سحر جان سفر به کانادا خیلی طولانی میشه ممکنه شانزده هفده ساعت زمان ببره. برای اینکه سفر برات راحت تر باشه وسایلهای سرگرم کننده و خوراکی هایی که دوست داری رو بردار _چشم مامان، اگر اجازه بدی خدا حافظی کنیم منم چمدون سفرمون رو ببندم _ برو عزیزم به امید دیدار دکمه قطع رو زدم و زنگ زدم به بابام بعد از چند بوقی که خور جواب داد _ جانم بابا _سلام بابا خوبی؟ خوبم بابا تو خوبی؟ _ ممنون بابا زنگ زدم باهات خداحافظی کنم _ به سلامتی بابا جون این دفعه کجا می‌خواید برید؟ _ می‌خوایم بریم کانادا پیش مامان مکثی کرد و پرسید _ تو هم میخوای بری پیش مامانت موندگار بشی؟ _ نه بابا من میرم مامان و سارا اینا رو ببینم و برگردم _ برو بابا امید وارم بهتون خوش بگذزه _ بابا گوشی رو میدی به شیما و یا شمیم _ نیستن بابا رفتن پارک جلوی خونمون بازی کنند اومدن میگن بهت زنگ بزنن _ ممنون بابا کار مهمی نداشتم می‌خواستم باهاشون خداحافظی کنم. _باشه بابا... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) تماس رو قطع کردم. رو کردم به علی _بریم چمدونمون رو ببندیم سری کج کرد _بریم هر چی که احساس کردم در بین راه لازمه و سوغاتی هایی که از روسیه خریده بودیم رو گذاشتم توی چمدونها علی رو کرد به من _دو تا قمقمه آب هم بردار با تعجب از حرفش گفتم _ مگه تو هواپیما آب نمیدن؟ _ چرا میدن ولی چون سفرمون طولانیه بدنمون با کمبود آب مواجه میشه دو تا قمقمه آب داشته باشیم خوبه هر وقتم خالی شد از مهماندارها بطری آب می‌گیریم می‌ریزیم توش و میخوریم. ابرو دادم بالا _آهان باشه _کرم ضد آفتاب هم حتماً بردار چون هواپیما در سطح بالا حرکت می‌کنه اشعه خورشید از پنجره صورت رو می‌سوزونه. قرص جویدنی بونین رو هم من دارم توی فرودگاه یه دونه میخوریم _این قرص برای چیه؟ _تکون‌های هواپیما باعث ایجاد حالت تهوع می‌شه یه دونه از این قرص‌ها رو یک ساعت مونده به پرواز بخوری خیلی خوبه از حالت تهوع جلوگیری می‌کنه. جوراب ساقه بلند هم بگذار بپوشیم چون مدت زیادی باید بشینیم پاهامون ورم میکنه جوراب ساقه بلند کمک میکنه کمتر ورم کنه. با خنده گفتم _ تو چقدر چیز میدونی جواب داد _ چون که من تجربه سفرهای هوایی زیادی دارم. یه توصیه دیگه‌ای هم بهت دارم اینکه امشب و خیلی زود بخوابیم که کاملاً بدنمون آمادگی سفر رو پیدا کنه... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _ پس من برم آشپز خونه شام درست کنم بخوریم که زودتر بخوابیم _ میخوای بیام کمکت لبخندی زدم _ کمک نمیخوام بیا پیشم که از وجودت انرژی بگیرم خنده دندان نمایی زد و اومد توی آشپزخونه یه بسته گوشت چرخ کرده از فریزر براشتم گذاشتم توی یه ظرف، آب سرد رو باز کردم روش و گذاشتم روی سنگ کابینت. علی رو کرد به من _ چرا آب داغ نریختی که یخش زودتر باز بشه؟ _ با آب داغ گوشتها تیکه تیکه میشه و خوب از هم باز نمیشه. آب سرد بهتره _ عه خوب شد یه نکته آشپزی هم یاد گرفتم از توی جای سیب زمینی و پیاز سه تا سیب زمینی و یه پیاز بزرگ برداشتم شستم. یه ظرف با رنده رو گذاشتم جلوی علی _ بیا آقا من پوست میکنم شما رنده کن باشه ای گفت و نشست روی صندلی مواد شامی رو اماده کردیم و سرخ کردم و خوردیم. میز رو که جمع کردم روکردم به علی یه یک ساعتی بشینیم بعد بخوابیم خوب نیست با معده پر بخوابیم به تایید حرف من سرش رو تکون داد _ پس دو تا چایی بریز بیار بخوریم تا منم یه فیلم آماده کنم ببینیم _ چه فیلمی میخوای بزاری؟ _ اخراجی ها تکراریه ولی بزار من فیلم اخراجی ها رو خیلی دوست دارم بعد از فیلم اخراجی ها خوابیدیم به صدای اذان گوشی بیدار شدیم نماز صبح رو خوندیم چمدونهامون رو گذاشتیم تو ماشین اومدیم فرودگاه. علی ماشین رو پارک کرد و قدم برداشتیم به سمت درب ورودی سالن. وارد شدیم بلیطها و پاسپورتمون رو بازرسی کردن و وارد هواپیما شدیم. نگاهم که به صندلی های هواپیما افتاد کشدار گفتم _ علی ما چه جوری شانزده، هفده ساعت بشینیم روی صندلی ... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) تبسمی زد _ بیا، سخت نگیر این چند ساعت هم می‌گذره زیر لب گفتم _ آخه چه جوری؟ برگشت نگاهی بهم انداخت _ عه تو که غرغرو نبودی خنده صداداری کردم _ الانشم نیستم فقط میگم ما چطوری چند ساعت یک جا بشینیم پاهامون خشک میشه دست من رو کشید _بیا بریم شماره صندلی مون رو پیدا کردیم و نشستیم، رو کردم به علی _ یه چیزی بهت بگم باور می‌کنی! _ جان بگو _ من فکر می‌کردم مسیر از ایران تا کانادا یه چیزی مثل روسیه باشه فکر نمی‌کردم انقدر طولانی باشه صورتشو کامل چرخوند سمت من _خوبی؟ خنده دندان نمایی کردم _ شما بهترین خانوم روسیه هم مرز ماست کانادا قاره آمریکاست، بعد تو فکر کردی که ما دو ساعته می‌رسیم؟ به شوخی با بازوم زدم به بازوش _ می‌دونم قاره آمریکاست تو ذهنم اینجوری تصور کرده بودم _خب حالا پاکش کن و به ذهنت واقعیت رو بگو، ولی خودمونیم ما سحر کبکت خروس می‌خونه، خوشحالی می‌خوای مامانت رو ببینی نفس عمیقی کشیدم _ آره خیلی خوشحالم _همیشه همینجوری باش، شاداب و خندان مکثی کردم و کشدار صدا زدم _علی _ جان علی _تو واقعا فرشته نجات من شدی، از وقتی با تو آشنا شدم به زندگی علاقمند شدم _ مگه قبلاً نبودی _ نه قبلا تلاش می‌کردم بمیرم البته فکر نمی‌کردم کارهایی که دارم می‌کنم گناه داره فکر می‌کردم دارم میرم پیش خدا _ولش کن بهش فکر نکن... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _صبر کن هواپیما پرواز کنه حافظ آوردم یه خورده با هم حافظ بخونیم لبخندی زدم و با تکون سرم حرفش رو تایید کردم. هواپیما که بلند شد و کمربندهامون رو باز کردیم علی از توی ساک دستی کتاب حافظ رو در آورد رو کرد به من _ اولیش رو می‌خوام به نیت تو بخونم چشم‌هات رو ببند نیت کن چشمام هام رو بستم فکرم رفت پیش مامانم صدای علی به گوشم خورد _ حالا چشم هات رو باز کن برات بخونم چشم هام رو باز کردم. علی نگاهش رو داد به من _ سحر توجه کردی هر وقت نیت کنی و کتاب حافظ رو باز کنی دقیقا شعرش در مورد همون موضوعی هست که داری بهش فکر میکنی. فکری کردم و جواب دادم _ آره درست میگی من چند مرتبه نیت کردم شعرش در مورد همون موضوع بوده _الان گوش کن برات بخونم ببین. من شک ندارم که تو نیتت دیدار خونوادت بوده لبخندی زدم _ بخون عزیزم علی شروع کرد به خوندن _يوسف گمگشته بازآيد به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور اي دل غمديده حالت به شود دل بد مکن وين سر