●- - - - - - -<🔗🤍>- - - - - - -●
#ناروین
#پارتِسیصدوپنجاهوچهار
دستم را به سمت دستی که روی دهانش برده بود گذاشتم و آن را به سمت خودم کشیدم و محکم در دست گرفتم.
- نترس من کنارتم! چشمات رو ببند و فقط به حرکت باد روی صورتت فکر کن.
ساناز طبق نسخهی من لبخندی زد و چشمانش را بست. از حالت صورتش میتوانستم بفهمم که کمی نگرانی درونش آرام گرفته و کم کم با احساس آرامش آشنا میشود.
چند دقیقهای طول کشید تا دوباره حرکت تاب مثل اولش آرام شد.
- چشمات رو باز کن دیگه بالا نمیره زیاد.
چشمانش را باز کرد و به اولین چیزی که نگاه کرد ارتفاع تاب با سطح زمین بود.
- از تاب میترسی؟
سرش را به نشانهی نه تکان داد و گفت:
- تاب که ترس نداره، یکم از ارتفاع میترسم.
●- - - - - - -<🔗🤍>
کپی؟راضینیستم.