●- - - - - - -<🔗🤍>- - - - - - -●
#ناروین
#پارتِسیصدوهفتادویک
به سمت سرویس بهداشتی رفتم و کمی صورتم را شستم تا این خوابآلودگی و ترس از صورتم بپرد. با برداشتن حولهای که در کمد بود صورتم را خشک کردم و روی صندلی کوچکی که مقابل میز آرایش بود نشستم.
درون آئينه خیره شدم و به صورت رنگ پریدهام نگاه کردم، هرکس به این صورت نگاه میکرد در ثانیه میتوانست بفهمد چه میزان ترسی را متحمل شدهام.
دستی به صورتم کشیدم و شانه را برداشتم و مشغول شانه زدن به موهایم شدم. حرف سیاوش در ذهنم تکرار شد و ناخواسته لبخندی روی لبم نشست.
" کسی جرأت نمیکنه به چیزی که اسم من روش خورده..." نمیفهمیدم چرا اما ناخواسته از شنیدن این حرف خوشحال میشدم.
اینکه حداقل در این هیاهو یکی بود که مطمئن باشم میتواند ضامن سلامت من شود خودش نعمت بزرگی بود!
با وجود اینکه من قسم خورده بودم بعد از افراسیاب دیگر به کسی اعتماد نکنم و تکیه نکنم اما خب باز هم به کسی نیاز داشتم که حداقل سلامت مرا تضمین کند.
●- - - - - - -<🔗🤍>
کپی؟راضینیستم.