شوريده بازآيد به سامان غم مخور گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن چتر گل در سر کشي اي مرغ خوشخوان غم مخور دور گردون گر دو روزي بر مراد ما نرفت دايما يک سان نباشد حال دوران غم مخور هان مشو نوميد چون واقف نه اي از سر غيب باشد اندر پرده بازي هاي پنهان غم مخور ازاینکه اینبار هم همون شعری اومد که موضوعش در فکر من بود خیلی برام جالب اومد. گفتم _ میشه بدی بقیه ش رو من بخونم کتاب رو گرفت سمت من _ بخون عزیزم تا پایان شعر رو خوندم و آخرش رو علی با من همخونی میکرد و میگفت _ غم مخور شعر تموم شد کتاب رو بستم سر چرخوندم سمت علی در زمان گرفتاری کلی آیه قرآن و روایت و احادیث داریم که صبر کنید ما هم چاره ای نداریم مجبوریم اون شرایط رو طی کنیم ولی بیقراری میکنیم. در حالی که آینده بهمون میفهمونه بالاخره روزهای سختی میگذره و پشتش آسونی میاد علی سرتکون داد و زمزمه کرد إِنَّ مَعَ العُسرِ يُسرًا بعد از هر سختی آسانی هست. تا زمانی که خلبان اعلام کرد میخواهیم فرود بیایم من و علی یا خواب بودیم یا علی انقد کارهای سرگرم کننده برنامه ریزی کرده بود که من سختی سفر رو حس نکردم... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) هواپیما نشست وارد سالن شدیم رو کردم به علی _ زنگ بزنم به مامانم بگم ما رسیدیم _ خوبه زنگ بزن شماره مامانم رو گرفتم با همون بوق اول جواب داد _ جانم سحر جان کجایی؟ _ تو فرودگاهیم مامان _منم اینجا منتظرتونم. _ از کجا می‌دونستی که ما این ساعت می‌رسیم؟ _ همون موقع که ساعت پروازو بهم گفتی حدس می‌زدم که این ساعت برسی سارا و سوسنم پیش منن _ ای جان دوتا خواهرهای گلم همین طوری که داشتم با مامانم صحبت می‌کردم نگاهم افتاد به خانم بی حجابی که داشت گلش رو تکون می‌داد . خوب که نگاه کردم دیدم ساراست خنده پهنی زدم رو کردم به علی _ سارا خواهرمِ یک نگاهی کرد و سرشو انداخت پایین رو کردم بهش _ علی جان من متاسفم اینا بی‌حجابن _ اشکالی نداره تقصیر تو که نیست نگاهم رو کنترل می‌کنم نتونستم طاقت بیارم و پا تند کردم به سمت مامانم و خواهرهام دوست داشتم اول مامانم رو در آغوش بکشم مامانم که پیرهن بلند آستین کوتاه تنش بود و موهاشم ریخته بود دورش قیافه ش اصلاً تغییر نکرده همون مامانی که از ایران رفت مامانمم پا تند کرد به سمت من نزدیک هم که شدیم هر دو دویدیم همدیگه رو به آغوش کشیدیم وای مامانم چه بوی خوبی میده بوی مامان میده از شدت خوشحالی با صدای بلند بلند گریه می‌کردیم چند ثانیه‌ای که تو آغوش هم بودیم آغوشو رها کردیم و به صورت همدیگه نگاه می‌کردیم مامانم با دستای قشنگش اشکای چشم منو پاک کرد _ گریه نکن سحرجان، گریه نکن مادر بزار خوب ببینمت چه بزرگ شدی دوباره همدیگه رو به آغوش کشیدیم سرم رو گذاشتم روی سینه‌اش بوش می‌کردم صدای سارا به گوشم خورد..‌. سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) از آغوش مادرم اومدم بیرون نگاهم افتاد به سارا که اونم داشت گریه می‌کرد همدیگه رو بغل کردیم روبوسی کردیم همینطور که در آغوش سارا بودم نگاهم افتاد به سوسن _سارا جان بزار سوسنم ببینم ماشاالله کپیِ مامانه سفت چسبوندمش به سینه ام یه چند تا بوس آبدار از صورتش کردم دستی کشیدم به موهای خرمایی قشنگش _سوسن جان چقدر بزرگ شدی چقدر خوشگل شدی ، خانم شدی خنده دندان نمایی زد دسته گل زیبایی که دستشِ رو گرفت سمت من گل رو از دستش گرفتم _ممنون عزیزم گلهات هم مثل خودت زیبا هستن سوسن چادر من رو گرفت و تکون داد _چرا مثل خواهر روحانی ها مشگی پوشیدی؟ همگی خندیدیم.گفتم _صبر کن بریم خونه بهت میگم مامانم رفت سمت علی دست دراز کرد با علی دست داد و سلام و علیک کرد و کلی تحویلش گرفت سارا قدم برداشت سمت علی _ سلام علی آقا خیلی خوش آمدید بهتون دست نمیدم چون می‌دونم مقید به محرم و نامحرم هستید علی سرش رو انداخت پایین _سلام سارا خانم حالتون خوبه خیلی ممنون شما لطف دارید سوسن رفت جلوی علی ایستاد _سلام خوبید دست دراز کرد که با علی دست بده، علی دست نداد و گفت _سلام سوسن خانم خیلی ممنون شما خوبی؟ سوسن رو کرد به من _سحر جون علی آقا به منم دست نمیده؟ سرم رو انداختم بالا _نه دست نمیده _آخه چرا؟ صورتش رو بوسیدم _صبر کن بریم خونه برات توضیح میدم یه دفعه دیدم یه پسر بچه پیرهن مامانم رو گرفت و کشید صدا زد _مامان مامان من تشنمه با تعجب نگاهی بهش انداختم و از مامانم پرسیدم _چرا بهت میگه مامان مامانم ساکت من رو نگاه کرد. مکث کوتاهی کردم _ازدواج کردی مامان؟ ریز سرش رو تکون داد و دست گذاشت روی شونه بچه آریو پسرمه.. سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) نشستم روبروی آریو بازوهاش رو گرفتم خوب تو صورتش نگاه کردم _ تو داداش کوچولوی منی ؟ لبخندی زد سرشو تکون داد _ آره مامانم بهم گفته بود ابرو دادم بالا _ عه چی گفته بود _ گفت تو یه خواهر دیگه داری اسمش سحرِ بغلش کردم و بوسیدمش و در گوشش نجوا کردم _ولی مامان یه چیزی رو یادش رفته بوده بهت بگه سرش رو تکون داد _ چی؟ _ اینکه خواهرت سحر تو رو خیییلی دوست داره لبخند قشنگی زد و صورتم رو بوسید ایستادم از مامانم پرسیدم _چرا ازدواجت رو از من پنهون کردی آهی کشید _ به خودم گفتم اگر بگم تو ناراحت میشی و میگی مامانم من رو ول کرده رفته دنبال خوشگذرنی خیلی حرف اومد تو ذهنم که بهش بگم ولی با خودم گفتم. حالا بعداز چند سال دارید همدیگه رو میبینید مراقب باش ناراحتش نکنی تبسمی زدم _ هم ازدواجت و هم داشتن یه پسر خوشگل با مزه رو بهت تبریک میگم لبخند پهنی بر لبانش نشست _ مرسی عزیزم وااای که شنیدن این کلمه مرسی از دهن یه ایرانی چقدر برای من آزار دهنده است. خواستم بگم مادر من ما زبان به این شیرینی و فصیحی داریم آخه چرا برای تشکر کردن از زبان بیگانگان استفاده میکنی والا این خود تحقیریه و باعث اعتماد کاذب در خارجی ها میشه که به خودشون بگن ما که تونستیم در زبان مادری اینها نفوذ کنیم پس حتما در همه مسائل میتونیم. ولی خود داری کردم و حرفی نزدم. البته که این تذکر دادن همون امر به معروفِ ولی الان نه، به وقتش سارا نگاهی به جمع انداخت _ خب دیگه سلام و احوالپرسی کافیه بیاید بریم خونه که سحر و علی آقا بعد از یه سفر طولانی با هواپیما خیلی خسته هستند و احتیاج به استراحت دارند... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
شما رو به شهادت مظلومانه شهید سید حسن نصرالله و شهید حاج قاسم سلیمانی قسم میدم دست دست نکنید زنگ بزنیدو یا پیام بدید🙏
