●- - - - - - -<🔗🤍>- - - - - - -●
#ناروین
#پارتِسیصدوشصتوهفت
با ترس، لیوان آب را سر کشیدم و چشمانم را روی همدیگر فشار دادم تا متوجهی موقعیتی که در آن گرفتار شده بودم بشوم.
- بهتر شدی؟ آرومی؟
با شنیدن صدای سیاوش، چشم باز کردم و به نگاهِ نگرانش چشم دوختم. چرا متوجهی وجود او نشده بودم؟
- تو کی اومدی اینجا؟ اون مردا کجا رفتن؟
سیاوش متعجب نگاهی به من کرد و با تمسخر گفت:
- بعد از نیم ساعت تازه میگی تو کی اومدی؟ داشتی جیغ و داد میکردی صدات رو شنیدم اومدم ببینم چهخبره، مردی اینجا نیست، داشتی خواب میدیدی.
خواب بود؟ منِ خوشخیال فکر میکردم حداقل در خواب آسایش دارم اما گویا دیگر در آنجا هم امنیت و آرامش نداشتم.
آخر این چه خواب مزخرفی بود که من دیدم! این دیوهای بی شاخ و دُم از کجای افکار من آمده بود که این چنین مرا تا مرز سکته پیش برد.
- عرق سرد کردی... چه خوابی دیدی؟
●- - - - - - -<🔗🤍>
کپی؟راضینیستم.