●- - - - - - -<🔗🤍>- - - - - - -●
#ناروین
#پارتِسیصدوهفتاد
به سمتم بازگشت و نگاه سرد و یخیاش را به صورتم دوخت، چرا این نگاهها لحظهی گرم و محبتآمیز نمیشد؟
- دیدی که چی به سرش هم اومد. بعدم نترس تو این خونه کسی جرأت نمیکنه به چیزی که اسم من روش خورده باشه، نگاه کنه. مهرانم غلط فهمیده بود و مجازات شد.
قبل از اینکه دیگر صبر کند و غر زدن مرا گوش کند، از اتاق خارج شد و درب را برهم کوبید. نفسی عمیق کشیدم و پاهایم را در بغلم گرفتم و سرم را روی آن گذاشتم.
از امروز علاوه بر اینکه از بیداری گریزان بودم باید از خواب هم گریزان باشم، گویا بهتر است به آغوش مرگ پناه ببرم بلکه راحت شوم!
البته با شناختی که من از شانس خود دارم حتی بعد از مرگ هم دو فرشتهی عذاب میآیند و مرا به خاطر گناهی به جهنم میبرند.
واقعاً خیلی سخت است که در زندگی در جهنم باشی و بعد از مرگ هم به جهنم بروی! خندهای به این افکار مسخرهام کردم و از جا بلند شدم.
●- - - - - - -<🔗🤍>
کپی؟راضینیستم.