eitaa logo
نسیمِ دعا
667 دنبال‌کننده
481 عکس
688 ویدیو
1 فایل
🍃💚🍃 اَللّهُمَ اَرزُقنـٰا فِي اَلْدُنْیٰا زیٰارَۃ اَلْحُسَیْن وَ فِي اَلْاٰخِرَۃ شِفٰاعَة اَلْحُسَیْن 🍃💚🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
نسیمِ دعا
🔰 شــــــیرمردی از خط شــــــیر #قسمت_چهارم ''حماسه علی آقای ۲۰ ساله در عین خوش و مجروحیت شدید'' 🌷
🔷شــــــیرمردی از خط شــــــیر 🔶قسمت_پنجم 🔷جانشین بزرگ‌ترین لشکر خط شکن، در فتح خرمشهر 🔶رزمندگان اسلام روی نوار پیروزی قرار گرفته بودند و یک امت در انتظار آزادی خرمشهر در عملیات بعدی بود. شهید از لشکر امام حسین (ع) به قرارگاه فتح رفت تا از آن جا عملیات لشکرهای خط شکن کربلا، نجف اشرف و امام حسین (ع) را هدایت کند و علی زاهدی به جانشینی در لشکر امام حسین (ع) انتخاب شد. 🔷این پرواز سریع در پذیرفتن مسئولیتهای بزرگ، عنایتی الهی در سایه توسل به اهل بیت (عليهم السلام) را طلب می‌کند. 🔶حالا محمدرضای خوش اندامی که دو سال پیش نیمکت نشین دبیرستان بود، با محاسنی پرپشت و چهره ای دوست داشتنی که از عشق و محبت لبریز بود، جانشین بزرگترین لشکر خط شکن شده بود؛ لشکری که ۲۲ گردان پیاده داشت و در طول ۲۳ روز نبرد شبانه روزی در غرب کارون تا مرز بین المللی و رسیدن به محاصره خرمشهر و فتح آن عملیات کرده بود. 🔷علی زاهدی که حالا یک سر و گردن از همه بالاتر بود، با فرماندهی صحیح در تمام مراحل عملیات، آن چنان ابهت و عظمتی پیدا کرده بود که در طراحی لحظه به لحظه مانور عملیات بيت المقدس، فصل الخطاب بود. حالا حسین خرازی مرد صحنه های بزرگ و بی نظیرترین فرمانده خط شکن، در کنار خود مردی را مشاهده می‌کرد که چیزی برای فرمانده شدن دو یگان تحت امر او کم نداشت. 🔶سوم خرداد ۱۳۶۱ روز بزرگی بود که خرمشهر قهرمان به دامان ایران عزیز بازگشت و نقطه پروازی بود برای حضور در عرصه های بزرگتر برای قهرمانِ ما، پهلوان علی زاهدی ⏪ ادامه دارد... ✍🏻 برگرفته از 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🇮🇷 🔷 🔶🔷 🔷🔶🔷
نسیمِ دعا
🔷شــــــیرمردی از خط شــــــیر 🔶قسمت_پنجم 🔷جانشین بزرگ‌ترین لشکر خط شکن، در فتح خرمشهر 🔶رزمندگ
🔷شــــــیرمردی از خط شــــــیر 🔶قسمت_ششم 🔷شهید_زاهدی، جوانترین فرماندهٔ بزرگ ترین لشکر خط شکن و عملیاتی دفاع مقدس، نه تنها در ایران، و احتمالا در تاریخ معاصر جنگ های جهان 🔶گسترش سازمان‌های رزمی، راهبرد مهمی برای سپاه جهت تقابل با ارتش سر تا پا مسلح عراق بود؛ ارتشی که بدون هیچ قید و شرطی توسط آمریکا، اروپا و پول‌های عربستان و کویت تقویت می شد. 🔷اکنون و در زمانی که در آستانه عملیات رمضان بودیم. سپاه بیش از بیست سازمان رزمی تشکیل داده و ناچار بود قرارگاه‌های عملیاتی خود را تقویت کند. از این رو حسین خرازی به قرارگاه فتح (سپاه) صاحب الزمان (عج) رفت و علی زاهدی در تاریخ ۱۳۶۱/۴/۱ به عنوان جوانترین فرمانده یک لشکر خط شکن انتخاب گردید. 🔶فرماندهی بزرگ‌ترین لشکر خط شکن و عملیاتی دفاع مقدس در سن بیست سال و ده ماهگی، نه تنها در تاریخ ایران و دفاع مقدس، بلکه به نظر می‌رسد در تاریخ جنگ‌های جهان در دوره معاصر بی نظیر باشد و این خصلت، نقطه عطف دوران جهادی اوست. 🔷قهرمان علی زاهدی با سنی بسیار کم اما دلی سرشار از ایمان و با شکوهی به عظمت قله دماوند، عملیات رمضان را در اوج اقتدار آغاز کرد. هدف، نهر کتیبان در نزدیکی بصره بود. 🔶گردان‌های تحت امر او باید ۲۵ کیلومتر در عمق جبهه دشمن پیش روی می کردند. فرهنگ نظامی علی زاهدی، حضور در خط مقدم و جنگیدن در کنار خط شکنان بود. صبح اول وقت که نیروها به نهر کتیبان رسیدند، فرمانده جوان، شجاع و مخلص آن‌ها در کنار بسیجی‌ها بود. 🔷به این روایت از شهیدِ قهرمان توجه کنید: « بچه ها را سازماندهی کردیم و فرماندهان دسته تا گردان را توجیه کردم که خاکریز احداثی در منطقه تصرف شده در عمق ۲۵ کیلومتری جبهه دشمن را پر کنند. زمانی نگذشت که پاتک عراقی‌ها شروع شد و گلوله‌های مستقیم تانک آن‌ها، زمین را می شکافت. توپی سنگین در کنار من و فرماندهانم منفجر شد و عبد الرزاق زارعان مرد بی‌نظیر و شجاع، مسئول گردان مهندسی به شهادت رسید؛ خم شدم و پیشانی او را بوسیدم. باور کن صدای خرد شدن استخوانهای او را احساس کردم. من و نیروهایمان آمده بودیم که بمانیم». ⏪ ادامه دارد... ✍🏻 برگرفته از 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🇮🇷 🔷 🔶🔷 🔷🔶🔷
نسیمِ دعا
🔷شــــــیرمردی از خط شــــــیر 🔶قسمت_ششم 🔷شهید_زاهدی، جوانترین فرماندهٔ بزرگ ترین لشکر خط شکن و
🔷شــــــیرمردی از خط شــــــیر 🔶قسمت_هفتم 🔷دوران عدم الفتح و سپس شهادت بهترین یاران 🔶عدم موفقیت یگان‌هایی که در سمت راست و چپ بودند، باعث شد لشکرهای ۱۴ امام حسین (ع) و ۸ نجف اشرف عقب نشینی کنند. علی زاهدی در حالی که حدود سیصد نفر از بهترین یارانش را از دست داده بود، با قدرت در چهار مرحله دیگر از عملیات شرکت کرد و هم پای مردان شهیدی چون ، و ، سخت‌ترین رمضان دوران حیات خود را پشت سر گذاشت. این اولین گام در دورانی بود که به عدم الفتح معروف گردید. 🔷پس از عملیات رمضان و در راستای راهبرد نه چندان صحیح سپاه در تقویت قرارگاه های عملیاتی، علی زاهدی در آذرماه ۱۳۶۱ به سپاه سوم صاحب الزمان (عج) آمده و در کنار فرمانده‌اش که به او عشق می ورزید، معاونت عملیات را پذیرفت و در عملیات‌های مهم محرم، والفجر مقدماتی و والفجر یک، در این سمت انجام وظیفه کرد. 🔶پس از این سه عملیات که در شرایط بسیار سخت انجام شد، مسئولین جنگ تصمیم گرفتند بار دیگر فرماندهان اصلی را به لشکرها بازگردانند؛ به این ترتیب حسین خرازی، فرماندهی لشكر امام حسین (ع) را بر عهده گرفت و علی زاهدی نیز جانشینی لشکر را از اردیبهشت سال ۱۳۶۲ پذیرفت. 🔷پس از آن عملیات‌های والفجر ۲ و والفجر ۴ در جبهه شمال غرب، میدان کارزار دیگری بود که علی زاهدی در کنار حسین خرازی و دیگر همرزمان در آن شرکت کردند تا به عملیات خیبر در زمستان ۱۳۶۲ رسیدند. نبردی بسیار سخت که با شهادت عده ای دیگر از یاران به پایان رسید. 🔶در این مقطع على زاهدی، بهترین یاران خود را در بستر شهادت دید؛ حجت الاسلام و المسلمین را در عملیات والفجر ۲ و طلبه شهید حمید سلیمانی را در عملیات والفجر ۴. 🔷اکنون علی زاهدی شهید زنده ای بود که در اوج تجربه می‌توانست بسیاری از مشکلات صحنه نبرد را حل کند و این مهم، نتیجه مأنوس بودن او با آیات الهی و اخلاص در عمل بود. ⏪ ادامه دارد... ✍🏻 برگرفته از 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🇮🇷 🔷 🔶🔷 🔷🔶🔷
