لینک پارت رمانی که به خاطرش به کانال دعوت شدید🌹
https://eitaa.com/Narges1343/3251
اعضای جدید خوش آمدید🙏🌹
یه رمان اشتراکی دیگه هم اینجا هست به نام نرگس که خیلی جذابِ دو پارت اولش رو بخونید مطمئنن دوست داری آخرش رو هم بخونی اینم لینک پارت اولشِ👇👇
https://eitaa.com/Narges1343/2
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۸۶
این پیشنهادش خیلی خوشحالم کرد
_ممنون از پیشنهاد خوبت اتفاقاً به نظر خودمم رسیده بود که بهت بگم...
باشه امروز میرم دنبال کارهای سوسن اگه وقت اضافه آوردم حتماً ثبت نام میکنم
برای ناهارم آبگوشت می ذارم که نیستیم میایم ناهار داشته باشیم
علی رو کرد به سوسن
_سوسن خانم شما آبگوشت دوست داری
لبخندی زد و کشدار گفت
_آره من عاشق آبگوشتم
علی از سر میز بلند شد
_ممنون سحر جان املت خوشمزهای درست کرده بودی چیزی لازم نداری ظهر میام خونه بخرم بیارم
_چرا لازم داریم میشه بنویسم چون زیاده همینجوری بگم یادت میره
_آره کار خوبی میکنی بنویس
خودکار کاغذ برداشتم یه لیست بلند بالا از مواد غذایی که لازم داشتیم براش نوشتم و بهش دادم علی کاغذ رو گرفت تا کرد گذاشت تو جیبش
رو کرد به سوسن
_شما هم اگر چیزی میخوای بگو براتون از بیرون بگیرم
_نه ممنون علی آقا چیزی نمیخوام
علی خداحافظی کرد رفت
رو کردم به سوسن
_تا من میزو جمع کنم و ظرفها رو بشورم سریع برو حاضر شو
سوسن ساکت خیره شد به من
_چیزی شده سوسن جان
_نه آبجی آخه من باید میزو جمع کنم
_چرا تو باید جمع کنی؟
_آخه خونه خودمون هوشنگ میگفت میز جمع کردن فقط وظیفه توئه
دور و بر خونه رو نگاه کردم سرم رو بردم زیر میز
_کجاست هوشنگ من نمیبینمش
لبخند تلخی زد
_اینجا که نه کانادا
_آهان کانادا درسته یه بار دیگه بگو هوشنگ کجاست
_کانادا
_آفرین هوشنگ کاناداست و اینجا ایرانه و من و تو اینجا دوستانه و با همکاری کارهای خونه رو انجام میدیم هیچ کَسم مجبور به انجام کاری نیست وقت داشته باشیم انجامش میدیم ...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
10.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 نماهنگ زیبای «مطیع»
🎙با صدای صابر خراسانی
بله، هرکس حسینی بود پایانی چنین دارد...
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۸۷
البته به تو هم حق میدم ، بخوای گذشتت رو فراموش کنی زمان میبره ولی تلاش کن که فراموشش کنی، باشه
ریز سرش را تکوان داد
_همه تلاشم رو میکنم
_آفرین خوبه حالا برو حاضر شو
سوسن از آشپزخونه رفت بیرون تو دلم گفتم خدا ازت نگذره هوشنگ ببین با روان خواهرم چه کردی
میز رو جمع کردم و اومدم خودمم حاضر شدم زنگ زدم تاکسی تلفنی بعد از خوردن چند بوق آقایی جواب داد
_بله بفرمایید
_سلام آقا خدا قوت یه ماشین میخواستم در اختیار چند جا میخواهیم بریم
_سلام خانم برای داخل شهر میخواهید
_بله
_آماده باشید تا پنج دقیقه دیگه ماشین در خونه شماست
اومدیم در حیاط ایستادیم تاکسی اومد سوار شدیم رو به راننده گفتم
_ببخشید آقا ما رو کنار یه فروشگاه لباس پیاده کنید و منتظر بمونید تا برگردیم
آقای راننده جواب داد
_بله خانم چشم
سرگرم حرف زدن بودیم که صدای راننده اومد
_ببخشید خانم منظورتون همین فروشگاهه
_بله آقا ممنون
با سوسن پیاده شدیم و وارد فروشگاه شدیم رگال مانتوها رو به سوسن نشون دادم سوسن سرگرم دیدن مانتو ها هست که تلفنم زنگ خورد. گوشی رو از تو کیفم درآوردم دکمه تماس رو زدم
_سلام بابا جون حالت خوبه؟
سوسن متوجه تلفن ما شد و اومد نزدیک من ایستاد
بابام گفت
_سحر جان بابا، امشب بیا خونه ما یه غذایی درست کن سوسن رو هم بیار دور هم باشیم
