فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب زخدا فقط تو را می خواهم
ای آرزوی شب رغائب برگرد.
@nasle_nasim
کتاب سه دقیقه در قیامت⏱
کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی💡
انتشارات شهید ابراهیم هادی💎
قیمت ۹,۵۰۰ تومان💰
🔪برشی از کتاب:
یکباره احساس راحتی کردم. سبک شدم. با خودم گفتم: خداروشکر. از این همه درد چشم و سردرد راحت شدم. چقدر عمل خوبی انجام شد. با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم. برای یک لحظه، زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم! از لحظه کودکی تا لحظهای که وارد بیمارستان شدم، برای لحظاتی با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت! چقدر حس و حال شیرینی داشتم. در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را دیدم! در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا، با لباسی سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم. او بسیار زیبا و دوست داشتنی بود. نمی دانم چرا اینقدر او را دوست داشتم. می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم. او کنار من ایستاده بود و به صورت من لبخند میزد. محو چهره او بودم. با خودم می گفتم: چقدر چهره اش زیباست! چقدر آشناست. من او را کجا دیده ام!؟
سمت چپم را نگاه کردم. عمو و پسر عمهام آقا جان سید و... ایستاده بودند. عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود. پسرعمهام نیز از شهدای دوران دفاع مقدس بود. از اینکه بعد از سالها آنها را میدیدم خیلی خوشحال شدم. زیر چشمی به جوان زیبارویی که در کنارم بود دوباره نگاه کردم. من چقدر او را دوست دارم. چقدر چهره اش برایم آشناست. یکباره یادم آمد. حدود ۲۵ سال پیش. شب قبل از سفر مشهد. عالم خواب. حضرت عزرائیل...
#معرفی_کتاب
@nasle_nasim
🖋اهل غزلیم و صحبت ما شعر است
🖋اصلیم و همه اصالت ما شعر است
🖋وقتی که فرار میکنیم از دنیا
🖋دنیای حیاط خلوت ما شعر است
#بانوانه
@nasle_nasim
#رمان
#ناحلہ🌺
#قسمت_هجدهم
#پارت_اول
°•○●﷽●○•°
یک دو سه نشد که ماشین از جاش کنده شد.
پشت چشممو نازک کردم و رفتم سمت سالن.
اه اه اه
اخه چرا این پسره غیر عادیه؟
چرا انقد رفتارش رو من تاثیر داره؟
چرا ؟
کل تایمِ کلاسارو با همین افکار گذروندم.
چقدر دلم برای ریحانه میسوخت.
دختر تک و تنها بیچاره.
داداششم که، باید خداروشکر کرد تا حالا نکشتش.
دلم میخواست تو زندگیشون فضولی کنم.
نمیدونم چرا ولی یه جورایی جذاب بود برام.
تو همین افکار بودم که زنگ مدرسه خورد.
وسایلامو مثل هیولا ریختم تو کیف و سمت حیاط حمله ور شدم.
با دیدن سرویسم رفتم سمتش و سوار ماشینش شدم.
____
مشغول تستای ادبیات بودم که صدای قارو قور شکمم منو سمت اشپزخونه کشید.
به محض ورود به اشپزخونه با خنده ی کش دار مامانم مواجه شدم:
+دختر چقد درس میخونی نترکی یه وقت؟
_الان این تیکه بود یا ...؟
+تیکه چیه؟؟ بیا بریم بازار یه خورده لباس بخریم نزدیک عیده ها.
_مامااااانننن!!! عید دیگه چه صیغه ایه؟؟
مگه من نگفتم اسم اینکارا رو الان پیش من نیار؟
من الان درگیر درسام. درسسسسااااامممم
+اه فاطمه دیگه شورشو در اوردیا.
بسه دیگه دختر. خودتو نابود کردی.
من نمیزارم مصطفی رو به خاطر....
دستمو گذاشتم رو بینیم و به معنای سکوت نچ نچ کردم و نذاشتم ادامه بده.
_مامان من حرفمو گفتم.
بین من و مصطفی هیچ حسی نیست،
حداقل از طرف من.
من جز به چشم برادری بهش نگاه نکردم.
این مسئله از نظر من تموم شدهست.
خواهش میکنم دیگه حرف نزنیم راجع بهش.