نسیمِ دعا
🔷شــــــیرمردی از خط شــــــیر 🔶قسمت_هفتم 🔷دوران عدم الفتح و سپس شهادت بهترین یاران 🔶عدم موفقیت
🔷شــــــیرمردی از خط شــــــیر 🔶قسمت_هشتم معارفه در دشت عشق؛ علی زاهدی فرمانده تیپ خط شکن قمر بنی هاشم شد. 🔷 قبل از این که به عملیات خیبر در شرایط بسیار سخت با حضور علی زاهدی بپردازیم، صفحه ای به آن روزها باز کنیم. 🔶 این قطره ای است از دریای مظلومیت امت امام: «موشک زمین به زمین در ساعت ۱۷:۱۰، تقریبا چند دقیقه پیش از اتمام کلاس فرود آمد. در یک لحظه ناگهان دیوارها، بام‌ها، میز، تخته سیاه، کیف‌های مدرسه و مهم‌تر از همه ۸۴ دانش آموز و آموزگار، به تلی از خاک و آوار مبدل شدند. تعداد کل مجروحین، رقم ۴۰۰ نفر را رد کرد. مادران این دانش آموزانِ زیر آوار، که عمیقاً شوکه شده بودند، توان کنار زدن آوار و خارج کردن فرزندانشان را نداشتند؛ با وجود این با چنگ و دندان، به سختی تلاش می‌کردند. صدای آه و ناله بچه ها، دل همه را به درد آورده بود. علی‌رغم این جنایت وحشتناک، ناشنیده و باور نکردنی، سکوت کمیته بین‌المللی صلیب سرخ و سازمان ملل در هم نشکست.» 🔷امام خمینی (ره) در این شرایط فرمودند: «شما ملاحظه می‌کنید که در محیط این منطقه صدام چه می‌کند و اسرائیل چه می‌کند. کارهایشان شبیه به هم است. صدام هر وقت در جنگ شکست می‌خورد یک صدمه ای به مردم عادی و به مظلومین و به زن و بچه مردم وارد می کند.» 🔶 در حالی که بمباران وحشیانه شهرهای ایران در سال ۱۳۶۲ توسط صدام تکرار می‌شد، یاران امام در تلاش برای باز کردن پنجره‌ای به سوی نور بودند و این بار در عملیات خیبر، در منطقه زید تا طلائیه و هور‌العظیم صحنه نبردی نابرابر، چون گذشته بود. 🔷 در اوج نبرد و در زمانی که تیپ قمر بنی هاشم (ع)، نیروهای خود را به صورت هلی‌بُرن در منطقه بسیار حساس «روطه» پیاده کرده بود، ناگهان کریم نصر اصفهانی فرمانده تیپ قمر بنی هاشم (ع) به شدت مجروح و از ناحیه نخاع به درجه جانبازی رسید. 🔶 فرماندهان در آن شرایط برای حفظ منطقه نبرد و جلوگیری از شهادت رزمندگان اسلام، تصمیم گرفتند علی زاهدی را به جای کریم نصر اصفهانی به فرماندهی آن یگان خط شکن منصوب کنند. به این ترتیب تاریخ ۱۳۶۲/۱۲/۷ مرحله ای جدید برای ادامه خدمت صادقانه مردی شد که تبعیت از ولی فقیه، هدف اصلی و شهادت آرزوی او بود. 🔷 این گونه جلسه معارفه در زیر آتشی از بمباران‌های شیمیایی و هوایی و نه در اتاق و سالن آن‌چنانی برگزار شد. جلسه‌ای که دردشت عشق برگزار شد، در حالی که بوی شهادت همه جا را گرفته بود. ⏪ ادامه دارد... ✍🏻 برگرفته از 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🔷 🔶🔷 🔷🔶🔷
نسیمِ دعا
🔷شــــــیرمردی از خط شــــــیر 🔶قسمت_هشتم معارفه در دشت عشق؛ علی زاهدی فرمانده تیپ خط شکن قمر بنی ه
🔷شــــــیرمردی از خط شــــــیر 🔶قسمت_نهم سرباز خط امام، پدر شد ولی لحظه ای از جهاد و انجام فرمان ولی غافل نشد. 🔷علی زاهدی سکان تیپ قمر بنی هاشم را در عملیات بدر (زمستان ۱۳۶۳) و عملیات فتح فاو بهمن (۱۳۶۴) با قدرت در اختیار گرفت. اوج اثر گذاری فرمانده قهرمانِ ما، در لحظات اولیه و روزهای آغازین عملیات بود. علی زاهدی موظف بود حاشیه اروند را تا جاده البحار تصرف کرده و پس از پیش روی، خط پدافندی محکمی ایجاد کند. 🔶آن‌ها که از سنگر فرماندهی، لحظات حساس عملیات را پیگیری می‌کردند، اطمینان داشتند که فرمانده پر قدرت تیپ قمر بنی هاشم(ع) خواهد توانست پاتک‌های مداوم دشمن را خنثی کند. ارتش عراق در تلاش بود با استفاده از پیش روی در حاشیه اروند، بار دیگر خود را به شهر فاو رسانده و نیروهای جبهه حق را محاصره کند؛ اما علی زاهدی با استفاده از مردان بزرگی چون و حضور در خط مقدم، بر بیش از یک ماه پاتک‌های مداوم عراق فائق آمد. 🔷 قهرمانِ ما که در سال ۱۳۶۱ ازدواج کرده و اکنون دارای فرزند پسری به نام محمد مهدی بود، با نگاه و محبتی الهی به کانون خانواده، هرگز و برای لحظه ای برای جنگ کم نگذاشت و این بیعتی شکست ناپذیر بود که او و یارانش با امام امت و شهدا بسته بودند. 🔶« ملتی که سالار شهیدان را پیشوا و ایثار و فداکاری را سلاح و شهادت را سبب جاودانگی خود می‌داند، از چه می‌ترسد و با چه کسی جز خدا معامله می‌کند؟» (امام خمینی (ره)، صحیفه نور، ج۲۰، ص ۶۰) و این از مبانی اصلی اندیشه حاکم بر رزمندگان اسلام بود و علی زاهدی پرچمدار این تفکر به گونه ای در لحظه لحظه حضور خود در جبهه نظارت داشت که گویی امام (ره) او را می‌بیند و بر بایدها و نبایدهای او نظارت می‌کند. 🔷 اکنون زمان اجرای بزرگترین عملیات دوران دفاع مقدس بود که امید می‌رفت زمینه‌ساز پایان شرافتمندانه جنگ باشد. عملیات کربلای ۴ در غرب منطقه عمومی خرمشهر اوایل دی ماه سال ۱۳۶۵ انجام شد و نیروهای تحت امر قهرمانِ ما، موظف بودند در صورت موفقیت یگان‌های خط شکن، از آن ها عبور کرده و منطقه ابو الخصيب عراق را تصرف کنند. 🔶وقتی عملیات به بن بست رسید، نیروهای تیپ قمر بنی هاشم (ع) که حالا چیزی از یک لشکر کم نداشتند به عقبه منطقه رفتند تا ۱۵ روز بعد وارد معرکه عملیات کربلای ۵ در شلمچه شوند. ⏪ ادامه دارد... ✍🏻 برگرفته از 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🔷 🔶🔷 🔷🔶🔷
نسیمِ دعا
🔷شــــــیرمردی از خط شــــــیر 🔶قسمت_نهم سرباز خط امام، پدر شد ولی لحظه ای از جهاد و انجام فرمان و
