eitaa logo
نشر خوبیها بسم الله الرحمن الرحیم
120 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
20 فایل
دوستان گرامی ما بهترین و مثبت ترین خبرها رو با شما به اشتراک می گذاریم تا بدونید دنیا قشنگ تر از آن چیزیست که دیده ایم و شنیده ایم و اطراف ما کارهای زیبایی شکل می گیرد که ما کمتر توجه کرده ایم و بی اطلاع بودیم #نشر_خوبیها https://eitaa.com/BeNamALAH
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌺🌿🌺 روزی جوانی👱‍♂ هنگامی كه كنار رودخانه اي🌊 رفته بود تا كوزه بزرگ 🏺و زيبايش را پُر از آب كند در فكر فرو رفت و با چوبی كه به دست داشت در زمين شكل هايی ميكشيد. . او با خود می انديشيد كه : (اين كوزه زيبا را به بازار ببرم و بفروشم و به جای آن دو بچه گوسفند 🐑بخرم. سرِ سال اينها بزرگ ميشوند و بچه دار ميشوند و بعد از چند سال ميتوانم براي خود گله ای داشته باشم. بعد كم كم گوشت🥩، شير🥛و ديگر محصولات آنان را ميفروشم و برای خود خانه ای ميخرم. سپس ازدواج ميكنم و بچه دار👶ميشوم و غلامان و كنيزانی را استخدام ميكنم. وای به حال غلامي كه به حرفم گوش نكند! همين چوب را بلند ميكنم و بر سر او ميكوبم!). . در اين هنگام جوان كه در افكارِ خود غرق شده بود وقتی در ذهن🧠خود تجسم كرد كه با چوب به سرِ غلام ميزند، همزمان چوبی را كه در دست داشت بلند كرد و بر سرِ كوزه زد و كوزه شكست!!! هم كوزه را از دست داد و هم همه آنچه در ذهن ميپروراند! 🌹حكايت بسياري از ما همين است كه تا انتهاي عمر براي خود برنامه ريزی📝ميكنيم ولی خدا را در هيچ جای آن نميبينيم و دخالتش نميدهيم! چند بار براي تك تكِ كارهاي زندگيمان از تهِ قلب و اراده گفته ايم ان شاء الله(اگر خدا بخواهد)؟ 🌹 پ.ن: هر چند اميرالمؤمنين در جملاتی ميفرمايند: استوار ماندن زندگی به برنامه ريزی است و يا فرموده اند نيمی از آسايش در برنامه ريزي📝صحيح است؛ اما اين را هم فرموده اند كه: من خداوند سبحان را به درهم شكستن عزمها و فروريختن تصميم ها و بر هم خوردن اراده ها شناختم. 🌹 پ.ن۲: پيامبر صلی الله ميفرمايند: نشانه كامل بودن ايمان بنده اين است كه در هر كاری ان شاء الله بگويد. 🤲🤲🏼 · • • • ✤ • • ·⤺· • • ✤ • • •↯‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/Nashr_khoobiha2
4_5857140630626506643.mp3
16.87M
🔸آرزویی که پیامبر صلی الله علیه وآله از آن تعجب کرد! 📚الكافي (ط - الإسلامية)، ج۸، ص۱۵۵ 📚مشابه در الخصال صدوق، حدیث ۲۱
4_5866196174033130805.mp3
12.35M
🔹دریای جود سه از جود و بخشش بی‌انتهای امام جواد علیه‌السلام. 📚کشف‌الغمة، ج۲، ص۳۶۸. 📚الكافی، ج‏ ۴، ص۴۳. 📚الكافی، ج‏۵، ص ۱۱۱.
4_5882228084358254829.mp3
32.89M
🔘 این دعا درهای آسمان را باز می‌کند. ▫️ فوق‌العاده شنیدنی دعای امّ داوود👌 📚 بحارالأنوار ج۹۵، ص۳۹۷.
4_5868605749470434520.mp3
11.45M
▪️مردی که خدا را باور کرده بود! زیبایی از زندگی یار دلسوخته امام عصر علیه السلام، مرحوم آیت‌الله کوهستانی، به مناسبت ایام درگذشت ایشان (هشتم اردیبهشت) eitaa.com/banoyealam
🔸کودکی که با دعای امام زمان سلام الله علیه به دنیا آمد! به مناسبت روز بزرگداشت شیخ صدوق (۱۵ اردیبهشت‌ماه) eitaa.com/banoyealam 📚 حدیث صداقت
در تاریخ 1403/7/25 در حسینیه المهدی عج شهرستان ورزنه برگزاری پاتوق دخترانه انجام که در این دورهمی با ذکر یک داستان و روایات در مورد توکل و امید داشتن برای انجام هر کار خوب و شایسته توسط مبلغ رمضانی ایراد گردید، روزی جوانی👱‍♂ هنگامی كه كنار رودخانه اي🌊 رفته بود تا كوزه بزرگ 🏺و زيبايش را پُر از آب كند در فكر فرو رفت و با چوبی كه به دست داشت در زمين شكل هايی ميكشيد. . او با خود می انديشيد كه : (اين كوزه زيبا را به بازار ببرم و بفروشم و به جای آن دو بچه گوسفند 🐑بخرم. سرِ سال اينها بزرگ ميشوند و بچه دار ميشوند و بعد از چند سال ميتوانم براي خود گله ای داشته باشم. بعد كم كم گوشت🥩، شير🥛و ديگر محصولات آنان را ميفروشم و برای خود خانه ای ميخرم. سپس ازدواج ميكنم و بچه دار👶ميشوم و غلامان و كنيزانی را استخدام ميكنم. وای به حال غلامي كه به حرفم گوش نكند! همين چوب را بلند ميكنم و بر سر او ميكوبم!). . در اين هنگام جوان كه در افكارِ خود غرق شده بود وقتی در ذهن🧠خود تجسم كرد كه با چوب به سرِ غلام ميزند، همزمان چوبی را كه در دست داشت بلند كرد و بر سرِ كوزه زد و كوزه شكست!!! هم كوزه را از دست داد و هم همه آنچه در ذهن ميپروراند!
