#معرفی_کتاب(۲)
🌟 ستاره_های_زمان
🔰هیجان زده پرسیدم
«آقا مهدی مگه تو شهید نشدی همین چند
وقت پیش توی جاده سردشت... »
حرفم را نیمه تمام گذاشت اخم کوتاهی کرد
و چین به پیشانی اش افتاد .
بعد با خنده گفت « من توی جلسات، جلسههاتون میام. مثل اینکه هنوز باور نکردی شهدا زنده اند.»
عجله داشت میخواست برود یک باردیگر چهره درخشانش را کاویدم.
حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا که میخوای بری لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمنده ها برسونم»
رویم را زمین نزد:
«قاسم من خیلی کار دارم باید برم هرچی میگم زود بنویس»
هول هولکی گشتم دنبال کاغذ ؛ یک برگه کوچک پیدا کردم
فوری خودکارم را از جیبم در آوردم و گفتم:
«بفرما برادر بگو تا بنویسم»
#بنویس_سلام_من_در_جمع_شما_هستم
همین چند کلمه را بیشتر نگفت
موقع خداحافظی با لحنی که چاشنی التماس داشت گفتم:
«بی زحمت زیر نوشته رو امضا کن»
برگ را گرفت و امضا کرد و کنارش نوشت:
«#سید_مهدی_زینالدین»
نگاهی بهت زده به امضا و نوشته زیرش کردم با تعجب پرسیدم:
« چی نوشتی؟ مهدی تو که سید نبودی؟»
.« اینجا بهم مقام سیادت دادن»
از خواب پریدم، موج صدای آقا مهدی هنوز توی گوشم بود: «سلام من در جمع شما هستم»
🌹راوی: حاج قاسم سلیمانی
فرمانده لشگر ۴۱ثارالله در دوران دفاع مقدس بخشی از کتاب #تنها_زیر_باران
💠 بمناسبت سالروز شهادت #شهید_مهدی_زینالدین اولین فرمانده لشگر علیبنابیطالب علیهالسلام
🔸 @Nasimghorani40