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) همگی از سالن اومدیم بیرون مامانم دو تا تاکسی گرفت یکی برای من و علی یکی هم برای خودشون ماشینی که مامان اینا سوار بودند جلو رفت و ماشینی که ما سوار بودیم پشت سرشون حرکت کرد. بعد از طی مسافتی تاکسی که مامان سوار بود جلوی یه ساختمون چند طبقه پارک کرد ماشین ما هم پشت سر اون پارک کرد و ما وارد آپارتمان شدیم آپارتمان مامانم سه تا اتاق داشت یکی برای مامانم و شوهرش بود یکی سوسن ، یکی هم آریو مامانم با خوش رویی رو کرد به من و علی _اتاق آریو رو براتون آماده کردم میتونید برید وسایلتون رو بگذارید و استراحت کنید. هنوز حرف مامان تموم نشده سارا اومد جلو _ببخشید با اجازه تون منم برم خونه سیاوش منتظرمه وااای اصلا دلم نمیخواد سارا بره من این همه راه اومدم که دور هم باشیم کشدار گفتم _عه نمیشه نری اینجا بمونی دست من رو گرفت _نه سحر جان سیاوش خونه تنهاست _خب به اونم بگو بیاد اینجا _نمیشه، شما فردا شب شام بیاید خونه ما با لحن گله آمیزی اصرار کردم _سارا خواهش میکنم علی اومد تو حرفم نگذاشت ادامه بدم _ سحر جان بزار راحت باشن شاید شرایطشون ردیف نیست اجازه بده برن همسرشون تنهاست، ساراخانم ما رو برای فردا شب دعوت کردن خونشون اونجا دور هم جمع میشیم آهی کشیدم _ باشه برو سارا خداحافظی کرد رفت با علی چمدون‌ها رو آوردیم تو اتاق آریو نگاهم افتاد به تخت یک نفره بچه گانه ای که گوشه خونه ست فوری تو ذهنم اومد که حتما مامانم برای ما رخت خواب آماده کرده که شب پهن کنیم و روی زمین بخوابیم. خدا رو شکر علی درکش بالاست و این چیزها براش مهم نیست... کپی حرام⛔️ سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) چمدونها رو گذاشتم گوشه ی اتاق، برگشتم تو هال _ببخشید مامان تخت آریو که کوچیکه روی زمین هم فرش پهن نیست یه پتویی چیزی داری بدی من بندازم کف اتاق یکم دراز بکشیم _ وااای سحر جان ببخشید یادم رفته بزارم تو اتاقتون بیا بهت بدم با هم اومدیم اتاق خواب مامانم چشمم افتاد به عکس دو نفره مامانمو شوهرش رو کردم بهش _مامان همسرت ایرانیه _آره عزیزم اسمش هوشنگ با من خیلی مهربونه اما.. نگران پرسیدم _اما چی مامان؟ _با سوسن کنار نمیاد _سوسن که دختر آرومیه حاضر جواب نیست چرا باهاش کنار نمیاد؟ _کلاً با حضور سوسن تو این خونه مخالفه _مگه از اول نمی‌دونست که شما یه دختر داری که باهات زندگی می‌کنه _چرا می‌دونست همه رو بهش گفته بودم اول گفت عیب نداره ولی بعدش دیگه سر ناسازگاری گذاشت دلم برای سوسن سوخت بیچاره خواهرم _چرا؟ حتماً به خاطر خرجیش ناراحته نفس بلندی کشید و سرشو تکون داد _آره از شنیدن این حرف خیلی اعصابم خورد شد تو دلم گفتم. بابا ببین با خونوادت چه کردی چه فرقی بین شیما و سوسنِ چرا حالی از سوسن نمی‌پرسی برم ایران مفصل با، بابام صحبت می‌کنم... