eitaa logo
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
8.7هزار دنبال‌کننده
46 عکس
33 ویدیو
0 فایل
فروش اشتراکی #کپی‌حرام لینک کانال تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/2133066056C2ee169d2aa
مشاهده در ایتا
دانلود
نرگس دختر دوازده ساله ای که به اجبار پدرش ازدواج کرد وبا سن کمش باردارشد. و،وارد زنگی پراز فراز و نشیب زندگی شد . رمان انلاین https://eitaa.com/joinchat/1335361580Cc57190d80f سلام به این کانال خوش آمدید🌹 عزیزانی که تازه عضو این کانال شدید. دقت داشته باشید که اشتراکی یعنی اینکه چندین قسمت از این رمان گذاشته شده که شما بخونید و اگر دوست داشتید برای ادامه رمان باید ۵۰ هزار تومان پرداخت کنید🙏 شماره حساب 6104338992565560 بانک ملت لواسانی به قلم ساعت پنج بعد از ظهر زنگ کلاس خورد تا صدای زنگ رو شنیدم با خوشحالی فوری دفتر وکتابهامو جمع کردم توی کیفم گذاشتم و از کلاس بیرون زدم، تو حیاط منتظر شدم تا فریده ومریم هم بیان، بخاطر قد کوتاهم میز اول دم در کلاس مینشستم، ولی اونا که قدشون بلند تر از من بود میز آخر مینشستن، من هرروز زودتر از کلاس میزدم بیرون تا اوناهم بیان باهم از مدرسه بریم خونه هامون. بالاخره اومدن سه تایی راه افتادیم. تو راه فریده از نامزدی خواهرش تعریف کرد مریم از سربازی رفتن داداشش من از کار بابام میگفتم، بابام نیسان داره شغلش جا به جایی میوه از میدون تره بار برای شهرستان میبره. انقدر حرف زدیم که متوجه نشدم کی رسیدیم‌ به خونه هامون، هر سه همسایه بودیم و هر کسی به سمت خونه خودش رفت. درحیاط ما یه سوراخ کوچیک داره که یه بند گره زده ازش بیرونه، اون طرف بند هم گره خورده به قفل حیاط، گره بند رو کشیدم ودر باز شد .چشمم افتاد به پشت دراتاق دو جفت کفش دیدم یکیش اسپرت ویکیش پاشنه بلند وبراق. با خودم‌ گفتم: _خدایا مهمون داریم یعنی کیه؟ دراتاق رو باز کردم و دیدم هاجر خانم عمه بابام با ناهید دخترش نشستن، هاج واج نگاهشون کردم! اینا اینجا چیکار دارن، یک دفعه متوجه سرصورت مامانم شدم، با ایما واشاره داره خودش رو میکشه که سلام کن. به خودم اومدم با صدای بلند گفتم: _ سلام عمه هاجر با خوشرویی ومهربانی گفت _سلام نرگس خانم خوبی عمه! سرم رو تکون دادم و گفتم _بله خوبم. اما ناهید دختر عمه هاجر لب ودهنش رو جمع کرد و با با ابروهای بالا زده و چشم هایی که کج و کوله کرده بود آروم زیر لب گفت: _ سلام با صدای مامانم از ناهید چشم گرفتم _نرگس جون مامان چرا اونجا وایسادی برو لباسهاتو در بیار 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/Narges1343/2 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 📣📣توجه توجه به کسانیکه رمان بنده رو کپی میکنن⛔️⛔️⛔️ سلام آقا یا خانمی واتساپی که داری رمان من رو در ده گروه واتساپی به نام داستانهای مفید کپی میکنی بنده نویسنده این رمان هستم و راضی نیستم کار شما به منزله دزدی حساب میشه، چون من زیر همه پارتهام نوشتم کپی حرام و پی گرد قانونی الهی داره، چون شما در پیام رسان خارجی فعالیت میکنید من نمیتونم پیگیری کنم ولی مطمئن باشید فردای قیامت ازتون نمیگذرم لطفا کپی نکنید ⛔️ نه در واتساپ و نه در هیچ پیام رسان دیگه چه خارجی و چه ایرانی نگذارید ✅ زهرا حبیب‌اله نویسنده رمان
