●- - - - - - -<🔗🤍>- - - - - - -●
#ناروین
#پارتِسیصدوسیوهفت
[#پارتِسیصدوسیوشش به دلیل مغایرت با قوانین ایتا در زاپاس قرار گرفت]🌱
مجبور بودم؟ خب من از سمت وجدانم مجبور شده بودم وگرنه هیچ وقت آدم فداکاری نبودم و جان دیگران را به خودم ترجیح ندادم.
- اون از تو خیلی میترسید مجبور شدم.
نگاهی به سرتا پای من انداخت با تمسخر گفت:
- ولی خیلی خوبه که تو اصلا از من نمیترسی.
خب من هم از سیاوش میترسیدم حتی خیلی بیشتر از ساناز اما من به عذاب عادت داشتم و هرچه پیش میآمد، باعث تنفر بیشتر من نسبت به سیاوش میشد.
ولی ساناز عاشق بود و اگر از سمت سیاوش خاری به پاهایش برود، گویا شمشیری در قلبش فرو رفته است.
من هیچ وقت عاشق نشده بودم و طعم عشق را نفهمیدهام اما مطمئن بودم احساس عاشقی دقیقاً شبیه به اعتماد است و اگر از بین برود یا کمی ضربه بخورد طرف نابود میشود.
- منم ازت میترسم ولی من عاشقت نیستم برای همین هیچ توقعی هم ازت ندارم اما ساناز فرق میکنه.
●- - - - - - -<🔗🤍>
کپی؟راضینیستم.