🔷شــــــیرمردی از خط شــــــیر 🔶قسمت_دهم بازگشت قهرمان از میان آتش و گلوله؛ حاج قاسم: باور نداشتیم این سه نفر، هیچ یک بتوانند به عقب برگردند. 🔷رزمندگان اسلام در این نبرد بزرگ (کربلای ۵) با بیش از ۱۴۰ تیپ زرهی و مکانیزه دشمن درگیر شدند و در تمام لحظات آن روزهای سخت، علی آقا چون یک بسیجی خط شکن، در کنار شهیدان و حماسه آفرینی کرد. 🔶برای من اینگونه تعریف می‌کرد: «وقتی دشمن میخواست کانال ماهی را پس بگیرد، به من و حسین خرازی گفت برویم کمک ؛ رفتیم. آن قدر آتش دشمن سنگین بود که قابل بیان نیست. باید چند کیلومتر و از میان گل و لای پیاده می رفتیم. حسین می توانست تند برود ولی من لنگ لنگان و آهسته راه می‌رفتم. وقت برگشتن، تنها می‌آمدم و عراقی ها مرا هدف قرار می‌دادند و تیری به من نمی خورد. من آن مسیر دو، سه کیلومتری را در حالی که حسین و قاسم نگران بودند که من چگونه تکه پاره می‌شوم، طی کردم و سالم به دیگران رسیدم. » 🔷حاج_قاسم این صحنه را این گونه روایت می‌کند: «روی پل غلغله ای بود از آتش؛ تمام پل، غرق آتش بود. شاید بشود گفت نزدیک به صد قبضه توپ عراقی بسیج شده بود روی همین تکه پل، که هیچ چیزی نتواند از آن عبور کند. قفل کرده بودند این پل را. آقا محسن فرستاده بودشان که بیایند کمک. آن قدر حجم آتش زیاد بود که برای پذیرش مسئولیت که لشکر دیگری بیاید به ما کمک کند، هیچ جایگاهی وجود نداشت. ما باور نداشتیم که این سه نفر، هیچ کدام شان بتوانند به عقب برگردند. احساس می‌کردیم که هر سه تای شان شهید می‌شوند. تقریبا هفت روز شدیدترین پاتک ها را دشمن انجام داد. » 🔶دلنوشته برادر خانم شهید بسیار حماسی و قهرمانانه‌ست. خصوصا ً آن بخش لنگان لنگان از قول شهید، برای خانواده بسیار سوزناک است. 🔷 حقیقتاً انگار بخشی از یک فیلم جنگی را می‌خوانیم، حال آنکه شهید ما این لحظه‌ها را زندگی کرده و داغی این گلوله‌ها را در کنار بدن رنجور خود حس کرده است. او نه در قاب سینما، بلکه در محضر حضرت الله، نقش خود را به زیباترین طریق ممکن ایفا کرده است. ای جانم!! حاج علی آقای قهرمان ... ❤️ 🔶 و آآآآه از اینکه این رشادت ها را اکنون می‌شنویم که دیگر افتخار حضور وجود گرم و نورانی شما را در دنیای خود نداریم ... 🔷 و چقدر مرده‌ایم از زمانی که شما از دنیای‌مان رفتید، چون جسمی که روح پاک از آن بیرون می رود و آن جسم پس از او مرداری بیش نخواهد بود. دلتنگ شماییم علی آقا! و بیان این دلتنگی در قامت هیچ واژه ای نمی گنجد ... ⏪ ادامه دارد... ✍🏻 برگرفته از 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🔷 🔶🔷 🔷🔶🔷
نسیمِ دعا
🔷شــــــیرمردی از خط شــــــیر 🔶قسمت_دهم بازگشت قهرمان از میان آتش و گلوله؛ حاج قاسم: باور نداشتیم
🔷شــــــیرمردی از خط شــــــیر 🔶قسمت_یازدهم 🔷شهادت حاج حسین خرازی و پذیرش فرماندهی لشکر امام حسین (علیه السلام) توسط قهرمان علی زاهدی در شرایطی سخت 🔶حماسه کربلای ۵ با بیش از هفت هزار شهید، کمر دشمن را شکست و زمینه ساز قطعنامه ۵۹۸ شد. شلمچه که اکنون معبر ورود به کربلای حسین (ع) است در آخرین روزهای نبرد، اثر گذارترین فرمانده یگان‌های خط شکن، یعنی را در هشتم اسفند ۱۳۶۵ از ما گرفت و کمر یاران حسین (ع) در لشکر امام حسین (ع) را شکست. 🔷در آن شرایط سخت، حضور این یگان تعیین کننده در سرنوشت جنگ، قهرمان علی زاهدی، موظف گردید بار مسئولیت بسیار سنگین فرماندهی لشکر امام حسین (ع) را برای دومین بار بپذیرد. به این گونه فرمانده علی زاهدی با دلی مملو از عشق و محبت به حسین خرازی به میعادگاه عاشقان یعنی شهرک دارخوین بازگردید و این شروعی جدید برای حرکت خالصانه در سیر الی الله بود. 🔶با ورود به سال ۱۳۶۶ و با توجه به قفل شدن عملیات در خوزستان، راهبرد جدید فرماندهان جبهه اسلام، اجرای چند عملیات در منطقه شمال غرب بود. حاج علی از جمله فرماندهانی بود که به شدت با رفتن ما به غرب مخالف بود و تحلیل او این بود که اجرای این عملیات‌ها، خطوط دفاعی در جنوب از جمله فاو را که نیروهای او، در آن خط پدافندی محکمی داشتند، تهدید می‌کند. 🔷در هر صورت با حضور و فرماندهی مقتدرانه زاهدی، لشکر امام حسین (ع)، عملیات های کربلای ۱۰ (۱۳۶۶/۱/۲۵)، نصر ۴ (۱۳۶۶/۳/۳۱)، و والفجر ۱۰ (۱۳۶۶/۱۲/۲۴) را در شمال غرب به انجام رسانید، در حالی که عراق در ۱۳۶۷/۱/۲۹ موفق شد جبهه فاو در جنوب اروند را تصرف کند، لشکر امام حسین (ع)، به صورت کامل در منطقه خوزستان متمرکز شد و در دوره انجام تحولات بزرگ در صحنه نبرد، بار دیگر لشکر امام حسین (ع) عملیات دیگری را در منطقه شلمچه به نام بیت المقدس ۷ (۱۳۶۷/۳/۲۲) اجرا کرد. 🔶در این مقطع عراق موفق شد طی دو عملیات بزرگ دیگر جزایر مجنون و شلمچه را بازپس گیری کند و شرایط ویژه ای به وجود آمد که جمهوری اسلامی با تصمیم حکیمانه رهبر کبیر انقلاب اسلامی، قطعنامه ۵۹۸ را که دست آورد، مثبت عملیات کربلای ۵ بود بپذیرد. 🔷به این ترتیب، جبهه حق وارد آخرین مرحله نبرد با صدام و ارتش بعثی عراق شد. مرحله ای بسیار حساس که قهرمان علی زاهدی بزرگترین نقش را در آن ایفا نمود. 🔶حضرت امام خامنه ای در وصف شهید جبهه عشق فرمودند: «شهید زاهدی از کسانی بود که یک عمر دنبال شهادت دوید، خدا به آن‌ها این اجرت را داد به خاطر جهادشان، خوشا به حال شان.» ⏪ ادامه دارد... ✍🏻 برگرفته از 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🔷 🔶🔷 🔷🔶🔷
نسیمِ دعا
🔷شــــــیرمردی از خط شــــــیر 🔶قسمت_یازدهم 🔷شهادت حاج حسین خرازی و پذیرش فرماندهی لشکر امام حسین