به قلم رفتم دم چوب لباسی، لباسم رو دربیارم که چشمم افتاد به یه کله قند. مامانم قول داده که از این به بعد قند رو بده به من بشکنم . به مامانم گفتم _ مامان لباسامو که درآوردم برم این کله قند رو بشکنم؟ که ی دفعه مامانم لپاش قرمز شد گفت _ نرگس لباساتو دربیار برو کوچه بازی کن. گفتم _ باشه درمیارم ولی من برم این کله قندرو بشکنم. یهو دیدم مامانم با جمع کردن لبهاش داره منو تهدید میکنه. من که نمیفهمم مامانم چِشه! بیخیال کله قند شدم و اومدم نشستم پیش مامانم. _پاشو نرگس برو بیرون بازی کن. _نه مامان الان حوصله اش رو ندارم . یواشی سرش رو آورد دم گوشم گفت _ نرگس منو حرص نده پاشو برو بیرون. شونه هام رو انداختم بالا _ نمیرم . یواشی دستش رو برد پایین رون پام و یه نیشگون گرفت، زیرلب گفت _ ذلیل مرده میگم پاشو برو بگو خب خودم رو جمع وجور کردم گفتم _ عه خب نمیخوام چرا میزنی. مامانم خون خونش رو داشت میخورد منم فضولیم گل کرده، که اینا چیکار دارن. بیخیال نشستم عمه هاجر متوجه رفتارهای مامانم بامن شد زیر لب خنده ای کرد و به من گفت _ نرگس جان دخترم کلاس چندی؟ _پنجم _ماشاالله چقدر بزرگ شدی! نشسته خودم رو برسی کردم که ببینم واقعا بزرگ شدم که صدای ناهید بلند ش _ حالا درسات چطورن شاگرد زرنگی؟ بیست میگری یا نه؟ از لحن حرف زدنش بَدم اومد یه دفعه گفتم _مگه میخای بهم جایزه بدی که میگی بیست دارم یا نه؟ ناهید از جوابم خوشش نیومدو رو کرد به عمه _ بریم مامان من دیرم شده. عمه هاجر گفت _ باشه بریم بعدم رو کرد به مامانم _ من شب جمعه میام دنبال جواب _ باشه با باباش صحبت کنم جوابش رو بهتون میدم. خدا حافظی کردن، مامانم تا در حیاط بدرقه شون کرد و رفتن. منم تا مامانم برگرده رفتم یه پارچه آوردم پهن کردم وسط اتاق سنگ قند رو گذاشتم روی پارچه قند شکن مونم، آوردم کله قند رو بغل کردم بزارم روی پارچه قند بشکنم که مامانم دراتاق رو باز کرد ومنو دید. _داد زد چیکار میکنی؟ ذلیل بشی الهی منم هول شدم 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 📣📣توجه توجه به کسانیکه رمان بنده رو کپی میکنن⛔️⛔️⛔️ سلام آقا یا خانمی واتساپی که داری رمان من رو در ده گروه واتساپی به نام داستانهای مفید کپی میکنی بنده نویسنده این رمان هستم و راضی نیستم کار شما به منزله دزدی حساب میشه، چون من زیر همه پارتهام نوشتم کپی حرام و پی گرد قانونی الهی داره، چون شما در پیام رسان خارجی فعالیت میکنید من نمیتونم پیگیری کنم ولی مطمئن باشید فردای قیامت ازتون نمیگذرم لطفا کپی نکنید ⛔️ نه در واتساپ و نه در هیچ پیام رسان دیگه چه خارجی و چه ایرانی نگذارید ✅ زهرا حبیب‌اله نویسنده رمان
به قلم کله قند از دستم افتاد روی سنگ قند شکن و چند تیکه شد. مامانم که از شدت عصبانیت صورتش سرخ سرخ شده بود داد زد _ نرگس خدا منو بکشه از دست تو، چیکار کردی؟ من که حال مامانم و اون طور دیدم خواستم فرار کنم اومدم از در اتاق بیام بیرون که چنگ زد لباسمو گرفت و سرم خورد به چهار چوب در از درد فریاد کشیدم _آییییی مامانم لباسم رو ول کرد تا ببینه چی شد، تا دیدم دستش از لباسم ول شد خم شدم دم پایی هام رو دستم گرفتم و پای برهنه فرار کردم رفتم خونه خاله م. فاصله خونه ما با خونه خالم پنج دقیقه راهه که با دویدن زودتر از پنج دقیقه رسیدم .تند تند شروع کردم به در زدن، باغبونشون در رو باز کرد. خالمینا تو باغ مادرشوهرش میشستن درواقع باهم زندگی میگردن. باغ سرسبزی پر از میوه .. یه حوض بزرگم وسط باغ بود. ولی خاله من حق نداشت بدون اجازه اونا میوه ای بِکَنه و بخوره. درو که باز کرد، دوان دوان رفتم خونه خالم. _سلام خاله. _سلام نرگس جون، چی شده خاله! کسی دنبال سرت گذاشته ؟ _نه خاله مامانم میخواست بزنم. _چرا مگه چیکار کردی ؟ _میخواستم براش قند بشکنم که لجش گرفت خواست بزنم منم فرار کردم... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 📣📣توجه توجه به کسانیکه رمان بنده رو کپی میکنن⛔️⛔️⛔️ سلام آقا یا خانمی واتساپی که داری رمان من رو در ده گروه واتساپی به نام داستانهای مفید کپی میکنی بنده نویسنده این رمان هستم و راضی نیستم کار شما به منزله دزدی حساب میشه، چون من زیر همه پارتهام نوشتم کپی حرام و پی گرد قانونی الهی داره، چون شما در پیام رسان خارجی فعالیت میکنید من نمیتونم پیگیری کنم ولی مطمئن باشید فردای قیامت ازتون نمیگذرم لطفا کپی نکنید ⛔️ نه در واتساپ و نه در هیچ پیام رسان دیگه چه خارجی و چه ایرانی نگذارید ✅ زهرا حبیب‌اله نویسنده رمان
به قلم _قند بشکنی؟ _آره _چراحالا مامانت میخواست بزنت؟ _نمی دونم!خودش گفته بود میده من قند بشکنم ولی امروز خونمون یه کله قند بود منم خواستم بشینم بشکنم که مامانم هولم کرد، از دستم افتاد وشکست، مامانمم لجش گرفت میخواست بزنم! تا اسم کله قند اومد خالم شاخکاش تکون خورد _نرگس امروز کسی اومده بود خونتون! _ عمه هاجر با ناهید اومده بودن _خب چی میگفتن؟ _هیچی نگفتن تا من از مدرسه اومدم ناهید به عمه گفت بریم من دیرم شده بعدم رفتن. مامانم دوست نداشت تا مسئله ای تو خونمون قطعی نشده کسی بفهمه، روی این موضوع خیلی حساس بود. ولی از رفتارهای خاله م فهمیدم که انگار خبراییه _خاله زری کجاست؟ _زری و با مادرجونش رفتن خونه عمه اش. _ طیبه کجاست؟ _اونم باهاشون رفته! منم رفتم سراغ رضا که داشت تو حیاط بازی میکرد باهاش بازی کردم، چشمم افتاد به خرمالوهای توی باغ: _خاله برم خرمالو بکنم! _نه خاله جون توی یخچال هست برو وردار بخور. _ خاله من از درخت میخوام. _خاله جون پدرشوهرم اینا بدشون میاد کسی به درختاشون دست بزنه تو یخچال هست دیگه برو بخور. _ازیخچال نمی خوام از درخت میخوام حالا مگه شمارش رو دارن از کجا میفهمن من یه دونه بکنم. _یه وقت سر برسن ببینن روزگار منو سیاه میکنن. _باشه نمیخوام. اینقدر با رضا بازی کردم که صدای قرآن قبل از اذان از رادیو خالم بلند شد _نرگس جون پاشو برو خونتون خاله الان هوا تاریک میشه. _نمیرم میترسم مامانم بزنم. _نمی زنه اون دیگه عصبانیتش خوابیده الان دلش شور میفته برو خاله... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 📣📣توجه توجه به کسانیکه رمان بنده رو کپی میکنن⛔️⛔️⛔️ سلام آقا یا خانمی واتساپی که داری رمان من رو در ده گروه واتساپی به نام داستانهای مفید کپی میکنی بنده نویسنده این رمان هستم و راضی نیستم کار شما به منزله دزدی حساب میشه، چون من زیر همه پارتهام نوشتم کپی حرام و پی گرد قانونی الهی داره، چون شما در پیام رسان خارجی فعالیت میکنید من نمیتونم پیگیری کنم ولی مطمئن باشید فردای قیامت ازتون نمیگذرم لطفا کپی نکنید ⛔️ نه در واتساپ و نه در هیچ پیام رسان دیگه چه خارجی و چه ایرانی نگذارید ✅ زهرا حبیب‌اله نویسنده رمان
به قلم‌ باترس ولرز اومدم خونه بند درحیاط رو کشیدم بوی شامی خونه رو برداشته، وای که چقدر گشنمه داداشم خونست. یه لقمه شامی دست خودشه یه لقمه کو چولو هم درست کرده، برای جواد داداش کوچیکم دارن میخوردن. _کجا بودی؟ _خونه خاله مَلی. _مشقاتو نوشتی؟ _نه _مشق ننوشته کجارفتی؟ _آخه مامان میخواست بزنم _چرا؟ منم همه ماجرا رو براش گفتم _حالا چرا عمه هاجر برای ماکله قند آورده؟ شونه هامو بالا انداختم _ نمی دونم. _خیلی خُب برو بشین مشقات رو بنویس. _باید دیکته هم بهم بگی! _باشه میام میگم. میدونم که مامان رفته مسجد نماز جماعت منم از فرصت استفاده کردم رفتم آشپزخونه یه دونه شامی و خیارشور گذاشتم لای نون لقمه درست کردم شروع کردم گاز زدن وخوردن، چقدر دلم میخواست یه لقمه دیگه هم بخورم ولی مامانم ازاین کار بدش میومد میگفت برکتش میره صبر کنید سرسفره هرچقدر دلتون خواست بخورید، بیخیال لقمه بعدی شدم رفتم کتاب فارسی و دفتر مشقم رو آوردم وشروع کردم به نوشتن که صدای بابام اومد. _ معصومه معصومه پریدم تو حیاط _ سلام بابا. _سلام باباجون مامانت کجاست. _رفته مسجد نماز _تو چیکار میکنی؟ _داشتم مشقامو مینوشتم. _باشه بابا برو بنویس. بابام نشست دم شیرحیاط وشروع کرد به وضو گرفتن تازه یادم اومد منم نماز نخوندم.آخه هرشب با مامانم میرفتم مسجد ولی امروز نتونستم وقتی از خونه خالم اومدم مامانم نبود. اومدم لب شیر وضو گرفتم رفتم جانمازم رو برداشتم و نمازم رو خوندم . بعد از نماز رفتم مشق هام رو کامل کردم تمرین ریاضیامم حل کردم وبرنامه فردامم گذاشتم توی کیفم. تلوزیونو روشن کردم شبکه دو داشت راز بقا نشون میداد یه شیر دنبال آهو گذاشته بود منم داشتم دعا میکردم آهو فرار کنه که صدای بابام بلند شد _بزن شبکه یک ببینم اخبار چی میگه! _بابا صبر کن ببینم این آهو گیر میفته یا نه. _میگم بزن شبکه یک. _هنوز که اخبار شروع نشده. صدا بابام‌کمی خشن شد _نرگس بزن شبکه یک. منم با لب ولوچه آویزون زدم شبکه یک. یعنی هروقت بابام خونه است مافقط باید اخبار ببینیم. علی اصغر یه آب نبات برای جواد خریده. جوادم داره مِک میزد و با مامانمم اومدن خونه. _سلام احمد کی اومدی؟ _سلام یه نیم ساعتی هست. _چه بویی راه انداختی خانم بوش تا سرکوچه میومد. _الان شامو میارم... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 📣📣توجه توجه به کسانیکه رمان بنده رو کپی میکنن⛔️⛔️⛔️ سلام آقا یا خانمی واتساپی که داری رمان من رو در ده گروه واتساپی به نام داستانهای مفید کپی میکنی بنده نویسنده این رمان هستم و راضی نیستم کار شما به منزله دزدی حساب میشه، چون من زیر همه پارتهام نوشتم کپی حرام و پی گرد قانونی الهی داره، چون شما در پیام رسان خارجی فعالیت میکنید من نمیتونم پیگیری کنم ولی مطمئن باشید فردای قیامت ازتون نمیگذرم لطفا کپی نکنید ⛔️ نه در واتساپ و نه در هیچ پیام رسان دیگه چه خارجی و چه ایرانی نگذارید ✅ زهرا حبیب‌اله نویسنده رمان
به قلم _نرگس پاشو بیا کمک کن وسایل شام وبیاریم . ازجام بلند شدم رفتم تو آشپزخونه دلم میخواست بپرم بقل مامانم و بوسش کنم بگم ببخشید خودم با پول قلک م کله قندو میخرم. ولی هرکاری کردم نتونستم . _نرگس برو تو حیاط یه ظرف ترشی هم بیار. _مامان خیارشور که هست باهمون میخوریم. _بابات شامی باترشی دوست داره حرف نبر برو بیار. _باشه. همه وسایل شام رو کمک کردم آوردیم خوردیم. سفره رو هم جمع کردم. داداشم گفت _ پاشو کتاب فارسی و دفترتو بیار دیکتتو بگم بنویس. مامان رو کرد بهش _ علی اصغر جان برین تو اون اتاق بهش دیکته بگو. _چشم مامان. رفتیم تو اتاق خودمون وشروع کرد به دیکته گفتن ومنم مینوشتم که صدای پچ پچ کردن کردن مامانم با بابام اومد. گوشامو تیز کردم ببینم چی میگن مامان داشت درمورد اومدن عمه هاجر و کله قند حرف میزد. _علی اصغر گفت حواست به دیکته ت باشه بنویس. گفتم _داداش دارن در مورد اومدن عمه هاجر میگن. _خب بگن. _داداش مهمه گوش کن . _از کجا می دونی که مهمه. _چون دارن پچ پچ میکنن اگه مهم نبود بلند میگفتن. دوتامون گوشامونو تیز کردیم که بابام گفت _ خب بگو بیان. مامانم گفت _مرد چی رو بیان این بچه کوچیکه. _کوچیکه چیه بگو بیان. _این هنوز پنجمشم نگرفته جُسش کوچیکه ناصر پسرهاجر بیست و شش سالشه پونزده سال از نرگس بزرگتره. از همه اینا که بگذریم پسره مثل باباش بد اخلاقه و دست بزن داره کفتربازه _چهار تا دونه کفتر داره بهش میگی کفترباز. _چه چهار تا چه چهل تا یکسر رو پشت بومه. _معصومه حرفا میزنیا اون بچه سرکار میره کجا همش رو پشت بومه؟ _همسایه هاشون ازش گله دارن. _دست بزنش چی؟ _تو از کجا می دونی دست بزن داره. _ناهید تا شوهر نکرده بود هروز از ناصر کتک میخورد. _اون دعوای خواهر برادریه ناصر بچه خوبیه. _چون چهار متر زمین دارن بچه خوبیه. _چرا حرف مفت میزنی یه چیزی می دونم که میگم خوبه. _من نمیگم بیان. _تو بیجا میکنی باباش منم اختیارش دست منه میگی بیان حرف مفتم نمی زنی. _من نمیگم. _معصومه اون روی سگ منو درنیار میگم بگو بیان. ساکت شدن دیگه هرچی گوش دادیم صدایی نیومد. با داداشم چش تو چش شدیم تو دلم گفتم چی میگن؟ میخوان منو بدن به ناصر. _اَه اَه ناصر با اون سیبیلاش علی اصغر من بدم میاد ازش.... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 📣📣توجه توجه به کسانیکه رمان بنده رو کپی میکنن⛔️⛔️⛔️ سلام آقا یا خانمی واتساپی که داری رمان من رو در ده گروه واتساپی به نام داستانهای مفید کپی میکنی بنده نویسنده این رمان هستم و راضی نیستم کار شما به منزله دزدی حساب میشه، چون من زیر همه پارتهام نوشتم کپی حرام و پی گرد قانونی الهی داره، چون شما در پیام رسان خارجی فعالیت میکنید من نمیتونم پیگیری کنم ولی مطمئن باشید فردای قیامت ازتون نمیگذرم لطفا کپی نکنید ⛔️ نه در واتساپ و نه در هیچ پیام رسان دیگه چه خارجی و چه ایرانی نگذارید ✅ زهرا حبیب‌اله نویسنده رمان
به قلم _نرگس حالا اگر سیبیل نداشت میخواستی زنش بشی؟ _نه من دوست ندارم شوهر کنم میخوام درس بخونم بازی کنم. صدای دوباره بابام سکوت خونو رو شکست. _پاشو برو دوتا چایی بیار. مامانم که معلوم بود از حرفای بابام و از کاری که میخواد بکنه بغض گلوشو گرفته ساکت بود. _بنویس نرگس خودمم درس دارم. _باشه بگو. دیکته م تموم شد جمع کردم گذاشتم کیفم رفتم تو اتاق پیش مامان بابام خیلی دلم میخواست از مامانم بپرسم که قشنگ برام بگه عمه هاجر چیا گفت ولی قیافه مامانم طوری بود که جرات حرف زدن نداشتم. رخت خوابها رو پهن کردیم وخوابیدیم عادت داشتیم قبل از خواب با داداشم بریم پشت پنجره به اَبرای آسمون نگاه کنیم وببینیم چی مبینیم من همیشه اسب میدیم، داداشمم شمشیر و مرد جنگی ولی اونشب من سیبلای ناصر رو دیدم به داداشم گفتم علی اصغر نیگاه کن سیبیلای ناصر بعدم دوتامون زدیم زیر خنده. صدای بابام در اومد بگیرین بخوابین صبح میخوام برم سرکار. لحاف رو کشیدم رو سرم وخوابیدم. _نرگس نرگس پاشو مامان لنگ ظهره چقدر می خوابی،دلم نمیخواست چشمام رو باز کنم. ولی نرگس نرگس های پشت سرهم مامانم تو مخم بود بالاخره لحاف وزدم کنار و سلام کردم. _بابا رفت؟ _آره صبح زود رفت. _مامان؟ _جانم مامان _حالا میخوای چیکارکنی. _برای چی؟ _عمه هاجرو میگم دیگه. مامانم اخم غلیضی کردو گفت _نرگس این حرفا به تو نیومده پاشو صبحانتو بخور. ایکاش مامانم میزاشت تا باهاش حرف بزنم.منم میرم خونه خالم بااون حرف میزنم. پاشدم صبحانمو تندی خوردم. روسریمو سرم کردم دم پایی هام رو هم پام کردم خواستم برم بیرون خونه خالم که مامانم جلومو گرفت انگشت سبابه دست راستش رو باعصبانیت گرفت جلوم با دست چپشم بازومو گرفت و با اون چشم های درشتش خیره شد بهم.... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 📣📣توجه توجه به کسانیکه رمان بنده رو کپی میکنن⛔️⛔️⛔️ سلام آقا یا خانمی واتساپی که داری رمان من رو در ده گروه واتساپی به نام داستانهای مفید کپی میکنی بنده نویسنده این رمان هستم و راضی نیستم کار شما به منزله دزدی حساب میشه، چون من زیر همه پارتهام نوشتم کپی حرام و پی گرد قانونی الهی داره، چون شما در پیام رسان خارجی فعالیت میکنید من نمیتونم پیگیری کنم ولی مطمئن باشید فردای قیامت ازتون نمیگذرم لطفا کپی نکنید ⛔️ نه در واتساپ و نه در هیچ پیام رسان دیگه چه خارجی و چه ایرانی نگذارید ✅ زهرا حبیب‌اله نویسنده رمان
به قلم با صورت درهم کشیده وصدای غران گفت _نرگس میکشمت اگر ازاین خونه حرف ببری بیرون هرچی از دیروز تو این خونه دیدی وشنیدی همین جا تو خونه چال میکنی بعد میری بیرون فهمیدی؟ دوباره داد کشید. _فهمیدی نرگس؟ _آره مامان فهمیدم! ازخونه اومدم بیرون. ازخونه خاله رفتن پشیمون شدم ونشستم دم در حیاط. فریده اومد.نرگس میای لی لی بازی بلند شدم گفتم _ آره صبرکن برم گچ بیارم رفتم توی خونه از توی طاقچه پشت آینه یه گچ گذاشته بودم برداشتم اومدم کوچه پیش فریده دیدم مریمم اومده باهم خط های لی لی رو کشیدیم داشتیم بازی میکردیم که یه دفعه دیدم خاله ملی م داره میاد خونه ما حس ششمم گفت خالم اومده خونه ما ببینه چه خبره. بازی رو ول کردم رفتم جلو. _ سلام خاله! _سلام خاله جون خوبی. سرم رو به نشونه خوبم تکون دادم _خاله میخوای بیای خونه ما! _آره خاله جون یه سر به مانانت بزنم حالشو بپرسم. _بچه ها من دیگه بازی نمیکنم خودتون بازی کنین. فریده معترض گفت _اَه نرگس بیا دیگه! _نمیام خودتون بازی کنید. باخالم رفتیم تو خونه. _خواهر هستی؟ _بیا تو ملی (اسم خاله م ملیحه بود ولی همه بهش میگفتن مَلی) _سلام. _سلام خواهر خوش اومدی خوبی؟ عباس آقا خوبه؟ بچه هات خوبن؟ _ممنون خواهر همه خوبن شما چطورید؟ _خدا رو شکر همه خوبن. _چیکار میکنی چه خبرا -الحمدولله سلامتی، دعا به جون شما منم نشستم رو به روی مامانم وخالم می دونستم خالم برای چی اومده خونه ما! _نرگس پاشو برو کوچه. _نمیرم میخوام پیش شما باشم. _پیش ما باشی که چی؟هان؟ وقتی دوتا بزرگتر دارن حرف میزنن بچه میره بیرون پاشو برو ببینم دختره خیره . شونه انداختم _ بالا نمیرم. _چیکارش داری خواهر بزار بشینه. _باشه بشین ولی حرفم وگوش نمی کنی من میدونم تو.!!! _این تهدید مامانم عواقب بدی داشت. _ باشه میرم پا شدم دم پاییهام رو پام کردم رفتم تو حیاط در حیاط وباز کردم تق کوبیدمش بهم یعنی که من رفتم بیرون پا ورچین پاورچین یواش یواش اومدم پشت دراتاق گوشم ونزدیک کردم به در اتاق ببینم چی میگن! _معصومه عمه هاجر اینجا چیکار داشت؟ مامانم آهی کشید وگفت _چی بگم ملی ی کاره زن گنده خجالت نکشیده اومده خواستگاری نرگس برای ناصر. _واه راست میگی! _اوهوم. _یزنه چی میگه؟ (به شوهر خواهر میگفتن یِزنِه) _آه میگه بگو بیان _راست میگی گفت بیان؟ _دیشب کلی جرو بحث کردیم ولی میگه بیان. خواهر اون ناصر لنگه باباش میمونه بد دهنِ دستِ بزن داره، پسره کفتر بازه ، بعدم نرگس یازده سالشه اون بیست وشش سالشه می دونی چقدر فرقشونه؟ _ یزنه چرا میخواد این کارو بکنه؟ 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 📣📣توجه توجه به کسانیکه رمان بنده رو کپی میکنن⛔️⛔️⛔️ سلام آقا یا خانمی واتساپی که داری رمان من رو در ده گروه واتساپی به نام داستانهای مفید کپی میکنی بنده نویسنده این رمان هستم و راضی نیستم کار شما به منزله دزدی حساب میشه، چون من زیر همه پارتهام نوشتم کپی حرام و پی گرد قانونی الهی داره، چون شما در پیام رسان خارجی فعالیت میکنید من نمیتونم پیگیری کنم ولی مطمئن باشید فردای قیامت ازتون نمیگذرم لطفا کپی نکنید ⛔️ نه در واتساپ و نه در هیچ پیام رسان دیگه چه خارجی و چه ایرانی نگذارید ✅ زهرا حبیب‌اله نویسنده رمان
