●- - - - - - -<🔗🤍>- - - - - - -●
#ناروین
#پارتِسیصدوهفتادوسه
شالم را روی سرم انداختم و از اتاق خارج شدم، سریع از پلهها پایین رفتم و با دیدن ساناز که روی زمین زانو زده بود و میزی که مقابلش بود را دستمال میکشید به سمتش رفتم.
- چیکار میکنی؟
با لبخندی به من نگاه کرد و با ابرو به میز روبهرویش اشاره کرد و گفت:
- خب دارم گردگیری میکنم دیگه.
متعجب نزدیکش رفتم و کنجکاو گفتم:
- مگه نگفتی خدمتکار میاد تمیز میکنه؟ تو که خدمتکار نیستی، واسه چی تمیز میکنی؟
لبخندی تلخ روی لبانش نشست و دست از کشیدن دستمال به روی میز برداشت و با غم گفت:
- دیگه باید منم سر خودم گرم کنم، وگرنه از فکرِ سیاوش میمیرم.
نگاهم را به شیشه پاک کن در دستش و دستمالی که در دست دیگرش بود دادم. چقدر عشق بیمعرفت بود...!
●- - - - - - -<🔗🤍>
کپی؟راضینیستم.