●- - - - - - -<🔗🤍>- - - - - - -●
#ناروین
#پارتِسیصدوپنجاهونه
ناگهان صدای قهقهای ساناز بلند شد و در میان خندهاش گفت:
- مگه میخوای بری به سیارهی دیگه که این جور خدافظی میکنی؟ مثلا تو یه خونه هستیم.
نمایشی اخمی کردم و مشتی آرام به بازوی ساناز کوبیدم و پلهها را تند تند بالا رفتم. مقابل اتاق سیاوش مکثی کردم و دوباره راهم را ادامه دادم.
اصلا از اتاق خارج نمیشد، پس چطور کار میکرد؟ افراسیاب حداقل نصف روز را یا حتی کمتر به بیرون میرفت و با تلفن صحبت میکرد اما سیاوش خیلی عجیب بود!
نه از اتاق خارج میشد و نه گاهی دیده بودم که با تلفن صحبت کند اما در عین حال میتوان از خانه و ابهتش فهمید موفقتر از خودش در این کار وجود ندارد.
کاش میتوانستم بفهمم آن پروژه و محمولهای که سیاوش به دنبالش است چیست که افراسیاب توانسته به دست بیاورد اما سیاوش نه!
به محض ایستادنم مقابل درب اتاق، صدای فریادی بلند در گوشم پیچید و باعث شد ترسیده به اطرافم نگاه کنم.
●- - - - - - -<🔗🤍>
کپی؟راضینیستم.