به قلم _چی بگم والا چشش خورده به مال ومنالشون نمی فهمه میخواد چیکار کنه . _از دیروز که نرگس گفت کله قند از دستم افتاد شکست بعدم گفت عمه هاجر اومده بود خونمون گفتم برای خواستگاری اومدن. باور میکنی دیشب تا صبح خوابم نرفت. _منم نخوابیدم تا صبح همینطور تو جام قِل خوردمو فکر وخیال کردم. _خواهر من یه کله قند خونمون دارم . اگه یزنه پشیمون شد جواب نه بهشون دادید بگو بیارم برات بدی به عمه هاجر . _باشه ملی دستت درد نکنه . _کار نداری خواهر من برم باید ناهار بچه هارو رو بدم برن مدرسه . _نه کار ندارم ممنون که اومدی باهات حرف زدم دلم واشد. _تورو خدا خواهر هر کاری داشتی خبرم کن نشین تنهایی هی غصه بخور. _باشه. _راستی مادر می دونه؟ _نه هنوز به کسی نگفتم. _باشه منم نمی گم هروقت خودت صلاح دونستی بگو. خالم بلند شد از دراتاق بیاد بیرون که من بلند شدم مثل جِت رفتم تو توالت گوشه حیاط . قبل از اینکه خالم درحیاط رو باز کنه از توالت اومدم بیرون. خالم خداحافظی کرد و رفت . مامانمم بهم چشم غرّه رفت ونشون داد که میدونه من کوچه نرفتم و فال گوش وایسادم منم به روی خودم نیاوردم و گفتم _وا خب دستشویم گرفت اومدم خونه . مامانم گفت _ عه دسشتشوییت گرفت تو هم اومدی رفتی توالت آره؟ _ خب آره! مامانم یه نگاه به دستم که خشک بود کرد وگفت _آهان بعدم طهارت نگرفته اومدی بیرون. دستامو گرفتم پشتم _مامان _کوفت وزهر مارو مامان، شد من یه حرفی بزنم توی خیره سر گوش کنی بیا برو گم شو ناهارت رو بخور برو مدرسه. وای پاک آبروم پیش مامانم رفت. رفتم تو اتاق رو پوشم رو تنم کردم شلوار مدرسمم پام کردم .مامانم تخم مرغ نیمرو درست کرد اونم خوردم. لقمه نون پنیر گردو با یه سیب که مامانم برای زنگ تفریحام گذاشته بود .با قمقمه آبم گذاشتم تو کیفم. کیفمو برداشتم رفتم دوتا ماچ گنده ام از لپای جواد کردم و مقنعه م سرم کردم از اتاق اومدم بیرون کفشهامو پوشیدم . لای در اتاق وایسادم سرم رو کردم تو اتاق. _مامان . _چیه چی میخوای. _من از مدرسه مسقیم میرم خونه خاله باشه . _نخیر خونه خاله چه خبره؟ مگه دیروز اونجا نبودی. _چرا بودم ولی زری نبود که باهاش بازی کنم امروز میخوام برم. _لازم نکرده میری اونجا اذیت میکنی. _بخدا اذیت نمی کنم بزار برم. _میگم نه یعنی نه میای خونه.فهمیدی؟ _باشه دوست داشتم درمورد اتفاقهایی که داره میفته با مامانم حرف بزنم ولی مامانم رو نمی داد. میخواستم برم خونه خاله م بااون حرف بزنم خاله م مهربون بود وهمیشه به حرفام گوش میداد حتی وقتی که خیال بافی میکردم براش بازم با دل و جون گوش میداد وبا لبخند های قشنگش وسری که تکون میدادو هی میگفت خُب خُب منو تشویق به ادامه حرفام میکرد واقعا اسمش برازنده رفتاراش بود. ملیحه اما مامانم نزاشت..... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 📣📣توجه توجه به کسانیکه رمان بنده رو کپی میکنن⛔️⛔️⛔️ سلام آقا یا خانمی واتساپی که داری رمان من رو در ده گروه واتساپی به نام داستانهای مفید کپی میکنی بنده نویسنده این رمان هستم و راضی نیستم کار شما به منزله دزدی حساب میشه، چون من زیر همه پارتهام نوشتم کپی حرام و پی گرد قانونی الهی داره، چون شما در پیام رسان خارجی فعالیت میکنید من نمیتونم پیگیری کنم ولی مطمئن باشید فردای قیامت ازتون نمیگذرم لطفا کپی نکنید ⛔️ نه در واتساپ و نه در هیچ پیام رسان دیگه چه خارجی و چه ایرانی نگذارید ✅ زهرا حبیب‌اله نویسنده رمان