🔷شــــــیرمردی از خط شــــــیر 🔶قسمت_دوازدهم اگر امام خمینی (ره) امر فرماید که زاهدی! برای اسلام باید بروی و دست صدام را ببوسی، مطمئن باشید من درنگ نخواهم کرد. 🔷به آخرین روزهای دفاع مقدس رسیدیم، در حالی که از قافله دوستان شهیدمان جامانده بودیم. با حاج علی در سنگر فرماندهی نشسته بودیم تا با توجه به شرایط سختی که به وجود آمده و احتمال گسترش حملات دشمن، برنامه ریزی بهتری انجام دهیم. 🔶آن زمان ما ده گردان پیاده قبراق داشتیم که دو گردان آن در غرب خرمشهر، یعنی محدوده پل نو و شهرک ولیعصر در پدافند بودند. 🔷عراقی‌ها بار دیگر تا چند صد متری خرمشهر آمده بودند و لذا فرماندهان مجبور شدند لشکر امام حسین (ع) را به حساس‌ترین خط دفاعی مامور کنند. دو نفره جمع بندی می‌کردیم که اخبار ساعت دو از رادیو پخش شد و در کمال ناباوری شنیدیم که قطعنامه ۵۹۸ توسط جمهوری اسلامی ایران پذیرفته شده است. 🔶امام در پیامی چنین فرمودند: «کمربندهای تان را ببندید که هیچ چیز تغییر نکرده است. امروز روزی است که خدا این گونه خواسته است و دیروز خدا آن گونه خواسته بود و فردا ان‌شاء‌الله روز پیروزی حق خواهد بود؛ ولی خواست خدا هر چه هست، در برابر آن خاضعیم و ما تابع امر خداییم و به همین دلیل است که زیر بار ذلت و بندگی غیر خدا نمی‌رویم.» 🔹 با شنیدن خبر در بهت و حیرت فرو رفتیم، ولی پس از چند دقیقه حاج علی برخاست و به خرمشهر رفتیم تا خط دفاعی را کنترل کند. امام فرموده بودند که «ما باید برای دفع تجاوز احتمالی دشمن آماده و مهیا باشیم و ملت ما هم نباید فعلاً مسئله را تمام شده بداند؛ البته ما رسماً اعلان می‌کنیم که هدف ما تاکتیک جدید در ادامه جنگ نیست، چه بسا دشمنان بخواهند با همین بهانه‌ها حملات خود را دنبال کنند.» 🔶به پل نو رسیدیم. بچه‌های گردان گریان و نگران از اتفاقی که افتاده بود، دور حاج علی جمع شدند و حتی عده‌ای اعتراض کردند که چرا این قطعنامه پذیرفته شده است. فرمانده، با اطمینان قلب آن‌ها را در مورد حکمت الهی تصمیم حضرت امام توجیه کرد. 🔷حسین زاهدی برادر حاج علی که آن زمان در اطلاعات لشکر خدمت می‌کرد، روایت می‌کند: «تعداد اندکی از رزمندگان، خودسرانه و با وجود پذیرش قطعنامه به سمت عراق یعنی آن طرف اروند تیراندازی کرده و بدین صورت اعتراض خود را نشان دادند. اخوی که از ناراحتی و نگرانی زیاد بعضی از رزمندگان مطلع شده بود، در جمع بچه‌ها حضور پیدا کرد و گفت: «برادران رزمنده! ما سرباز اسلام هستیم، سرباز امام خمینی (ره) هستیم. امام می‌فرمایند که ما مأمور به انجام وظیفه و تکلیف هستیم. خود من، علی رغم این که قلباً از پذیرش قطعنامه ناراحت هستم، چون با شناخت، قدم در این راه گذاشتم. اگر امام خمینی (ره) امر فرماید که زاهدی برای اسلام باید بروی و دست صدام را ببوسی، مطمئن باشید من درنگ نخواهم کرد.» ⏪ ادامه دارد... ✍🏻 برگفته از 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🔷 🔶🔷 🔷🔶🔷
نسیمِ دعا
🔷شــــــیرمردی از خط شــــــیر 🔶قسمت_دوازدهم اگر امام خمینی (ره) امر فرماید که زاهدی! برای اسلام
🔷شــــــیرمردی از خط شــــــیر 🔶قسمت_سیزدهم اگر شهید زاهدی نبود خرمشهر در مرداد ماه ۱۳۶۷، بار دیگر توسط صدام تصرف شده بود و مشکلات بسیار زیادی سر میز مذاکره ایجاد می‌شد. 🔷صدام از همان هفته شروع تجاوز، شعار صلح طلبی می‌داد و امام (ره) در جواب فرموده بودند: «آتش بسی که صدام می‌گوید، آتش بسی است که دنبالش آتش می گشاید.» 🔶امام(ره) دشمن را خوب به یاران خود معرفی کرده بودند. سه روز پس از پذیرش قطع نامه ۵۹۸ از سوی ایران، عراقی‌ها با آخرین توان و قدرت، در حالی که ۵۷ لشکر زرهی و مکانیزه توان رزم آن‌ها بود، با هدف تصرف مجدد خرمشهر، حملات خود را شروع کردند. 🔷مهم ترین تلاش، حمله آن‌ها از جاده شلمچه بود. دشمن در آن چند روز تمام نقاط را بمباران شیمیایی و حتی در اهواز حملات هوایی بسیار شدید و بی سابقه‌ای کرد که در آن بیش از چهار هزار نفر از مردم شهید و مجروح شدند. 🔶حاج علی در آن یک ماهه حد فاصله ۱۳۶۷/۴/۲۹ تا ۱۳۶۷/۵/۲۹ که صدام ناچار شد قطع نامه را بپذیرد، اثر گذارترین مرد صحنه نبرد بود که فرازهایی از آن این گونه بود: حاج علی محکم رفت توی خط دفاعی منطقه پل نو و نهر خین و گردان‌ها را تقویت کرد. او توانست پاتک‌های یک ماهه عراق را خنثی کند. 🔷در نگاه من اگر شهید زاهدی نبود، خرمشهر در مرداد ماه ۱۳۶۷، بار دیگر توسط صدام تصرف شده بود و مشکلات بسیار زیادی سر میز مذاکره ایجاد می‌شد. 🔶ارتش بعثیِ دست نشانده آمریکا، جدای از فشار بر شلمچه، از طلائیه و جُفیر هم با چند لشکر زرهی وارد شد و پس از طی حدود ۱۴۰ کیلومتر از مسیر اهواز به خرمشهر، به سی کیلومتری این شهر رسید. وقتی خبرِ رسیدن تانک‌های دشمن به سه راه حسینیه به ما رسید، خیلی تعجب کردیم؛ زیرا این کار غیر ممکن به نظر می‌رسید. 🔷به سرعت با شهیدان حاج علی و به سه راه حسینیه رفتیم و در صد متری، عراقی‌ها را مشاهده کردیم که خیلی انگیزه جنگیدن نداشتند. با این حال، حالت جنگ و گریز بسیار خطرناکی بود و وانتی که ما را آورده بود از معرکه گریخت. 🔶بدون وجود خاکریز و اسلحه این دو فرمانده لشکر ایستاده و هاج و واج به صدها تانک عراقی که روی آسفالت می آمدند نگاه می‌کردند؛ در یک لحظه احساس کردم الان اسیر می‌شویم. به یک نفر که از بچه های لشکر خودمان نبود و موتور داشت، گفتم: «برادر این دو نفر فرمانده لشکرهای امام حسین (ع) و نجف اشرف هستن. تا اسیر نشدن موتورت رو بده تا اونا از معرکه بیرون برن.» در یک آن، با فریاد صدا زدم: «سوار شید.» 🔷احمد و علی سوار موتور شدند. در آن غوغا و آتش سنگین دشمن، از معرکه دور شدند. ⏪ ادامه دارد... ✍🏻 برگفته از 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🔷 🔶🔷 🔷🔶🔷
نسیمِ دعا
🔷شــــــیرمردی از خط شــــــیر 🔶قسمت_سیزدهم اگر شهید زاهدی نبود خرمشهر در مرداد ماه ۱۳۶۷، بار دیگ