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) مامانم چهارتا پتو و دوتا بالش از توی کمد برداشت و دو تایی آوردیم تو اتاق آریو. مامانم رفت. علی پتو ها رو از من گرفت دوتاش رو وسط اتاق پهن کرد بالشت ها رو هم گذاشت و دراز کشید منم که خیلی بدنم خسته بود کنار علی دراز کشیدم. رو بهش گفتم _دلم خیلی برای سوسن میسوزه علی دستش رو تکیه گاه سرش کرد رو به من به پهلو شد _چرا برای چی دلت براش میسوزه _هوشنگ شوهر مامانم، سوسن رو دوست نداره _تو از کجا میدونی _مامانم گفت هوشنگ با سوسن کنار نمیاد _سحر جان فعلا قضاوت نکن ما که در مورد خونواده مادرت اطلاعاتی نداریم یه وقت به غیبت میفتی ریز سرم رو تکون دادم _آره درست میگی. باید صبر کنیم یه بیست و چهار ساعت از حضورمون توی این خونه بگذره علی اومد تو حرفم _ و این آقا هوشنگ بیاد ببینیمش چطور شخصیتی داره _ درست میگی، راستی علی کی وقت نماز ظهر میشه _من حواسم هست به وقتش بهت میگم. سحر خواب چشم های من رو گرفته. پتو رو بنداز روی من تو هم بخواب بزار خستگی از تنت بیرون بره باشه ای گفتم و پتو رو کشیدم روش ولی خودم از فکر و خیال خوابم نمیره و هی از این پهلو به اون پهلو میشم صدای علی بلند شد _سحر یا بخواب یا از کنار من بلند شو نمیگذاری من بخوابم از کنارش بلند شدم و اومدم تو هال پیش مامانم و سوسن که در حال آماده کردن ناهارند مامانم رو کرد به من _چرا استراحت نکردی خسته راه نیستی؟ _خسته که هستم ولی بیشتر دوست دارم پیش شما باشم رو کردم به سوسن _خوبی عزیزم _مرسی _سوسن جان غیر از درس خوندن دیگه چه کارهایی میکنی فعالیت دیگه ای هم داری؟ _نه فقط درس میخونم و به مامان کمک میکنم و به درسهای آریو میرسم... کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) تو دلم گفتم به به چه نیروی ارزونی برای به کارگیری توی این خونه هست خواستم ازش بپرسم آریو چی به غیر از درس‌هاش فعالیت‌های دیگه ای هم داره اما یه لحظه به خودم گفتم اگر نتونی به سوسن کمک کنی بدتر براش ایجاد توقع می‌کنی تو هم که بری زندگی اینجا براش تغییری نمی‌کنه و فقط باعث رنجشش میشی لبخندی زدم _آفرین به تو خواهر خوبم چه خوب هوای مادر و برادرت رو داری نگاهی بهم انداخت و زیر لب گفت _مرسی فهمیدم انتظار حرف دیگه‌ای ازم داشته نگاهش بهم میگه کمکم کن من هم بهش کمک می‌کنم اما باید دنبال یه راه خوب بگردم مطمئنم که اگر به علی بگم سوسن رو با خودمون ببریم قبول می‌کنه اما چطوری می‌تونم ببرمش علی مقید به محرم و نامحرمِ و این بچه‌ از روزی که به دنیا اومده حتی یه روسری سرش نکرده و فکر نمیکنم اصلا خدا رو قبول داشته باشه نمی دونم باید چیکار کنم. به ذهنم اومد تو این مورد با علی مشورت کنم. صدای کلید انداختن به در خونه اومد رو کردم به مامانم _شوهرتِ سری تکون داد _بله هوشنگِ خواستم بگم بگو نیاد تو تا من حجاب بزارم که یادم اومد شوهر مادرم بهم محرمه، البته برای اولین بار سختم بود که اینطوری با موهای باز جلوش برم ولی می‌دونستم که برای این خونواده صبر کن من روسری سرم کنم تعریف نشده و ممکنه تو همین دیدار اول هوشنگ دنبال یه بهانه‌ای باشه که بره رو مغز مامانم برای همین فقط ایستادم هوشنگ وارد خونه شد با مامانم اومدیم به استقبالش رو به بهش گفتم _سلام تحویلم گرفت و با روی گشاده‌ای جواب داد _سلام سحر خانم حالتون خوبه خیلی خوش آمدید... