eitaa logo
نــٰارویـْن
28.2هزار دنبال‌کننده
253 عکس
163 ویدیو
0 فایل
تبلیغاتمون🤍🥹🪴 https://eitaa.com/joinchat/1692795679C16d4f59df1
مشاهده در ایتا
دانلود
●- - - - - - -<🔗🤍>- - - - - - -● شالم را روی سرم انداختم و از اتاق خارج شدم، سریع از پله‌ها پایین رفتم و با دیدن ساناز که روی زمین زانو زده بود و میزی که مقابلش بود را دستمال می‌کشید به سمتش رفتم. - چی‌کار می‌کنی؟ با لبخندی به من نگاه کرد و با ابرو به میز روبه‌رویش اشاره کرد و گفت: - خب دارم گردگیری می‌کنم دیگه. متعجب نزدیکش رفتم و کنجکاو گفتم: - مگه نگفتی خدمتکار میاد تمیز می‌کنه؟ تو که خدمتکار نیستی، واسه چی تمیز می‌کنی؟ لبخندی تلخ روی لبانش نشست و دست از کشیدن دستمال به روی میز برداشت و با غم گفت: - دیگه باید منم سر خودم گرم کنم، وگرنه از فکرِ سیاوش میمیرم. نگاهم را به شیشه پاک کن در دستش و دستمالی که در دست دیگرش بود دادم. چقدر عشق بی‌معرفت بود...! ●- - - - - - -<🔗🤍> کپی؟راضی‌نیستم.