🔷شــــــیرمردی از خط شــــــیر 🔶قسمت_چهاردهم امام خامنه ای، رئیس جمهور وقت، خطاب به مردم: «من به جبهه رفتم، شما هم بیایید!» ⏪ ادامه قسمت قبل ... حالا با شناسایی ای که انجام گرفته بود، فهمیدند با چه ابتکاری می‌توانند دمار از روزگار بعثی ها در آورند. در آن گرمای طاقت فرسای منطقه جنوب، بعد از پیاده طی کردن فاصله بیست کیلومتری تا کارون که محل استقرار بچه های لشکر بود، به گردان هایی که آماده رزم بودند رسیدم. آنجا با هدایت و فرماندهی حاج علی، دو گردان راه انداختیم و به کمر دشمن در سه راه حسینیه زدیم. 🔷خدا خواست که با یک شهید، حدود ۲۵ تانک و نفربر را غنیمت گرفتیم و بیش از بیست تانک را منهدم کردیم. این ضربه سختی به دشمن بود و بعثی ها تا جُفير و طلائیه عقب نشینی کردند. 🔶در مقطع پذیرش قطعنامه، امام خامنه‌ای که آن زمان رئیس جمهور بودند در پیامی به این مضمون خطاب به مردم گفتند: «من به جبهه رفتم شما هم بیایید.» پس از آن سیل بسیجی‌ها که از پیام حماسی امام خمینی (ره) و راهی شدن رئیس جمهور به وجد آمده بودند، به جبهه‌ها سرازیر شدند. 🔷در آن ایام، آیت الله خامنه‌ای طی برنامه مرتبی به مدت ۲۴ ساعت، در یگان‌های رزمی مهم حضور پیدا کردند، از جمله به لشکر امام حسین (ع) آمدند و با حاج علی به خط مقدم، یعنی به خرمشهر، پل نو و نهر عرایض رفتند؛ در حالی که آن محل زیر دید و تیر عراقی ها و منطقه بسیار خطرناکی بود ، با این حال حضور حضرت آقا موجب تحولی بزرگ در مقاومت رزمندگان در دفع پاتک ها شد. 🔶آن روزها آن قدر نیروی تازه نفس اعزام شد که گردان‌های ما در لشکر امام حسین (ع) به ۲۶ گردان چهار گروهانه افزایش یافت. 🔷با پذیرش قطع نامه ۵۹۸ توسط رژیم بعثی، پرونده دفاع مقدس هم بسته شد و ما در مرحله ای جدید در دفاع از انقلاب اسلامی قرار گرفتیم. 🔶به قول حضرت آقا: «سردار زاهدی از دهه شصت در میدانهای خطر و مجاهدت، چشم انتظار شهادت بود.» ⏪ ادامه دارد... ✍🏻 برگفته از 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🔷 🔶🔷 🔷🔶🔷
نسیمِ دعا
🔷شــــــیرمردی از خط شــــــیر 🔶قسمت_چهاردهم امام خامنه ای، رئیس جمهور وقت، خطاب به مردم: «من به ج
🔷شــــــیرمردی از خط شــــــیر 🔶قسمت_پانزدهم جنگ تمام شد. (مرداد ۱۳۶۷) ولی امر: «احتمال حمله دشمن هست.» سرباز ولایت، تا پایان سال ۱۳۶۹ با خانواده در خوزستان ماند. 🔷با پایان جنگ، مردان اخلاص و صداقت، بازمانده ها و یادگاران روزهای خون و شهادت، این سخن امام را حلقه گوش کردند که: «اگر بند بند استخوان‌های مان را جدا سازند، اگر سرمان را بالای دار برند، اگر زنده زنده در شعله‌های آتش‌مان بسوزانند، اگر زن و فرزندان و هستی‌مان را در جلوی دیدگانمان به اسارت و غارت برند، هرگز امان نامه کفر و شرک را امضا نمی کنیم.» 🔶با پذیرش قطع نامه ۵۹۸ توسط رژیم بعثی عراق، هر چند جنگ ظاهراً به اتمام رسید، ولی با توجه به قدرت نظامی بسیار قوی عراق و تحریک دشمنان، احتمال حمله مجدد داده می‌شد؛ مقام معظم رهبری فرمودند: «احتمال حمله دشمن هست.» 🔷حاج علی تا پایان سال ۱۳۶۹ در خوزستان ماند و حتی خانواده را هم به آن جا برد. عراق در اواسط سال ۱۳۶۹ کویت را تصرف کرد و با حمله آمریکا به عراق، به منظور مهار خطر صدام برای حمله به عربستان، انتفاضه اول عراق شکل گرفت. 🔶یادم می‌آید در آن ایام همراه با شهید زاهدی و شهید حیدرپور با وانت وارد عراق شدیم. از تنومه گذشتیم تا به نشوه در غرب بصره رسیدیم. مردم عراق ایستاده بودند و به ما که سوار بر یک خودرو ایرانی بودیم با تعجب نگاه می‌کردند. این کار خطرناک و اشتباه ما به خیر گذشت؛ اما اطلاعات خوبی از صحنه نبرد و نوع برخورد مردم در انتفاضه دستگیرمان شد. پس از دیدن حدود پنجاه تانک که توسط مجاهدین عراقی در تنومه جمع کرده بودند، به شلمچه بازگشتیم. 🔷حاج علی مرد خوب و دوست داشتنی و یادگار شهید حسین خرازی تا اولین روزهای مهرماه ۱۳۷۰ در لشکر امام حسین (ع) فرماندهی کرد و پس از آن به نیروی تازه تاسیس قدس مامور شد و فرماندهی عملیات این نیرو را که آن روزها در مسائل افغانستان، عراق و لبنان درگیر بود، پذیرفت. پس از آن با درخواست نیروی زمینی سپاه بار دیگر به این نیرو بازگشت. ⏪ ادامه دارد... ✍🏻 برگفته از 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🔷 🔶🔷 🔷🔶🔷
نسیمِ دعا
🔷شــــــیرمردی از خط شــــــیر 🔶قسمت_پانزدهم جنگ تمام شد. (مرداد ۱۳۶۷) ولی امر: «احتمال حمله دشمن
🔷شــــــیرمردی از خط شــــــیر 🔶قسمت_شانزدهم از فرماندهی لشکر قدس گیلان تا لبنان و توشه ای همچون دوستی و همراهی سید نستوه مقاومت، 🔷از تاریخ ۱۳۷۱/۰۸/۰۴ تا ۱۳۷۷/۵/۱۵ فرماندهی لشکر قدس گیلان را که ماموریت‌های مهم منطقه مرزی کردستان را به عهده داشت، پذیرفت. بچه های گیلان خاطره‌های خوبی از این مرد ایمان و عمل به یاد دارند؛ مردی به دور از هرگونه تجمل و اشرافی گری. 🔶نگاه حاج علی بر مبنای این تذکر رهبر انقلاب بود که به او آموخته بودند: 🔷«در راه پیشرفت، توقف ممنوع است، خودشیفتگی ممنوع است، غفلت ممنوع است، اشرافی گری ممنوع است، لذت جویی ممنوع است، به فکر جمع کردن زخارف دنیا افتادن برای مسئولین ممنوع است. با این ممنوعیت هاست که می توانیم به قله برسیم.» 🔶اگر از همه کسانی که در این ۴۳ سال با حاج علی کار می کردند، بپرسید، خواهند گفت: «او مصداق بارز این فرمان و توصیه رهبر معظم انقلاب بود.» 🔷با هم دیداری تازه کردیم و گفت به او دستور داده‌اند که به لبنان برود. من می دانستم که او مرد میدان است و ظرفیت بسیار زیادی برای پذیرفتن مسئولیت دارد. ورود به میعادگاه جدید را به او تبریک گفتم. قرآن را باز کرد و تفالی را که به قرآن زده بود نشان داد. آیه رحمت بود و چند بار خواند و بسیار خوشحال بود از محتوای آن آیات. 🔶حاج علی راهی لبنان شد. مرحله جدید در صحنه جهاد که تا ۱۳۸۱/۰۶/۱۱ به مدت چهار سال طول کشید. در این مدت نه تنها به کلیه مسائل نظامی و سیاسی منطقه توجیه گردید، بلکه به زبان عربی فصیح نیز مسلط شد. حاج علی در حالی بازگشت که دوستی و همراهی مردی چون سید نستوه مقاومت سید حسن نصرالله، توشه طریق مجاهدتش شده بود. ⏪ ادامه دارد... ✍🏻 برگفته از 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🔷 🔶🔷 🔷🔶🔷
نسیمِ دعا
🔷شــــــیرمردی از خط شــــــیر 🔶قسمت_شانزدهم از فرماندهی لشکر قدس گیلان تا لبنان و توشه ای همچون د
