eitaa logo
نــٰارویـْن
19.1هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
792 ویدیو
1 فایل
تبلیغاتمون🤍🥹🪴 https://eitaa.com/joinchat/1692795679C16d4f59df1
مشاهده در ایتا
دانلود
●- - - - - - -<🔗🤍>- - - - - - -● بودن یک همراه و دوست در شرایط سخت و عذاب‌آور، واقعاً نعمت بزرگی بود! نعمتی که باعث می‌شد دردی بزرگ به رنجی کوچک تبدیل شود. البته هیچ‌وقت در زندگی دوست و رفیقی نداشتم که این احساس را درک کنم، همیشه از جمع‌ها به دور بودم و در مدرسه خیلی هنر می‌کردم برای یک هفته با کسی دوست می‌شدم آن هم در حد حرف زدن. وگرنه هیچ وقت دوست صمیمی نداشتم که بتوانم از سختی‌های زندگی‌ام برای او بگویم. با دیدن ساناز که به همراه یکی از مردها به سمت من می‌آمد، خنده‌ای کردم و دستم را به روی پیشانی‌ام کوبیدم. این دختر واقعاً دیوانه بود... تا چند دقیقه قبل از رسیدن حرف‌های من به گوش بادیگارد‌ها می‌ترسید و نگران ابرو و ابهتش بود، آن وقت الان خودش ره دنبال آن‌ها رفته‌ بود تا بگوید تاب را هل بدهند! به محض رسیدن به من سریع کنارم نشست و زنجیر کنار تاب را در دست گرفت و گفت: - خیلی محکم هل بده لطفاً. ●- - - - - - -<🔗🤍> کپی؟راضی‌نیستم.