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _خیلی ممنون شما لطف دارید. در اتاق آریو باز شد علی اومد بیرون رو کرد به هوشنگ _ سلام وقت بخیر آقا هوشنگ قدم برداشت سمت علی آهنگین جواب داد _بَه سلام علی آقا، دست دراز کرد با هم دست دادن و روبوسی کردن آقا هوشنگ رو به علی گفت _خیلی خوش آمدید منتظرتون بودیم سَفرتون چطور بود خسته که نشدین؟ علی جواب داد _نه هواپیماش خوب بود راحت اومدیم _با اجازه تون من برم لباس‌های راحتیمو بپوشم بیام و بشینیم با همدیگه گپ بزنیم علی جواب داد _ بله بفرمایید آقا هوشنگ که رفت. علی یک نگاه تندی به من انداخت و لب خونی کرد _چرا بی‌حجابی؟ اومدم کنارش ایستادم _شوهر مامانمِ بهم محرمه با همون نگاه تندش گفت _یعنی چی؟ مگه آدم جلوی هر محرمی بی‌حجاب میشه، اصلا تو روت شد مردی رو که دفعه اولته داری میبینیش جلوش باز می‌گردی؟ از اینکه برام غیرتی شد خیلی خوشم اومد گفتم _باور کن اتفاقی شد من تو آشپزخانه بودم یک دفعه کلید انداخت اومد تو خونه چاره‌ای نداشتم _الان که چاره داری بیا برو یه چیزی سرت کن چشمی گفتم و وارد اتاق شدم یه روسری از توی چمدون درآوردم سرم کردم اومدم بیرون مامانم رو کرد به من _ وااای سحر جان الان هوشنگ بهش برمی‌خوره در بیار روسریت رو، خودتون میگید شوهر مادر مَحرمه آروم در گوشش زمزمه کردم _آره مامان محرمه اما چیکار کنم دیگه الان علی حساس شده _خیلی خوب پس دیگه خیلی زیر گلوت رو نگیر همینطوری شل شلی بنداز رو سرت _باشه مامان هوشنگ لباس هاش رو عوض کرد و اومد تو هال با علی نشستن رو مبل به صحبت کردن، من و مامان و سوسنم میز ناهار، رو چیدیم... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) مامانم اومد تو هال رو کرد به علی و هوشنگ _بفرمایید ناهار آماده س همگی دور میز نشستیم. نگاهم رو دادم به سوسن. کنارم رو نشون دادم _بیا بشین پیش من سوسن خوشحال از اینکه من بهش توجه کردم اومد کنارم نشست. براش پلو کشیدم گذاشتم جلوش. برای خودمم پلو کشیدم. سوسن خواست توجه من به خودش رو جبران کنه دو قاشق قرمه سبزی ریخت تو بشقابم با لبخند رو کردم بهش _ممنونم عزیزم چه خوشمزه بشه این پلویی که تو روش خورشت ریختی لبخند دندان نمایی زد _مرسی سوسن بشقاب رو برداشت برای من سالاد بکشه بشقاب از دستش افتاد و صدا داد. فوری هوشنگ با ترش رویی بهش گفت _تو بشین غذای خودت رو بخور به کسی کاری نداشته باش سوسن رنگش پرید و خودش رو جمع کرد رو کردم به هوشنگ _اشکالی نداره بشقاب هم که نشکست _نه بحث شکستن بشقاب نیست سوسن عادتشه تو کار دیگران دخالت کنه خواستم بگم من دیگران نیستم خواهرشم ترسیدم بگو مگو مون بشه و این وسط شرایط برای مامانم سخت بشه دیگه جوابش رو ندادم. زیر چشمی نگاهی به سوسن انداختم. بیچاره خواهرم خیلی خجالت کشید. آریو رو کرد به سوسن و آهنگین گفت _خواهر دست و پا چلفتی من. توقع داشتم مامانم یه چیزی به آریو بگه ولی کاملا خونسرد داره غذاش رو میخوره. از شدت ناراحتی در حال انفجارم. صدای آریو هم مثل پتک رو سرمه. نتونستم طاقت بیارم رو بهش اخم ریزی کردم و لبم رو گاز گرفتم. خدا رو شکر ساکت شد. از اینکه هوشنگ خواهرم رو سر سفره ضایع کرد اشتهام کور شد و به زور چند قاشق غذا خوردم... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) همه غذا خوردن. هوشنگ رو کرد به علی _بریم بشینیم به صحبتهامون ادامه بدیم میخوام از تجربیات شما در باره واردات و صادرات استفاده کنم علی تبسمی زد _خواهش می‌کنم ، بفرمایید هوشنگ نگاهش رو داد به من و مامانم _شما هم تشریف بیارید دور هم باشیم یه نگاهی به میز کردم _ما میز رو تمیز کنیم ظرفها رو هم بشوریم میایم _تشریف بیارید سارا هست خودش میزو جمع می‌کنه ظرفها رو هم می‌شوره تا این حرف رو زد سارا شروع کرد تند تند ظرفها رو روی هم چیدن و جمع کردن. از تسلط سوسن به جمع کردن میز فهمیدم این بچه سال‌هاست تو این خونه داره کار می‌کنه ،اینکه یک دختر به کارهای خونه مسلط باشه خیلی خوبه اما خیلی زوده که از سن سیزده سالگی انقدر مسلط باشه این یعنی استعمار کردن این دختر توی این خونه تمام این حرفا سر زبونم گل کرده بود که به مامانم و هوشنگ بگم اما به خودم گفتم صبر کن یه جوری حرف بزن که کسی این وسط ضرر نکنه تند سرمو تکون دادم _ این همه کار برای سوسن خیلی زیاده من وایمیسم کمکش می‌کنم هوشنگ لبخندی زد _سحر خانم چند روز اینجا بمونی متوجه میشی که من از سوسن چه دختر زرنگی ساختم نتونستم طاقت بیارم و لبخند مصنوعی زدم _به نظر میاد زود این کار رو شروع کردید علی دستش رو گذاشت پشت کمر هوشنگ _بفرمایید بریم اینها خودشون جمع می‌کنن علی و هوشنگ رفتند. نگاه دلخوری به مامانم انداختم به تاسف سرم رو تکون دادم. مامانم ناراحت لبش رو گاز گرفت و نفس بلندی کشید و شروع کرد میز رو جمع کردن... کپی حرام 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) همه وسایل‌ میز رو آوردیم توی آشپزخانه رو کردم به مامانم _می‌خوام باهات تنها حرف بزنم مامانم نگاهی به سوسن انداخت و زیر لبی جواب داد _عجله نکن وقت برای حرف زدن زیاد داریم ساکت شدم و رو کردم به سوسن تو نمیخواد کار کنی من و مامان هستیم سوسن با اضطراب جواب داد _نه من باید آشپز خونه رو کامل مرتب کنم نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و عصبانی گفتم _ وااا مگه تو کوزت هستی که باید همه کارهای خونه رو انجام بدی. برو استراحت کن فوری اومد کنار سینک ظرف شویی ایستاد و اسکاج دستش گرفت شروع کرد ظرفها رو شستن و گفت _ حالا کوزت یا هر چی که اسمش رو بذاری‌من باید ظرفها رو بشورم آشپز خونه رو هم مرتب کنم. سر چرخوند سمت مامان _شما برو پیش آقا هوشنگ یه وقت عصبانی میشه داد میزنه مامانم لبخند مصنوعی زد _نه الان که مهمان داریم حرفی نمیزنه از شدت عصبانیت و ناراحتی خون داره خونم رو میخوره و همش زیرلب ذکر الله رو میگم تا آرامش بگیرم و حرفی نزنم که نتونم جبرانش کنم. سه نفری آشپز خونه رو کامل مرتب کردیم و ظرفهای شسته رو خشک کردیم و سر جاش گذاشتیم مامانم یه سینی چایی ریخت و رو کرد به من و سوسن _بیاید بریم چایی بخوریم سه تایی اومدیم نشستیم کنار علی و هوشنگ یه مرتبه آریو اومد رو به روی سوسن ایستاد _پاشو من رو ببر پارک سوسن چایی دستش بود که بخوره. اومد چایی رو بگذاره تو سینی بلند شه بهش گفتم _بشین چاییت رو بخور یه کم خستگی در بیار بعد برو سر چرخوندم سمت آریو _آریو جان سوسن کار کرده خسته ست یه کم صبر کن چاییش رو بخوره خستگیش در بره بعد تو رو ببره پارک آریو پا کوبوند زمین _نه همین الان بریم... کپی حرام⛔️ سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli 💚💕💚💕💚💕💚💕💚