سوسن شنید بابا چی گفت دستش رو جلوی صورت من تکون داد و لب خونی کرد
_نه قبول نکن من نمیام...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم🌷
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۸۸
موندم سر دو راهی که چه کنم .هم نمیتونم به بابام بگم نمیایم خونتون هم نمیتونم احساسات سوسن رو نادیده بگیرم به خودم گفتم حالا به بابا میگم باشه میایم بعد با سوسن صحبت میکنم اگر راضی نشد یه جوری به بابا میگم نمیایم
به بابام گفتم
_باشه چشم میایم
با، بابام خداحافظی کردم سوسن از این حرفم دلخور شد و پاش رو محکم کوبید زمین
_آبجی چرا قبول کردی؟ من که گفتم نمیام
_فعلاً تو لباسهات رو بخر بعداً صحبت میکنیم
اخماش رو کرد تو هم
_ این اخلاقت به مامان رفته یه کاری رو که بخواد بکنه انجام میده
اصلاً من لباس نمیخوام بیا بریم خونه مدرسه هم نمیخواد ثبت نامم کنی
گره ای تو ابرو انداختم
_سوسن چرا بچه بازی میکنی این چه رفتارهاییه از خودت نشون میدی دو تا آدم بزرگیم میشینیم با هم صحبت میکنیم اگر راضی شدی میریم راضی هم نشدی نمیریم
شونه انداخت بالا
_گفته باشم من نمیام ، راضیم نمیشم
_خیلی خوب نمیریم خریدهات رو بکن میریم خونه زنگ میزنم به بابا میگم الان شرایطمون ردیف نیست نمیایم
_نخیر اگه بگی الان شرایط ردیف نیست میگه بعداً بیا من دلم نمیخواد دیگه بابا و اون دخترهای نُنُرِش رو ببینم
_خیلی خب باشه آروم باش نمیریم برم خونه میگم کلاً نمیای
_چرا همین الان زنگ نمیزنی؟
کلافه نوچی کردم
_اذیتم نکن سوسن بریم خونه زنگ میزنم
ابرو داد بالا
_داری قول میدیا آبجی؟
بله عزیزم حواسم هست دارم قول میدم...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم🌷
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۸۹
دستم رو بردم زیر یکی از مانتوهایی که به رگال آویزونه ، رو کردم به سوسن
_این رو ببین ازش خوشت میاد
با دقت نگاهش رو انداخت به مانتو سری تکون داد
_آره قشنگه
از تو رگال درآوردم گرفتم سمتش
_برو اتاق پرو بپوش ببین اندازته
رفت تو اتاق پرو ، چند لحظه بعد صدا زد
_آبجی بیا ببین خوبه
لای در اتاق رو باز کردم نگاهی به سر تا پای سوسن انداختم
_آره خیلی قشنگه خودت چی
خوشت اومده؟
_آره خوشم میاد
_باشه بیا بیرون روسری و یاشال هم انتخاب کن
سوسن از اتاق پرو اومد بیرون رو کرد به من
به نظرت شال بپوشم خوبه یا روسری
_فرقی نمیکنه هر کدوم که خودت بیشتر دوست داری اصلاً میخوای یه شال برات بخرم یه روسری امتحان کن ببین کدوماش رو بیشتر دوست داری از این به بعد همون رو بخر
از اینکه گفتم هم روسری بخر هم شال خیلی خوشحال شد با روی گشادهای گفت
_واقعاً آبجی هر دوشو میخری؟
_بله عزیزم اتفاقاً مانتو رو هم خواستم بهت بگم یکی دیگه هم انتخاب کنی
_اینجا چادر هم داره
_آره داره
یه مانتوی دیگه و شال و روسری رو انتخاب کرد رو کردم به فروشنده
_چادرم میخوایم
جواب داد
_دانشجویی لبنانی عربی ایرانی مدلشو اندازه قدتونو بگید براتون بیارم
رو کردم به سوسن چه مدلی برات بیاره
سوسن نگاهش رو داد به فروشنده
_میشه مدلش رو بیاری ببینیم
با دست چند مانکنی رو که چادر سرشون کرده بودن نشون داد
_تن مانکنهاست ببینید
سوسن دو قدم برداشت سمت مانکن ها همه چادرها رو دید، سر چرخوند سمت فروشنده
_کدوم از اینها ایرانی هستند
_ببخشید خانم ، ایرانیها را نگذاشتیم همین که سر خواهرتون هست این مدلی اند...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
https://eitaa.com/arzansararezvani
ارزان سرای رضوانی فروشگاهی برای تمامی سلیقه ها.