اینو گفتم و رفتم سمت اتاقم.
وای من واقعا بین این همه فشار باید چیکار کنم؟ وای!
تلفن خونه رو تو راه اتاقم برداشتم و شماره ی ریحانه رو گرفتم.
یه بار زنگ زدم جواب نداد.
برای بار دوم گرفتم شماره رو. منتظر شنیدن صدای ریحانه بودم که با شنیدن صدای مردونه ترسیدم و تلفنو قطع کردم.
یعنی اشتباه گرفتم شماره رو؟
دوباره از رو گوشیم شماره رو خوندمو گرفتم.
بعدِ سه تا بوق تلفن برداشته شد.
دوباره صدا مردونه بود.
بہ قلمِ🖊
#فاطمه_زهرا_درزی و #غزاله_میرزاپور
#به_وقت_رمان
@nasle_nasim
#رمان
#ناحلہ🌺
#قسمت_هجدهم
#پارت_دوم
°•○●﷽●○•°
+سلام.
با شنیدن صدای محمد دستپاچه شدم. نمیدونستم باید چی بگم. به خودم فشار آوردم تا نطقم باز شه. با عجله گفتم:
_الو بفرمایین؟!
دیگه صدایی نشنیدم.
فکر کنم بدبخت کف آسفالت پودر شد.
کم مونده بود از سوتی ای که دادم پشت تلفن اشکم در بیاد.
بلند گفتم:
_دوست ریحان جونم. ممنون میشم گوشیشو بهش پس بدین و تلفن دیگرانو جواب ندین!!!
اینو گفتمو دوباره تلفنو قطع کردم.
از حرص دلم میخواست مشت بزنم به دیوار.
چند بار فاصله ی بین دستشویی و اتاقمو طی کردم که موبایلم زنگ خورد.
شماره ناشناس بود. برداشتم.
جواب ندادم تا ببینم کیه که صدای ریحانه رو شنیدم:
+الو سلام. فاطمه جان!
بعد از اینکه مطمئن شدم صدای ریحانه است شروع کردم به حرف زدن:
_سلام عزیزم. چیشد؟ بابات حالش خوبه؟
چرا خودت تلفنتو جواب نمیدی؟
+خوبه فعلا بهتره. ببخشید دیگه حسابی شرمندت شدم.
شماره خونتونو نداشتم.
بعد داداشمم که ....
سکوت کرد.
رفتم جلو آینه و توی آینه برای خودم چشم غره رفتم.
ادامه داد:
+داداشمم که نمیذاره به شماره نا آشنا جواب بدم.
سعی کردم در کمال خونسردی باهاش حرف بزنم
_خب ان شالله که حال پدرتون زودتر خوب میشه.
زنگ زده بودم حالشونو بپرسم.
راستی ریحانه جان! جزوه رو فرستادم برات.
+دستت درد نکنه فاطمه.
ممنون بابت محبتت. لطف کردی.
_خواهش میکنم. خب دیگه مزاحمت نمیشم. فعلا خدانگهدار.
+خداحافظ.
سریع تلفنو قطع کردم و پریدم رو تخت ...
بہ قلمِ🖊
#فاطمه_زهرا_درزی و #غزاله_میرزاپور
#به_وقت_رمان
@nasle_nasim
برای مهندسین بن بستی وجود ندارد
یا راهی خواهند یافت
یا راهی خواهند ساخت
۵ اسفند «روز مهندس» گرامی باد
شهید مهدی باکری
#شهیدانه
@nasle_nasim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ | سرگذشت چهل ساله
🔺 حضرت آیتالله خامنهای: «برای برداشتن گامهای استوار در آینده، باید گذشته را درست شناخت و از تجربهها درس گرفت؛ اگر از این راهبرد غفلت شود، دروغها به جای حقیقت خواهند نشست و آینده مورد تهدیدهای ناشناخته قرار خواهد گرفت.» ۱۳۹۷/۱۱/۲۲
رهبر انقلاب در بیانیهی گام دوم از سرگذشت چهل سالهی انقلاب اسلامی، از نقطه آغاز انقلاب تا دستیابی ملت بزرگ ایران به افتخارات درخشان و پیشرفتهای شگفتآور در ایران اسلامی، هفت نکته را برشمردند، پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR در آستانه بیست و دوم بهمن ماه براساس این نکات، نماهنگ «سرگذشت چهل ساله» را منتشر میکند.
