eitaa logo
نـســل ظہــ♡ـــوࢪ🇮🇷
167 دنبال‌کننده
2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
23 فایل
﷽ پویش،پرورش،تربیت وبصیرت افزایی نسل ظهوروغیورسربازان مهدوی وجهانی شدن درخواست ظهورامام زمان(عج) ازتهران قـ❤️ـلب ایـ🇮🇷ـران تاقـ🖤ـلب آمریکاواسرائیل جنایتکار 🌍eitaa.com/Naslezohor14 🌍eitaa.com/taliedaranzohor @Zohormonji67
مشاهده در ایتا
دانلود
49.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اولین مصاحبه رسمی حاج ابوذر روحی در رسانه ملی 💔 ✅ ╭┈───────🦋࿐     「 🦋 」 ╰─┈➤ •❥࿐❥᭄͚ٖٜ── أللّھمّ؏ـجِّلْ‌لولیِّڪ‌ألْفرج‌بحِّق‌الزینب؏ 🌍eitaa.com/Salamfarmandeh_jahani ❧࿐༅𑁍❃❥︎♥️❥︎❃𑁍༅࿐❧
4.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🧕🏻🙋🏻‍♂️ ✋ و اینبار به زبان انگلیسی 😊 وسط شهرلندن!😍✌️ ان‌شاءالله به زودی در کاخ سفید و بعد ان‌شاءالله در فلسطین اشغالی✌️ ان‌شاءالله تبلور مهدویت از علائم ظهور است. ✅ ╭┈───────🦋࿐     「 🦋 」 ╰─┈➤ •❥࿐❥᭄͚ٖٜ── أللّھمّ؏ـجِّلْ‌لولیِّڪ‌ألْفرج‌بحِّق‌الزینب؏ 🌍eitaa.com/Salamfarmandeh_jahani ❧࿐༅𑁍❃❥︎♥️❥︎❃𑁍༅࿐❧
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ ۲۲ 🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂 من و مریم رو بعد هم خودش و مریم شروع کردن به خندیدن -درد بگیرید این حال و روز من خنده هم داره ، حالا هم به جای هرو کر بیاید بریم کلاس حوصله غرغر یه استاد دیگه رو ندارم تمام سه روز گذشته با غرغر کردنای من به جون مریم وشقایق گذشت اما مرغشون یک پاه داشت که باید حتما منم همراهشون برم آخر هم حرف،حرف اونا شد کلافه نگاهی به ساعت اندختم دقیقا سه ساعت بود که منتظر رسیدن اتوبوسها بودیم ولی خبری نبود که نبود -مریم من ده دقیقه دیگه بیشتر نمیمونم اگه نیان رفتم گفته باشم مریم: - اه باز شروع کردی بابا گفتن تو راهن دارن میان چند ماه به دنیا اومدی تو -چند ماهه چیه سه ساعت علاف تو شدم ... هنوز حرفم تموم نشده بود که امیر علی به جمع نزدیک شد و گفت: خانمها آقایون لطفا اینجا جمع بشدید تا گروه بندی کنیم اتوبوسها رسیدن همینطور که زیر لب غر میزدم با مریم و شقایق به جمع پیوستیم دوباره صدای امیر علی بلند شد: امیر علی:لطفا اسامی خواهرانی رو که میخونم سوار اتوبوس اول بشن شروع کرد به خوندن اسامی  منو مریم و شقایق توی گروه اول بودیم و مسعولیت اتوبوس گروه اول با امیر علی بود اینم از شانسه منه که باید تو سفرم کنار این نچسب باشم ولی چه باید کرد. 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ ۲۳ 🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂 وقتی داشتم از کنارش رد میشدم تا سوار اتوبوس بشم آروم صدام زد: امیرعلی : ببخشید خانم مجد میشه یه لحظه صبر کنید کارتون دارم؟ ناخودآگاها ابروهام بالا پرید: -بله بفرمایید -امیرعلی:اگه میشه صبر کنید بچه ها سوار بشن میگم خدمتتون -باشه منتظرم -امیرعلی:ممنون کولم رو به مریم که کمی اون طرف تر منتظرم بود دادم تا سوار اتوبوس بشه خودم هم همونجا چشم به امیر علی دوختم داشت برای دوستاش که هر کدوم مسئول یک ماشین بودن موضوعی رو توضیح میداد. برای اولین بار به تیپ و قیافش توجه کردم موهای قهوی تیره که به زحمت تارهای بور بینشون دید ه میشد ، چشمهای درشت عسلی روشن، صورتی گندوم گون که با ریشهای مرتب پوشیده شده بود و لب و دهنی متناسب نگاهم رو از صورتش به هیکلش دادم قدی حدود یک و هشتاد و پنج نه لاغر بود نه چاق در یک کلام میشه گفت جذاب بود با تکرار کردن دوباره کلمه جذاب در ذهنم م توجه افکارم شدم چطور شد ؟ که من به یه پسر ریشو با لباسهای ساده لقب جذاب دادم ؟ همیشه در ذهن من پسرانی جذاب بودن که مطابق با مد روز لباس بپوشن نه امیر علی که یک پیراهن مردانه ساده به رنگ آبی آسمانی و یک شلوار پارچه ای سیاه پوشیده بود، نه نه این تریپ پسرا اصلا برای من جذاب نی ستن یا حداقل میشه گفت برای من دو ست داشتنی نیستن حتی اگر جذاب باشن... 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ۲۴ 🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂 نمیدونم چند دقیقه در افکار خودم غرق بودم که متوجه شدم امیر علی داره بهم نزدیک میشه: -ببخشید خانم مجد معطل شدید -خواهش میکنم بفرما ئید؟ احساس کردم دستپاچه شد ، داشت تلاش می کرد که عادی به نظر برسه ولی زیاد موفق نبود همینطور که مثل همیشه به زمین زل زده بود با من من گفت: امیر علی:ببینید خانم مجد نمیدونم چطور بگم ولی من مسئول این سفر هستم و موظفم بعضی چیزا رو به بچه ها گوشزد کنم، حقیقتش این سفری که داریم میریم یه سفر مذهبیه و خوب مقدس میدونید... حرفش رو قطع کرد و کلافه پوفی کشید دوباره شروع کرد به صحبت: -میدونید ....شما....یعنی نوع لباس پوشیدن شما اصلا مناسب این مکان نیست... چشمام از تعجب باز موند یعنی چی این الان به من چی گفت یه نگاه به خودم انداختم یه شلوار جین آبی مانتوی سفید تا روی زانوم که به نظر خودم خیلی هم بلند بود . با حرص دندونی به هم سابیدم : -ببخشید مگه لباس من چشه ؟ اصلا شما چکار به لباس من داری ؟ من علاوه بر مسئول بودن سفر  وظیفم امر به معروفه و .... -ولم کن بابا امر به معروف من همیشه همینطوری لباس می پوشم هرجا هم بخوام با همین لباسم میرم و به شما هم مربوط نمیشه  شما هم اگه راس میگی خودت رو ارشا د کن که چشمت به دختره مردمه تا بینی لباس چی پوشیده -ولی خانم مجد.. دوباره حرفش رو قطع کردم گفتم :... .✅ ╭┈───────🦋࿐     「 🦋 」 ╰─┈➤ •❥࿐❥᭄͚ٖٜ── أللّھمّ؏ـجِّلْ‌لولیِّڪ‌ألْفرج‌بحِّق‌الزینب؏ 🌍eitaa.com/Salamfarmandeh_jahani ❧࿐༅𑁍❃❥︎♥️❥︎❃𑁍༅࿐❧