پوشاک، کیف، کفش، اکسسوری و لوازم کاربردی خود را با قیمت مناسب و کیفیت عالی از ما بخواهید.
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۹۰
سوسن از خانم فروشنده پرسید
_ببخشید چادر ایرانی دارید که مثل این چادرعربیها دور تا دورش نگین کار شده باشه
قبل از اینکه خانم فروشنده جواب بده رو کردم به سوسن
_عزیزم ما چادر سرمون کنیم تا در نگاه نامحرم جلوه نکنیم نه اینکه با نگین کاری و گلدوزی بدتر جلوه کنیم
فقط بیحجابی در اسلام نهی نشده ، جلوه گری هم نهی شده، خانم باید با یه لباس ساده در جامعه حضور داشته باشه حالا میخواد مانتو باشه میخواد چادر که البته حضرت آقا در مورد حجاب فرمودند چادر در بین پوششها بهترین حجاب برای
خانمها ست.
ابرو داد بالا
_باشه آبجی هر کدوم که بهتره همون رو برام بخر
تو دلم گفتم خدا را شکر که در مورد احکام دینی لجبازی نمیکنه. خریدهامون رو کردیم سوسن روسری و چادرش رو سرش کرد لبخندی بهش زدم
_وااای چقدر بهت میاد عزیزم مبارکت باشه
خنده پهنی زد
_ممنون آبجی که انقدر برام خرید کردی
بوسه ای به پیشونیش زدم
_خواهش میکنم خواهر عزیز خوشگلم
از فروشگاه اومدیم بیرون سوار تاکسی شدیم رو به آقای راننده گفتم
_ببخشید معطل شدید
_نه دخترم ما کارمون همینه ، الان کجا برم؟
_بریم مدرسه راهنمایی دخترانه عفاف
چشمی گفت و حرکت کرد. سوسن رو کرد به من
_میشه الان زنگ بزنی به بابا بگی ما نمیایم
اصرارش رو که دیدم دلم نیومد بگم صبر کن تا برسیم خونه گوشی رو از تو کیفم درآوردم شماره بابا رو گرفتم. چند بوق خورد جواب داد
_سلام سحر جان
_سلام، ببخشید بابا ما امشب نمیتونیم بیایم خونه شما
چرا بابا طفلی دخترام چقدر برنامهریزی کردن...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم🌷
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۹۱
سوسن صدای بابا رو شنید با لحن دلخوری آروم زمزمه کرد
_دخترهام
میبینی آبجی دلش برای من تنگ نشده که دوست داشته باشه من برم خونش نگرانه دختراشه که یه وقت ناراحت نشن
دلم میخواد از بابا دفاع کنم اما واقعاً موندم چی بگم وقتی خود من هم به این نتیجه رسیدم بابا به شدت بین دو تا بچههایی که از آذر داره با ما سه تا فرق میگذاره برای همین نسبت به اعتراض سوسن سکوت کردم
به بابا گفتم
_حالا وقت زیاده انشالله یه روز دیگه
میایم
_ پس خودت زنگ بزن به شیما بگو، من زنگ بزنم دلش راضی نمیشه
_من فعلاً بیرون هستم برسم خونه بهش زنگ میزنم
بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم رو کردم به سوسن که از شدت حرص خوردن گونههاش قرمز شده اخم ریزی کردم
_چرا انقدر خودتو ناراحت میکنی گفتی نریم منم قبول کردم دیگه
_نمیتونم ناراحت نشم به من میگه سوسن به اون بچههاش میگه دخترام
چرا به من نگفت دخترم اصلاً چرا نگفت گوشی رو بده به سوسن باهاش صحبت کنم چرا نگفت ؟چون من براش مهم نیستم مثل همون سالهایی که از کانادا بهش زنگ میزدم و جواب تلفنم رو نمیداد
سوسن کامل چرخید سمت من
_آبجی باور میکنی حتی یک بار هم جواب تلفنمو نداد ، خودشم بهم زنگ نزد
سرم رو ریز تکون دادم
_آره عزیزم باور میکنم
آبجی شنیدم بابام میخواسته تو رو بکشه، آره؟
_ببین سوسن جان چون پرسیدی جوابت رو میدم آره میخواست من رو بکشه ولی دیگه ادامه نده چون اصلاً دلم نمیخواد به خاطرات تلخ گذشته ام برگردم مهم الانه که دارم با آرامش زندگی میکنم...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم🌷
💚💕💚💕💚💕💚💕💚