📥نسخه با کیفیت👇🏻
https://farsi.khamenei.ir/video-content?id=47313
@nasle_nasim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به محضر تمام پدران سرزمینم
و تمامی پدران و پسران آسمانی که یاد و نامشان در قلب هایمان ماندگار است💚
«پدر» بودن یعنی آموختن راه و روش زیبا زندگی کردن به فرزندان🌹
پدر، الگوی زندگی، روزت مبارک💖
∞♥∞
*تاراجِ دل به تیغِ دو ابروی دلبر است*
*بختش بلند ، هرکه گرفتار حیدر است...*
🎊🎊یاعلی🎊🎊
🌹میلاد با سعادت مولی الموحدین امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام بر همه ی عاشقان مولا علی ابن ابیطالب مبارک باد🌹
@nasle_nasim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی خیال همه دلهره ها،
چهره حیدری ات،
مایه آرامش ماست!
روز ولادت امام علی(ع) و روز پدر بر امام زمان (عج) و نائب بر حقشان مبارک باد🌾
@nasle_nasim
روز پدر را به حاج قاسم سلیمانی باید تبریک گفت. او که مردانه و مردانهوار جنگید تا کشورش از تجاوز دشمن به دور بماند. قاسم سلیمانی جانش را در راه میهن همچون پدری مهربان که برای فرزندش از خود گذشتگی می کند، داد. یاد این پدر برای همیشه در ذهن و فکر مردم باقی خواهد ماند.🌹
#حاج_قاسم
@nasle_nasim
دستش قطع شد ، امّـا...
دست از یاری امامزمانش برنداشت
در #کربلای_چهار
مثل اربابش فرمانده بود
فرماندهٔ قلبها
چهره نورانے اش
جز لبخند چیزی نگفت...
🥀سالروز شهادت شهید والامقام حاج حسین_خرازی گرامی باد🥀
تقدیم به روح بلند و آسمانی فاتح خیبر، صلوات✨
🕊اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🕊
@nasle_nasim
آنجا که نام مهدی(عج) نیست،
قرار نه، فرار باید کرد...
#مهدویت
@nasle_nasim
زینب آخر این شبِ تاریک را سر میکند یاد از یاس و شقایق، یا صنوبر میکند
این وداعِ آخر و جان دادنِ بانوی عشق عاقبت وصل حسینش را میّسر میکند
وفات شهادت گونه ام المصائب،حضرت زینب سلام الله علیها، بانوی دلیر روز عاشورا را به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و نائب بر حقشان مقام معظم رهبری و شما محبان و دوستداران آن حضرت تسلیت عرض میکنیم🍂
@nasle_nasim
47.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید | بیانیه #گام_دوم_انقلاب خطاب به ملت ایران به ویژه جوانان
🔸 شماره دوم
💻 @Khamenei_ir
🌳 حفظ محیط زیست جزو تعالیم اسلام است.
🌱 نگاهی به اهمیت محیط زیست از دیدگاه رهبر انقلاب
🔻 تخریب محیط زیست، از آن چیزهائی است که ضربهاش را یک ملت، یک منطقهی جغرافیائی، گاهی همهی دنیا در وقتی احساس میکنند که دیگر قابل جبران نیست. مسئلهی محیط زیست، بسیار مسئلهی مهمی است. اسلام هم بر روی محیط زیست خیلی تکیه کرده است. حفظ محیط زیست، رعایت محیط زیست، این چیزی که امروز دنیا به آن دست یافته، از جملهی چیزهائی است که جزو تعالیم اسلام است. ۸۹/۰۱/۰۹
#درخت_برای_زندگی
@nasle_nasim
شهادت مظلومانه امام موسی کاظم(ع) بر شما عزیزان تسلیت باد😢
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🏴عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را
🏴خواندیم بعد از ربنا باب الحوائج را
🏴روزی ما کرده خدا باب الحوائج را
🏴از ما نگیرد کاش "یا باب الحوائج " را
🏴هرکس صدایش کرد بیچاره نخواهد شد
🏴کارش به یک مو هم رسد پاره نخواهد شد
#امام_موسی_کاظم
@nasle_nasim
39.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید | بیانیه #گام_دوم_انقلاب خطاب به ملت ایران به ویژه جوانان
🔸 شماره سوم
💻 @Khamenei_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مبعث پیامبر عظیم الشأن اسلام بر شما عاشقان حضرتش مبارک باد😍
#محمد_رسول_الله
@nasle_nasim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸مبارک باد زیبا مبعثش که با 🍃
🌸*اقرا باسم ربک الذی خلق* آغاز🍃
🌸و با *انا اعطیناک الکوثر* بیمه 🍃
🌸و با *الیوم اکملت لکم دینکم*🍃
🌸جاودانه شد و 🍃
🌸با *قل جاء الحق و زهق الباطل*🍃
🌸در عالم طنین انداز خواهد شد...🍃
مبعث پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم را به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و نائب بر حقشان مقام معظم رهبری و تمام شیعیان جهان تبریک و تهنیت عرض می نمائیم.