به قلم بهم میگه حق نداری راجع به این موضوع با کسی حرف بزنی پس من چیکارکنم؟ با مامانم خدا حافظی کردم رفتم در خونه فریده اینا که باهم بریم مدرسه. در خونه شون باز بود سرم رو کردم تو حیاطشون داد زدم _فریده که مامانش گفت _ بیا تو نرگس داره حاضر میشه . _نه همین جا وامیستم بهش بگو بیاد. اومدم اینور تر سرم رو گذاشتم رو دیوار حیاط شون و داشتم فکر میکردم. ناصر،عمه هاجر،بد اخلاق،کتک، کفترباز، چی میشه حالا؟ غرق در افکارم شدم. که یه دفعه یه صدایی گفت "پخ"دومتر از جام پریدم قلبم وایساد _ عه فریده خیلی بی مزه ای با صدای بلند خندید _بریم مریمم صدا کنیم _بریم. سه تایی راه افتادیم . اون دوتا دوباره شروع کردن. مریم گفت _داداشم از سربازی نامه نوشته به شماها هم سلام رسونده . من وفریده خندیدیم که فریده پرسید _به ما سلام رسونده. _خُب وقتی نوشته سلام منو به همه برسون شما ها هم جز همه اید دیگه سه تایی خندیدیم، تا مدرسه همش اون دوتا حرف زدن من هیچی نگفتم راستش منم میخواستم حرف بزنم. تازه خبرهای من داغتر از اونا بود ولی مامانم گفته بود که هیچی نگم. چقدرم سخت بود راز نگه داشتن! حرفاشونو گوش میکردمو تا رسیدن به مدرسه تو ذهنم فقط عمه هاجر و ناصر وکله قندو.........این چیزا میومد. زنگ آخر خوردو مثل همیشه راهی خونه شدیم. _فریده من بیام خونتون مشق بنویسیم؟ _بیا. اومدم خونه دفتر مشق وکتاب فارسیم برداشتم _مامان _جانم مامان _من میرم خونه فریده اینا مشق بنویسم باشه برو ولی زود بیا به نماز جماعت برسیم _باشه زود میام. زنگ خونه فریده اینا بلبلی بود ومن خیلی دوست داشتم. برای همین دستمو میزاشتم رو زنگ دیر بر میداشتم.فریده میگفت از زنگ زدنت میفهمم تو هستی. قدم به زنگشون نمی رسید یه آجر پشت درشون گذاشته بودن منم رفتم رو آجر روی پنجه پا وایسادم دستم رو گذاشتم روی زنگ صدای بلبلیش بلند شد صدای بلند فریده از بین صدای زنگ بلبلی به گوشم خورد _نرگس اومدم زنگمون سوخت. در و باز کرد _بیا تو. نگاه کردم دیدم یه کفش مردونه نو که برق میزد پشت در اتا قشونه. _کی خونتونه؟ _نامزده پری. _پس من برم خونمون. _نه بیا تو اونا رفتن تو یه اتاق دیگه درم رو خودشون بستن. _بریم تو. اومدیم تو اتاق _مامانت کو؟ تو حیاط پشتی داره سبزی پاک میکنه رفت کتاب دفترشو آورد، کتاب وباز کردیم دوتایی مسابقه گذاشتیم ببینیم کی زودتر مشقش تموم میشه. شروع کردیم به نوشتن که یه دفعه صدای خنده پری و نامزدش بلند شد. با فریده بهم نگاه کردیم. _دارن چیکار می کنن؟ _نمی دونم. دوباره سرمونو انداختیم پایین به مشق نوشتن که دوباره صد ای خندشون بلند شد.... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 📣📣توجه توجه به کسانیکه رمان بنده رو کپی میکنن⛔️⛔️⛔️ سلام آقا یا خانمی واتساپی که داری رمان من رو در ده گروه واتساپی به نام داستانهای مفید کپی میکنی بنده نویسنده این رمان هستم و راضی نیستم کار شما به منزله دزدی حساب میشه، چون من زیر همه پارتهام نوشتم کپی حرام و پی گرد قانونی الهی داره، چون شما در پیام رسان خارجی فعالیت میکنید من نمیتونم پیگیری کنم ولی مطمئن باشید فردای قیامت ازتون نمیگذرم لطفا کپی نکنید ⛔️ نه در واتساپ و نه در هیچ پیام رسان دیگه چه خارجی و چه ایرانی نگذارید ✅ زهرا حبیب‌اله نویسنده رمان