حجاب آیینه نور عفاف است
صفا و پاکی دل را مضاف است
به دُور باغ ، چون دیوار و پرچین
که باشد در امان، از آن و از این
کسی از باغبان پرسیده یکبار
چرا بر باغ خود ، درب است و دیوار ؟
تو آیا منزلی بی در شنیدی ؟!
وَ آیا خانه ای بی قفل دیدی ؟!
به اسم و رسم آزادی تو آیا
شنیدی خانه ای بی در ، مهیا ... ؟!
جواهر ، جایگاهش ، امن ، باید
که گوهر ، در میان ، هرگز نشاید
هر آن چیزی که باشد قیمتی تر
رباید سارقانش ضربتی تر
اگر درپوش عطری باز باشد
به هر میزان که آن ممتاز باشد...
ز بطری پرکشد ، چیزی نمانَد
غم حسرت به جانت برنشانَد
به پشت پنجره ، توری اگر نیست
به جنگ پشه ها دست تو خالیست
مگس جولان دهد در پیش چشمت
ندارد حاصلی اندوه و خشمت
اگر آویختی بر خانه ، پرده
حفاظت میکند از خانه ، پرده ...
که شاید رهگذر خبطی نماید
درون خانه ات چشمی گشاید
گلستان بی در و پیکر نباشد
به پشت شیشه ها گوهر نباشد
به نام واژه دلپاک بودن
به هر جا شعر آزادی سرودن ...
برای گوهران ناب ، دام است
بغیر از هتک حرمتها ، کدام است ؟!
چه بسیارند گرگان گرسنه
هزار و یک هوسران گرسنه
مشو غافل که آنها بی شمارند
نشسته در کمین و بی قرارند
همان دزدان پاکی و عفافند
به راه افتادگان انحرافند
_
ترا با وصفِ عصمت میشناسند
ترا لایق به حرمت می شناسند
تو با زهرا (س) و مریم (س) همنشینی
تو با خوبان بسیاری قرینی
فرشته خصلتی ، مِهرآفرینی
مبادا راه شیطان را گزینی
شعر از : #عباس_دمیرچی
🔸 نسیم قزوین @nasimqazvin
لحظه دیدارِ شمشير است و ماه
وحشتی افتاده بر جان پگاه
کاش درها بسته گردد ، کوچه کج
کاش برگردد به سمت خانه ، راه
آه ای شب ، شب بمان امشب ، نرو
روی بسوی یک سحرگاه سیاه
یک گدای بی سر و پای دنی
قصد دارد تا بگیرد جانِ شاه !
در دل مولا هزاران شور عشق
در دل شیطان شراری از گناه
از در و دیوار مسجد میرود
تا به اوج آسمانها دودِ آه
می رود از شهر یار بی کسان
می شود امشب یتیمان بی پناه 😭
شعر از : #عباس_دمیرچی
@abbasdamirchi
آبروی ماه
دختر اگر نبود ، گل رنگ و بو نداشت
خورشید پشت کوه ، ماه آبرو نداشت
بتخانه خالی و میخانه ها خراب
ساقی بینوا ، می در سبو نداشت
دختر اگر نبود ، در عالم وجود
گیسوی کائنات ، یک رشته ، مو نداشت
دختر اگر نبود ، احساس مرده بود
سازنده نوا، نی در گلو نداشت
شعر از : #عباس_دمیرچی
https://eitaa.com/abbasdamirchi
چه می کردی تو در کوه و بیابان !
چه می کردی میان باد و طوفان !
رئیسی ، جای تو در پشت میز است !
اتاق و خادم و میز تمیز است !
میان سیل و سنگ و خار و خاشاک
چه می کردی لباس آلوده در خاک !
به دنبال چه می گشتی تو ای مرد !
به تابستان گرم و بهمن سرد
چرا هرگز نیاسودی ز زحمت !
چرا هرگز ننازیدی به قدرت !
چرا در پاسخ صدها اهانت
شکیبا بودی و کوه متانت
امید و عشق را سرمایه بودی
برای بیکسان همسایه بودی
به لبهای تو جز خنده ندیدیم
کلام دلنشین از تو شنیدیم
تو محبوب دل هر بینوایی
تو عبد صالح و پاک خدایی
اگرچه بر مراد خود رسیدی
چرا داغ دل ما را ندیدی ؟
غمی سنگین به جان ما نشسته
که مجرای نفس را بغض ، بسته
چه سازد رهبرم با این غم تو
که سنگین است بر او ماتم تو
شعر از : #عباس_دمیرچی
#سیدالشهدای_خدمت
#خادم_مردم
#خادم_رضا
@abbasdamirchi