eitaa logo
نــٰارویـْن
27.5هزار دنبال‌کننده
369 عکس
254 ویدیو
0 فایل
تبلیغاتمون🤍🥹🪴 https://eitaa.com/joinchat/1692795679C16d4f59df1
مشاهده در ایتا
دانلود
●- - - - - - -<🔗🤍>- - - - - - -● ناگهان صدای قهقه‌‌ای ساناز بلند شد و در میان خنده‌اش گفت: - مگه می‌خوای بری به سیاره‌‌ی دیگه که این جور خدافظی می‌کنی؟ مثلا تو یه خونه هستیم. نمایشی اخمی کردم و مشتی آرام به بازوی ساناز کوبیدم و پله‌ها را تند تند بالا رفتم. مقابل اتاق سیاوش مکثی کردم و دوباره راهم را ادامه دادم. اصلا از اتاق خارج نمی‌شد، پس چطور کار می‌کرد؟ افراسیاب حداقل نصف روز را یا حتی کمتر به بیرون می‌رفت و با تلفن صحبت می‌کرد اما سیاوش خیلی عجیب بود! نه از اتاق خارج می‌شد و نه گاهی دیده بودم که با تلفن صحبت کند اما در عین حال می‌توان از خانه و ابهتش فهمید موفق‌تر از خودش در این کار وجود ندارد. کاش می‌توانستم بفهمم آن پروژه و محموله‌ای که سیاوش به دنبالش‌ است چیست که افراسیاب توانسته به دست بیاورد اما سیاوش نه! به محض ایستادنم مقابل درب اتاق، صدای فریادی بلند در گوشم پیچید و باعث شد ترسیده به اطرافم نگاه کنم. ●- - - - - - -<🔗🤍> کپی؟راضی‌نیستم.