🔷شــــــیرمردی از خط شــــــیر 🔶قسمت_هفدهم پست ها آمدند و رفتند و هربار، سرنوشت قهرمان علی زاهدی به سوی لبنان، میدان، و آغوش سید حسن باز می‌گشت. 🔷در مرحله جدید، دوران پرفراز و نشیب و مهمی در زندگی حاج علی روی داد که خود کتاب مستقلی است؛ جانشین فرماندهی نیروی زمینی سپاه (۱۳۸۱/۰۶/۱۲-۱۳۸۴/۶/۲)، فرمانده نیروی هوافضای سپاه ( ۱۳۸۴/۰۶/۰۳ - ۱۳۸۴/۱۰/۳۰) و با شهادت احمد کاظمی فرمانده نیروی زمینی سپاه (۱۳۸۴/۱۱/۰۱ - ۱۳۸۷/۴/۳۱). این‌ها، مسئولیت‌های مهمی بود که قهرمان ما با نگاهی مبتنی بر پاسداری، آن گونه که امام (ره) فرموده بود: «از پاسداری خوب پاسداری کنید.» این دوران را سپری کرد. 🔶نگاه او به مسائل این گونه بود که رهبر معظم انقلاب از او و دیگران خواسته بودند: «کار را برای خدا بکنید، نه این که چون مردم دوست دارند، این کار را بکنید، نه. اگر هدف این شد که دل مردم را به دست بیاوریم، ناکام خواهیم ماند. از قول خدای متعال نقل شده که فرموده من قطعاً امید آن کسی را که به غیر من امید ببندد، قطع خواهم کرد. ما باید امیدمان به خدا باشد، برای خدا کار کنیم. منتها می‌دانیم که کار برای خدا جاذبه دارد. این شعارها، شعارهای الهی است. اگر چنان چه این پایبندی‌ها سست شود، اگر نسبت به این شعارها تقیّد و پای‌بندی کم شود، توفیقات الهی هم سلب خواهد شد.» 🔷 کار برای خدا هدف اصلی مردی بود که مقاومت، در انتظار دیدار او لحظه شماری می‌کرد؛ مردانی چون . 🔶بار دیگر حاج علی بار سفر جهاد بر بست تا قوت قلبی برای بچه های مقاومت باشد و باری از شانه های سید حسن بردارد. دورانی که ۱۳۸۷/۵/۱ شروع شد و تا ۱۳۹۳/۱۱/۲۶ نزدیک هفت سال طول کشید. دورانی پرشکوه و عمری پربرکت که اخلاص در عمل، به آن نورانیت داده بود. 🔷علی زاهدی پس از بازگشت از دومین مرحله حضور در جنوب لبنان، سمت مشاور فرمانده کل سپاه (۱۳۹۳/۱۱/۲۷ - ۱۳۹۵/۱۰/۱۸) را پذیرفت و پس از آن به فرماندهی عملیات کل سپاه پاسداران انتخاب گردید (۱۳۹۵/۱۰/۱۹ - ۱۳۹۸/۳/۲۹). 🔶دورانی که برای او خوشایند نبود، مردی که به دنبال پرواز بود حالا خود را در قفس احساس می‌کرد. با ورود تحولات جدید در جبهه مقاومت و لزوم تقویت فرماندهی سپاه در آن منطقه، بار دیگر دریچه‌ای از نور به سوی پاسدار جبهه عشق باز شد تا بتواند در آغوش گرم دوست دیرینه‌اش، آرام گیرد. ⏪ ادامه دارد... ✍🏻 برگفته از 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🔷 🔶🔷 🔷🔶🔷
نسیمِ دعا
🔷شــــــیرمردی از خط شــــــیر 🔶قسمت_هفدهم پست ها آمدند و رفتند و هربار، سرنوشت قهرمان علی زاهدی ب
🔷شــــــیرمردی از خط شــــــیر 🔶قسمت_هجدهم قهرمان حاج علی زاهدی: «بر این باورم که پایم صفر تا هزار باید جای پای آقا باشد.» 🔷برای حاج علی جنوب لبنان و در کنار مجاهدان خط مقدم مبارزه با صهیونیسم، بوی خط شیر و جبهه دارخوین را می‌داد؛ بوی شهیدان چزابه، بوی خوش وصل با نماز شب‌های در هوای شرجی بالای پنجاه درجه در سنگرهای حفره روباهی خط شیر. آن جا برای علی زاهدی بیش از هر جای دیگری آرام بخش بود. 🔶او آمد و اینگونه تعریف کرد: «نظر این است که بار دیگر من به لبنان بروم، گفتم من که دوبار رفته ام؟! باز هم بروم؟ اسم چند نفر را برده اند خدمت حضرت آقا ایشان اسامی را دیده اند و گفته‌اند زاهدی برود.» 🔷بعد اضافه کرد: «تلاش صددرصد عمر من مخصوصاً در مقاومت این بود که ببینم ولایت و حضرت آقا چه می‌گویند. اگر ناراحتی دارم و حرفی می‌زنم، هدفم این است که سعی میکنم حرف آقا زمین نماند.» 🔶اکنون (۱۳۹۸/۳/۳۰) یادگار همه شهیدان لشکر امام حسین (ع)، سیمای دوست داشتنی و نورانی مردی که مسئولیت بیش از ۱۳۰۰۰ شهید لشکر خود را بر شانه ها احساس می‌کرد، برای سومین بار راهی جنوب لبنان می‌شد؛ مردی که یک عمر دنبال شهادت دوید. 🔷 اکنون در معبر عبور از نفس خویش بر سیم‌های خارداری که سال‌ها قبل بریده بود، بار دیگر پیروز شد و کاری کرد کارستان. باید از پرسید که از عملکرد او، مخصوصاً در دور سوم، تا چه اندازه راضی است. 🔶سید حسن بهترین تعاریف را از شهید زاهدی برای جهانیان بازگو کرد. شاید اگر او می توانست و صلاح می دانست، در وصف آن یار مخلص، حرف‌های بسیار شنیدنی دیگری را بیان می‌کرد. 🔷در جبهه مقاومت، حاج علی، سید حسن را فرمانده خود می‌دانست. در آخرین دیدار، دو روز قبل از شهادت به من گفت: «ارتباط تشکیلاتی ما باید بر اساس ساختار باشد. در منطقه که هستم آقا نظرشان این است که حرف آخر را سید حسن بزند. من تلاشم این بود که رضایت او را در انجام کارها داشته باشم. این را آقا به من گفته بودند.» 🔶 او گفت: « در بعد سیاسی و راهبردی باید ببینیم آقا چه می‌گویند؛ او حکیمی است که وصلِ وصل است، وصل به خداست؛ چه از این بهتر؟! من بر این باورم که پایم صفر تا هزار باید جای پای آقا باشد.» ⏪ ادامه دارد... ✍🏻 برگفته از 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🔷 🔶🔷 🔷🔶🔷
نسیمِ دعا
🔷شــــــیرمردی از خط شــــــیر 🔶قسمت_هجدهم قهرمان حاج علی زاهدی: «بر این باورم که پایم صفر تا هزار
🔷روشنای خانه 🔶قسمت_اول نظامی ولی بسیار عاطفی 🔷من عروس اول شهید محمدرضا زاهدی هستم. پدر شوهرم عمویم بودند و بنده با پسر اول ایشان که پسر عمویم هستند، ازدواج کردم. 🔶با وجود این که شهید زاهدی عمویم بودند، خیلی کم ایشان را می‌دیدیم؛ چون برای مأموریت یا در لبنان بودند یا در تهران. هرچند ماه یک بار که برای دیدن پدر و مادرشان به اصفهان می‌آمدند، همه در خانه پدربزرگم جمع می‌شدیم و ایشان را در آنجا می‌دیدیم. 🔷شهید زاهدی به علت موقعیت شغلی در شهرهای مختلفی سکونت داشتند. مدتی در رشت، مدتی در خوزستان، مدتی هم در تهران و این چند سال اخیر هم در لبنان بودند. از لبنان که می‌آمدند، وقتی من و دخترشان را می‌دیدند که هم‌بازی هستیم، خیلی خوشحال می‌شدند. با وجود این که من هشت عموی دیگر هم دارم، با دختر عمویم خیلی صمیمی بودم. 🔶سال ۸۸، زمانی که در ترم چهارم در دانشگاه در حال تحصیل بودم، عمویم مرا از پدرم خواستگاری کردند و قرار خواستگاری گذاشته شد. 