عاشقان، عیدتان مبارک
#عید_مبعث
@nasle_nasim
#رمان
#ناحلہ🌺
#قسمت_نوزدهم
#پارت_اول
°•○●﷽●○•°
محمد:
پنجرهی ماشینو تکیه گاه آرنجم کردم،
یه دستم رو فرمون بود.
نگاهمو به در مدرسه ریحانه دوخته بودم، حدس زدم اگه خودم نرم داخل ریحانه پایین بیا نیست.
یه دستی به موهام کشیدم و به همون حالت همیشگی برشون گردوندم.
از ماشین پیاده شدم.
تو دلم خدا خدا میکردم زنگ تفریحشون نباشه!
خوشبختانه با دیدن حیاط خلوتشون فهمیدم که همه چی امن و امانه.
در زدم و وارد دفتر مدیر شدم.
بعد از اینکه بهشون گفتم اومدم ریحانه رو ببرم سریعا از مدرسه بیرون رفتم و به در ماشین تکیه زدم تا بیاد.
مدیرشون یکی رو فرستاده بود که به ریحانه بگه من اومدم.
چند دقیقه بعد صورت ماه خواهرم به چشمم خورد.
خواستم یه لبخند گرم بزنم که با دیدن کسی کنارش همونطور جدی موندم!
صدای ریحانه رو شنیدم که گفت:
+سلام داداش یه دقیقه وایستا الان اومدم.
توجهام جلب شد به دختری که با تعجب بهم خیره شده بود.
خیلی نامحسوس یه پوزخند زدم و تو دلم گفتم: امان از دختر بچههای امروزی!
وقتی ریحانه اومد سمت ماشین، ماشینو دور زدم و در طرف راننده رو باز کردم و نشستم.
شیشه پنجره طرف ریحانه باز بود.
هنوز درو باز نکرده بود که دوستش بلند صداش زد:
ریحووووون
اخمام تو هم رفت، خیلی بدم میومد دختر جیغ بزنه.
و مخصوصا اسم ابجیمو اینجوری صدا کنن!
ریحانه جوابشو داد.
میخواستم بهش بگم بشین بریم ولی خب کنترل کردم خودمو.
کلافه منتظر تموم شدن گفتگوشون بودم که دوباره داد زد:
+جزوه قاجارو میفرستم برات.
خواستم اهمیتی ندم به جیغ زدنش که یهو بلند بلند زد زیر خنده.
واییی خداا اگه ریحانه اینجوری میخندید تو خیابون میکشتمش.
نمیتونستم کاری کنم که از اینجور رفتارا بدم نیاد. هرکاری میکردم ریلکس باشم فرقی نمیکرد و ناخودآگاه عصبی میشدم.
ریحانه هم خیلی خوب با خصوصیاتم آشنا بود.
خندید ولی صدایی ازش بلند نشد و
دوستشو فاطمه خطاب کرد.
صدایی که از دوستش شنیدم به شدت برام آشنا بود، مخصوصا وقتی جیغ زد.
ریحانه نشست تو ماشین.
میخواستم برگردم و یه بار دیگه با دقت ببینم ولی ترسیدم خدایی نکرده هوا برش داره.
دخترای تو این سن خیلی بچهان. فکر و خیال الکی تو ذهنشون زیاده.