مردی ساده چوپان شخصی ثروتمند بود و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت میکرد. یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت: میخواهم گوسفندانم را بفروشم چون میخواهم به مسافرت بروم. و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و میخواهم مزدت را نیز بپردازم. پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت میکرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است، ترجیح داد. چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت. چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید. در آن روستا که چوپان زندگی می کرد مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند. هنگامی که وعده سفرش فرا رسید، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد. چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش کالای سودمندی خرید کند. لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند، رفت. هنگامیکه مردم از پیش تاجر رفتند ، چوپان پنج درهم خویش را به او داد. تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت: با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟ چوپان گفت: آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن. تاجر از کار او تعجب کرد و گفت: من به نزد تاجران بزرگی میروم و آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمیفروشند، آنان چیزهای گرانقیمت میفروشند. اما چوپان بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت. تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند ما یحتاج آنان را خریداری کرد . هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند. صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد تا از شرش رها شود ، تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت. در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد . تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد. از آنان پرسید: دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟ مردم روستا گفتند: ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند. و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا برای از بین برن موشها ما را کمک کند. آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند . هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد، با خواسته ی آنان موافقت کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد. چنین شد و تاجر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید ، تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟ چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود. تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت: خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی. در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد. ✓این معنی روزی حلال است ✓الهی ما را به آنچه به ما دادی قانع گردان و در آنچه به ما عطا فرموده ای برکت قرار ده
توبه گرگ مرگ است! كسی كه دست از عادتش بر ندارد . آورده اند كه ... 🐺گرگ پیری بود كه در دوران زندگیش حیوانات و جانواران و پرندگان زیادی را خورده بود و به دیگران هم زیان فراوان رسانده بود . روزی تصمیم گرفت برای اینكه حیوانات دیگر هم او را دوست داشته باشند ، به نقطهٔ دور دستی برود و توبه كند . به همین قصد هم به راه افتاد . در راه گرسنه شد ، به اطرافش نگاه كرد ، 🐴اسبی را دید كه در مرغزاری می چرد . پیش اسب رفت و گفت ! می خواهم به سرزمین دوری بروم و توبه كنم ، اما حالا خیلی گرسنه ام از تو می خواهم كه در این راه با من شریك بشوی ؟! اسب گفت : كه از دست من چه كاری بر می آید ؟ گرگ گفت : اگر خودت را در این راه قربانی كنی من می توانم از گوشت تو سیر شوم و از گرسنگی نجات پیدا كنم و هم اینكه دیگران از گوشت تو می خوردند و سیر می شوند . تو با این كار خودت به همنوعان خود كمك می كنی . اسب برای نجات جان خود بفكر حیله افتاد و رو به گرگ كرد و گفت : عمو گرگ ! من آماده ام كه در این كار خیر شركت كنم و خودم را قربانی كنم . اما دردی دارم كه سالهای زیادی است كه ز جرم می دهد . از تو می خواهم در دم را چاره كنی ،‌بعد مرا قربانی كنی !‌ گرگ جواب داد : دردت چیست حتماً چاره اش می كنم ، اگر هم نتوانستم پیش روباه می روم تا درد ترا علاج كند . اسب گفت : چه گویم ؟ ، چند سال قبل ، پیش یك نعلبند نادان رفتم كه سم هایم را نعل بزند ، اما نعلبند نادان نعل را اشتباهی روی گوشت پایم زد و این درد از آنروز مرا زجر می دهد . از تو می خواهم كه نزدیك بیایی و زخمهای مرا نگاه كنی . گرگ گفت : بگذار نگاه كنم ، اسب پاهایش را بلند كرد و چنان لگد محكمی به سر گرگ زد كه مغزش بیرون ریخت ، گرگ كه داشت می مرد به خودش گفت : آخر ای گرگ ! پدرت نعلبند بود ، مادرت نعلبند بود ؟ ترا چه به نعلبندی ؟ اسب هم از خوشحالی نمی دانست چه كند ؟ هی می رقصید و به گرگ می گفت توبه گرگ مرگ است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💢 کاسه 🔰اﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: به نظر ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰی ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽﮐﻨﺪ؟ 🔸ﻫﺮﯾﮏ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ؛ ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ: ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ. ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ. بعدی ﮔﻔﺖ: ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ. 🔹ﺍﺳﺘﺎﺩ، دو کاسه کنار شاگردا گذاشت و گفت: به این دو کاسه نگاه کنید. اولی از طلا درست شده و درونش سم ریختم و دومی کاسه‌ای گلی و درونش آب گوارا ریختم. 🔸بعد رو به بچه ها کرد و گفت: شما از کدام کاسه می‌نوشید؟ 🔹شاگردان یک‌صدا گفتن: از کاسه گلی. استاد گفت: ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ فهمیدید ﺩﺭﻭﻥ کاسه‌ها چه چیزی هست، ﻇﺎﻫﺮ اونا ﺑﺮﺍ‌تون ﺑﯽﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ. 🔸آدما هم مثل این کاسه‌ها هستن. اون چیزی که آدم رو زیبا می‌کنه درون و اخلاقشونه. 🔹ما باید سیرتمان رو زیبا کنیم نه صورتمان رو. 📎 📎 📎 📎 @banketolidat ارسال15 آذر