🔷زمانی که به خواستگاری من آمدند، عمو تشریف نداشتند. آقامهدی، مادر شوهرم و مادرشان آمده بودند. خیلی دوست داشتم که عمویم نیز حضور داشته باشند؛ ولی خب می‌دانستم که مشغله‌های کاری زیادی دارند. 🔶وقتی من وارد خانواده عمویم شدم، دیدم که ایشان، دخترشان را در آغوش می‌گرفتند و می‌بوسیدند. این مسأله برای من جای تعجب داشت که یک مرد می‌تواند تا این اندازه عاطفی باشد؛ در حالی که یک شخصیت نظامی است. تصورم از یک فرد نظامی، فردی بسیار خشک، بسته و رسمی بود؛ ولی ایشان اصلاً این طور نبودند. 🔷خیلی کم پیش می‌آمد که ما با عمو به سفر برویم، قبل از به دنیا آمدن فرزندم با ایشان به کربلا رفتیم. ایشان خیلی به من و همسرم تاکید می‌کرد که زود صاحب فرزند بشویم. وقتی به ایشان خبر دادیم که صاحب فرزند شده‌ایم، عمو از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شد. وقتی در بیمارستان بودم، ایشان آمدند و به من سر زدند و من که اصلاً فکر نمی‌کردم بیایند، خیلی خوشحال شدم. 🔶عمو عکسی را که از محمد علی (فرزندمان) با گوشی همراه گرفته بودند، در لبنان روی درب منزل شان زده بودند تا دلتنگی های‌شان را با آن عکس رفع کنند. ✍🏻 برگفته از (با اندکی تصرف و تلخیص) 🎙 راوی: عروس شهید زاهدی 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🔷 🔶🔷 🔷🔶🔷
نسیمِ دعا
🔷روشنای خانه 🔶قسمت_دوم اینبار متفاوت بود، و بیشتر ماند 🔷ما همیشه از عمو می‌خواستیم که برایمان دعا
🔷روشنای خانه 🔶قسمت_سوم حرف‌هایی که بیشتر، وصیت بودند. 🔷کمی بعد، عمو مشغول قرآن خواندن شدند و ما هم در کنار ایشان و با دوربین منزل، شروع به گرفتن عکس‌های یادگاری کردیم. من به ایشان گفتم حالا که دور هم هستیم به ما ملحق شوید، ایشان هم قرآن را بستند و شروع کردند با همه صحبت کردن. 🔶 عمو با لحنی وصیت‌گونه با پسرهایشان حرف زدند. سفارش همسرشان را کردند و گفتند: «اگر من نبودم، خیلی حواستان به مادرتان باشد.» دفعات قبل که لحن عمو این طور می‌شد، همسرم با شوخی حرف را عوض می‌کرد؛ اما این بار نتوانست و هرکاری کرد عمو حرفش را پیش برد. 🔷ایشان سال خمسی‌شان را شب بیست و سوم ماه رمضان گذاشته بودند. به همسرم هم خیلی تاکید داشت که هر کاری در این چند شب قدر انجام بدهی ثوابش چندین برابر ایام دیگر است. همسرم نیز به تقلید از ایشان سال خمسی‌اش را در شب قدر قرار داده است. به برادر شوهرم که کارهای مالی عمو را انجام می داد، گفتند که از مال‌شان به چه اندازه کنار بگذارد. 🔶بعد سفارش محمد علی را به ما کرد. زن عمو از این حرف ها خیلی ناراحت شدند و به آشپزخانه رفتند، چون عمو خیلی سفارش ایشان را به پسران‌شان می کرد که مبادا بگذارید تنها بماند. زن عمو هم طاقت شنیدن چنین حرف‌هایی را نداشتند. بعد از کمی صحبت و بگو و بخند و عکس گرفتن خوابیدیم. صبح فردایش هم بعد از خوردن سحری عمو به گلستان شهدا رفتند. 🔷اذان ظهر هم، عمو گفتند: «خب دیگه وقت رفتن ما شد.» نماز را به ایشان اقتدا کردیم. تا جلوی در بدرقه شان کردیم. با همه به گرمی خداحافظی کردند. 👋🏻 🔶همیشه همسرم به اصرار دست و پای پدرشان را می بوسید. این بار هم با این که عمو مانع می‌شدند، این کار را انجام داد. عمو رفتند و ما دیگر ایشان را ندیدیم تا ملاقات در معراج شهدا ... ⏪ ادامه دارد ... ✍🏻 برگفته از 🎙 راوی: عروس شهید زاهدی 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🔷 🔶🔷 🔷🔶🔷
نسیمِ دعا
🔷روشنای خانه 🔶قسمت_سوم حرف‌هایی که بیشتر، وصیت بودند. 🔷کمی بعد، عمو مشغول قرآن خواندن شدند و ما هم
🔷روشنای خانه 🔶قسمت_چهارم به دخترت بگو این عکس بابا بزرگته! 🔷شب آخر هم هر دفعه که می‌پرسیدم عمو دفعه بعدی کی می آیید؟ می گفتند: «معلوم نیست که برگردم. این بار افقی بر می گردم!» ما می انداختیم به شوخی، ولی جواب ایشان در سوالات مشابه قبلی ما هم همان بود. 🔶هر دفعه که می رفتند، ما این احساس را داشتیم که احتمال دارد برنگردند؛ به خصوص این اواخر که چند ترور انجام شد. همیشه دلمان می‌لرزید. خبرهای بمباران، و زدن سوریه که می آمد، می‌ترسیدیم که نکند عمو شهید شده باشد. همسرم هم همیشه اخبار را پیگیری می‌کنند و دائم مشغول رصد اخبار از طریق کانال‌های خبری معتبر هستند. 🔷شبی که عمو آن حرف‌ها را می‌زدند، من گفتم: «نگید عمو. ان شاءالله شما نوه‌هاتون رو باید داماد کنید. می‌مونید و دخترم رو هم می‌بینید.» امّا عمو گفتند: «نه، یه دفعه هم دیدی که یک روزی باید عکس منو نشون دخترت بدی و به بهش بگی این عکس بابا بزرگته.» 🔶گذشت تا روز سیزده نوروز، به خاطر شهادت امیر المومنین (ع)، بیرون نرفتیم. قبل از ظهر به همسرم گفتم که برویم بیرون کمی هوا بخوریم. پیشنهاد کرد برویم گلستان شهدا. خیلی شلوغ بود. معمولا یک راست سر مزار شهید خرازی می‌رفتیم؛ چون می‌دانستیم که عمو این شهید عزیز را خیلی دوست دارند. بیشتر هم به نیابت از ایشان می رفتیم و زیارت می‌کردیم، تا اگر تماسی گرفتند، بگوییم به نیابت از شما سر مزار شهید خرازی رفتیم. 🔷این عشقی که عمو به شهید خرازی داشت، به ما هم سرایت کرده بود. همسرم برایم تعریف می‌کرد که عمو با شهید خرازی از زمان قبل از شهادتش رفت و آمد خانوادگی داشته اند، و از سفرها و برنامه‌هایی که با هم می‌رفتند، حرف‌هایی می‌زد. همان جا پسرم محمد علی گفت: «مامان هر کسی به گلستان شهدا میاد، سر مزار یکی از بستگانش می‌ره؛ اما ما این جا هیچ شهیدی نداریم که سر مزارش بریم.» من هم گفتم: «نه پسرم این طور نیست. این شهدا برای همه ما هستند.» 🔶وقتی به خانه برگشتیم، من مشغول غذا و کارهای محمد علی شدم. همسرم هم داشتند اخبار را رصد می‌کردند که به یکباره گفتند: «سوریه را زدند!» اول متوجه نشدم، و چون سوریه را روسیه شنیدم اعتنایی نکردم. دوباره همسرم حرفش را تکرار کرد: «سوریه را زدند سفارت ما را هم زدند.» ⏪ ادامه دارد ... ✍🏻 برگفته از 🎙️ راوی: عروس شهید زاهدی 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🔷 🔶🔷 🔷🔶🔷
