eitaa logo
نــٰارویـْن
27.5هزار دنبال‌کننده
367 عکس
247 ویدیو
0 فایل
تبلیغاتمون🤍🥹🪴 https://eitaa.com/joinchat/1692795679C16d4f59df1
مشاهده در ایتا
دانلود
●- - - - - - -<🔗🤍>- - - - - - -● با صدای باز شدن درب، صورتم را به سمت صدا چرخاندم و با دیدن سیاوش که از اتاق بیرون آمده بود، مات ماندم. ساناز حق داشت عاشق شود! واقعاً خوشتیپ بود! پیراهنی سفید به تن داشت و روی آن جليقه‌ی مشکی رنگ پوشیده بود، همراه آن کت و شلواری مشکی رنگ به تن داشت. از نظر تیپ واقعاً عالی بود اما از نظر اخلاق افتضاح. - اشکال نداره بریم تو اتاق؟ سیاوش به حرف ساناز جوابی نداد و تنها با تکان دادن سرش جواب مثبت را داد. با دور شدنش سریع داخل اتاقش هجوم بردم و نگاهم را به اطراف اتاق دوختم. با دیدن قاب عکسی که قبلا هم دیده بودم چند قدمی نزدیک شدم و با کنجکاوی گفتم: - ساناز تو نمی‌دونی این عکس کیه؟ منتظر جواب از سمت ساناز شدم. مطمئنا اطلاعات ساناز خیلی بیشتر از این حرفا بود و قطعا از هویت این زن خبر داشت. ●- - - - - - -<🔗🤍> کپی؟راضی‌نیستم.