با این حال به دلیل کنجکاوی خیلی زیادم
طوری که متوجه نشه، نگاهش کردم.
بعد از چند ثانیه پامو روی گاز فشردم و حرکت کردم.
فکرم مشغول شده بود.
تمرکز کردم تا بفهمم کجا دیدمش و چرا انقدر آشناست.
یهو بلندددد گفتم: عهههههههه فهمیدم.
بعد از چند ثانیه مکث زدم زیر خنده
و توی دلم گفتم:
آخییی اینکه همون دخترست چقدر کوچولوئه، وای منو باش جدیش گرفته بودم.
خب خداروشکر الان که فهمیدم همسن خواهرمه خیالم راحت شد!
توجه ام جلب شد به ریحانه که اخمو و دست به سینه به روبه روش خیره شده بود.
بہ قلمِ🖊
#فاطمه_زهرا_درزی و #غزاله_میرزاپور
#به_وقت_رمان
@nasle_nasim
#رمان
#ناحلہ🌺
#قسمت_نوزدهم
#پارت_دوم
°•○●﷽●○•°
با دیدن قیافش خندم گرفت،
زدم رو دماغشو گفتم:
_چیه بازم قهری؟؟؟
حق به جانب سریع برگشت طرفمو گفت:
+ ۱۰۰ بارررررر صدات زدم. إ إ إ، معلوم نیست حواسش کجاست نشنید حتی!!!!
لپشو کشیدم و گفتم:
_خب حالا تو هم، حرص نخور جوجه کوچولو.
چشم غره رفت که گفتم:
_سلام بر زشت ترین خواهر دنیا،
حال شما چطوره؟
با همون حالت جواب داد:
+ با احوال پرسی شما. راستی بابا چطوره. کجاست؟
_خونست. پیش داداش. رفتیم خونه زود آماده شو که بریم.
پکر گفت:
+چشم.
_نبینم غصه بخوریا.
لبخند قشنگی زد و دوباره به دستش خیره شد.
____
رسیدیم خونه.
داداش علی برامون ناهارو آماده کرده بود.
ما که رسیدیم خونه خیالش راحت شد و رفت سر کارش.
خیلی زود آماده شدیم.
و بعد از خوردن ناهار، اینبار با پدرم نشستیم تو ماشین.
بابام اولین الگوی زندگی بود و از بهترین آدمایی که میشناختم!!
حاضر بودم جونمم بدم تا کنار ما بمونه،
داغ مادرمون نفس گیر بود و طاقت غمِ دیگه ای رو نداشتیم.
......
یکی دو ساعت بود که تو راه بودیم.
بی حوصله به جاده خیره شده بودم.
بابا خواب بود.
صدای زنگ موبایل ریحانه همین زمان بلند شد.
از تو آینه نگاهش کردم و گفتم کیه؟
صداشو قطع کرده بود و به صفحهاش نگاه میکرد.
وقتی دیدم جواب نمیده دستمو بردم پشت تا گوشیو بده بهم.
بی چون و چرا موبایلشو گذاشت کف دستم.
تماس قطع شده بود.
گوشیو گذاشتم روی پام که اگه دوباره زنگ زد جواب بدم.
چند ثانیه بعد دوباره زنگ خورد.
جواب دادم و گفتم: الو؟
بازم قطع شده بود. بعد چند لحظه زنگ خورد.
حدس زدم مزاحمه و بازیش گرفته واسه همین لحنمو ملایم کردم و گفتم:
_ سلام.
وقتی جواب نداد آماده شدم هرچی میتونم بگم که صدای نازک و دخترونه ای مانع حرف زدنم شد.
گفته بود: الو بفرمایین؟
حدس زدم از دوستای ریحانه باشه.
وقتی به جملش فکر کردم، یهو منفجر شدم.
گوشی رو از خودم فاصله دادم و لبمو به دندون گرفتم تا صدام بلند نشه.
ریحانه که قیافه سرخمو دید دستپاچه گفت:
+کیه داداش؟
دوباره گوشی رو کنار گوشم گرفتم....
بہ قلمِ🖊
#فاطمه_زهرا_درزی و #غزاله_میرزاپور
#به_وقت_رمان
@nasle_nasim