نسیمِ دعا
🔷شــــــیرمردی از خط شــــــیر 🔶قسمت_هجدهم قهرمان حاج علی زاهدی: «بر این باورم که پایم صفر تا هزار
💠شــــــیرمردی از خط شــــــیر 💠قسمت_نوزدهم در محضر شهید زنده‌ای بودم که فکر شهادتش مرا دیوانه می‌کرد. 💠حاج علی بعد از هفت ماه دوری از خانواده، در نوروز ۱۴۰۳ یک هفته به اصفهان آمد. تا حالا این قدر ماندن او طولانی نشده بود. به این ماندنش حساس شده بودم؛ شک کرده بودم نکند خبری است. نکند بوی شهادت می آید. 💠در آن چند روز که مصادف با ماه مبارک رمضان بود، به همه برادران و خانواده‌های نزدیک افطاری داد و حلالیت طلبید. این کارهای او بی‌سابقه بود. همیشه وقتی به اصفهان می آمد خانه ما محل دیدار او با چند نفر از دوستان بود. این بار هم آمدند. 💠آن شب، بچه های لشکر، خانه ما افطاری دعوت داشتند؛ حدود دویست نفر. او فهمید و من نگران از مسائل امنیتی به او گفتم: «بهتر است شما نیایید، همه می‌فهمند که ایران هستید!» قبول کرد و نیامد. من غصه ام شد از این همه مظلومیت، از این همه تنهایی. 💠فردای آن روز تماس گرفت و گفت: «می‌خواهم شما را ببینم.» عرض کردم: «دیروز هم دیگر را دیدیم.» فرمود: «اشکالی دارد میخواهم تو را ببینم، نگاهت کنم؟» 💠آمد. سه ساعت در محضر شهید زنده‌ای بودم که فکر شهادتش مرا دیوانه می‌کرد. چند بار اشاره کرد؛ اما من لرزان و ناباورانه حرفش را قطع کردم. نگذاشتم بگوید. حتی جرات گفتن این که «اگر شهید شدی شما را در کجای گلستان شهدا به خاک بسپارند؟ » را نداشتم. 💠آن نگاه معصومانه، آن چهره نورانی، در حال رسیدن به آرزوی خود بود. یاد دعای توسل‌های آقا در سوسنگرد افتادم؛ یاد دعاهای کمیل، یاد گریه‌های بر سید الشهدا (ع). آیا او در حال رسیدن به محضر اوصیا و اولیای الهی بود؟ 💠هفت ماه بود که غزه در آتش کفر و نفاق می سوخت و جهان اسلام در سکوت، نظاره‌گر ظلم روز افزون صهیونیسم جهانی بود؛ در چنین شرایطی معلوم است که مردی چون حاج علی که مقاومت، او را به نام ابومهدی می‌شناسد، نگران شرایط موجود است و از خود بیخود می‌شود. 💠از همه جا صحبت کردیم. «یادت می آید برای مرتبه دوم تفأل به قرآن زدم و به لبنان رفتم، این بار گفتم من دو بار رفته ام؛ اکراه داشتم. اسم چند نفر را به آقا داده بودند. اسم مرا که دیده بودند، گفته بودند زاهدی برود. گفتم چشم، همین حالا می روم. به سید حسن گفته‌ام که مرتبه سوم آمده‌ام که شهید شوم.» 💠 بعد با اشاره به شرایط سخت منطقه نبرد و لزوم جان فشانی برای مظلومان فلسطین گفت: «چند بار به سید حسن گفته ام که می‌خواهم بروم جلو، دوبار، سه بار، اصرار کرده ام ولی ایشان اجازه نمی دهند.» 💠شهید مقاومت به شدت معتقد بود که راهبرد جمهوری اسلامی و سوریه باید ضربه متقابل به اسرائیل باشد. رژیم صهیونیستی آن چند روز، هفت نفر از نیروهای او را در سوریه ترور کرده یا با موشک به شهادت رسانده بود. 💠حاج علی از دست دشمن عصبانی و به نظر او بهترین راهبرد نظامی، حمله به اسرائیل بود. می گفت: «راه حل این است.» 💠او با بیان این که در این نبرد، دشمن اصلی و هدف، باید اسرائیل باشد، گفت: «ما باید اسرائیل را بزنیم و از درگیری با آمریکا پرهیز کنیم؛ چون اسرائیل تلاش می‌کند آمریکا را وارد نبرد مستقیم کند تا فشار از او برداشته شود و مقاومت عراق و یمن به جای زدن اهداف آمریکایی، باید روی زدن اهداف اسرائیلی متمرکز شوند.» ⏪ ادامه دارد... ✍🏻 برگفته از 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 💠 💠💠 💠💠💠
💠مستشار عالی رتبه 1⃣ «من با بسیجی بودن راحت ترم» 💠اوایل سال ۵۹ که کردستان، از شهر سنندج گرفته تا شهرهای مریوان، سقز، بانه، بوکان و سردشت دست ضد انقلاب افتاده بود، من با دستور شهید کلاهدوز قائم مقام کل سپاه به همراه دویست نفر با یک فروند هواپیمای سی ۱۳۰ از اصفهان، عازم فرودگاه سنندج شدم. آن موقع فقط فرودگاه سنندج و ستاد لشکر ۲۸ دست ما بود و بقیه شهر و حتی مسیرها و جاده‌های منتهی به سنندج در دست ضد انقلاب بود. 💠یکی از آن دویست نفری که همراه ما بود جوان ۱۸ ساله دلاوری بود که علی صدایش می‌زدند؛ علی زاهدی. آشنایی من و علی آقا از این جا به بعد رقم خورد؛ از دل جنگ‌های سخت کردستان. 💠بعد از آزاد سازی سنندج، نوبت سقز و مریوان و بانه بود. برای آزادسازی این شهرها، ما یک گروه ضربت تشکیل دادیم که فرمانده‌اش، برادر ارتشی‌ام سید مرتضی [صفوی] بود. بعد از مجروحیت برادرم، فرماندهی این گروه به حسین خرازی سپرده شد و علی هم جانشینش. 💠حضور ما در کردستان تقریبا شش ماه طول کشید و در این مدت، آرامشی نسبی در کردستان برقرار شد و خیلی از شهرها از چنگال کثیف ضد انقلاب و گروهک ها آزاد شدند. 💠یادم هست همان روزی که جنگ شروع شد و صدام فرودگاه سنندج را بمباران کرد، آقای کلاهدوز برایم پیغام فرستاد: «همین امروز به طرف اهواز حرکت کنید و خودت را به علی شمخانی فرمانده سپاه خوزستان معرفی کن.» من بودم و و علی زاهدی و و بیش از صد نفر نیرو، به اضافه تجهیزاتی که وقتی رفتیم کردستان نداشتیم. اصلاً ما تا قبل از رفتن به کردستان نمی‌دانستیم خمپاره ۱۲۰ چی هست؟ تفنگ کالیبر ۵۰ به چشم ندیده بودیم. جبهه اولی که در آن مستقر شدیم دارخوین بود در ۴۵ کیلومتری شمال آبادان. 💠رفاقت من و علی زاهدی که از کردستان شروع شده بود تا خوزستان امتداد پیدا کرد. شخصیت صاف و زلال و شجاعی که نمونه‌اش را کمتر دیدم. 💠یادم هست سال شصت با اصرار من قبول کرد پاسدار شود. طفره می رفت، می‌گفت: «من با بسیجی بودن راحت ترم» حتی وقتی فرمانده گردان شد، هنوز در کسوت بسیجی بود. آخرش گفتم: «ببین علی! فرمانده گردان نمی تونه بسیجی باشه، باید پاسدار بشی»؛ و شد. ⏪ ادامه دارد ... ✍🏻 برگفته از 🎙 راوی: سرلشکر سید رحیم صفوی 💠پی‌نوشت: در دیدار سرلشکر صفوی با خانواده شهید زاهدی، ایشان به بسیجی ماندن شهید زاهدی اشاره می کنند. 💠شادی روح شهدا صلوات 💠الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 💠 💠💠 💠💠💠