eitaa logo
نــٰارویـْن
27.5هزار دنبال‌کننده
370 عکس
256 ویدیو
0 فایل
تبلیغاتمون🤍🥹🪴 https://eitaa.com/joinchat/1692795679C16d4f59df1
مشاهده در ایتا
دانلود
●- - - - - - -<🔗🤍>- - - - - - -● دستم را به سمت دستی که روی دهانش برده بود گذاشتم و آن را به سمت خودم کشیدم و محکم در دست گرفتم. - نترس من کنارتم! چشمات رو ببند و فقط به حرکت باد روی صورتت فکر کن. ساناز طبق نسخه‌ی من لبخندی زد و چشمانش را بست. از حالت صورتش می‌توانستم بفهمم که کمی نگرانی درونش آرام گرفته و کم کم با احساس آرامش آشنا می‌شود. چند دقیقه‌ای طول کشید تا دوباره حرکت تاب مثل اولش آرام شد. - چشمات رو باز کن دیگه بالا نمیره زیاد. چشمانش را باز کرد و به اولین چیزی که نگاه کرد ارتفاع تاب با سطح زمین بود. - از تاب می‌ترسی؟ سرش را به نشانه‌ی نه تکان داد و گفت: - تاب که ترس نداره، یکم از ارتفاع می‌ترسم. ●- - - - - - -<🔗🤍> کپی؟راضی‌نیستم.