🔴 باز هم دروغ گویی رسانه های ضد انقلاب و اصلاح طلب برای ایجاد درگیری بین ایران و طالبان
🔹 برابر بررسی های صورت گرفته فیلمی که در سطح گسترده در شبکه های اجتماعی و با محوریت رسانه های معاند خارجی و اصلاح طلب داخلی با عنوان رژه موتوری با دبه زرد و با هدف تمسخر رییس جمهور ایران در حال انتشار است مربوط به نهم شهریور ماه ۱۴۰۱ و مراسم رژه نیروهای مسلح طالبان به مناسبت اولین سالگرد خروج آمریکایی ها از افغانستان هست و این دبه ها معروف به دبه های انتحاری است و ارتباطی با مسئله اخیر حق ابه و سخنان رییس جمهور ایران ندارد ولی در اقدامی مشکوک برخی شبکه های وابسته به طالبان و رسانه های وابسته به اصلاح طلبان در داخل امروز و درسطح گسترده اقدام به انتشار این فیلم نمودند که یقینا هدف آنها ایجاد درگیری و تنش بین دو کشور ایران و افغانستان است.
🔹 همانگونه که به دفعات تاکید کردیم یقینا هدف اصلی انتشار این مطالب تحریک دو طرف بمنظور ایجاد درگیری و تنش بین ایران و افغانستان است و نهادهای مسئول باید مراقب این توطئه ها باشند. ولی باید توجه داشت نشان دادن اقتدار در مناطق شرقی و به نمایش گذاشتن جدیت در احقاق حق ایران می تواند مانع از شیطنت رسانه های مزدور داخلی و خارجی و تکرار حوادث مشابه شود.
🔴 #بیداری_ملت
•|﷽|•
💌#بخشیازوصیتنامهشهیدقربانی:
اگر رضای الله رضا والدین است پس چرا
راه سخت را انتخاب میکنید🤷♂
از پدر و مادر حرف شنوی داشته باشید👌
منتهی رضای الهی تقواست🕊
شهادت خوب است اما تقوا بهتر، تقوایی
که در قلب باشد و در رفتار بروز کند🙂❤️
💯دوازدهمینروز#چله_دعای_فرج💯
#شهیدروحاللهقربانی🌱
#امام_زمان_(ع)
چله#۱تسبیح
(استغفرالله ربی و اتوب الیه)
روز: بیست و هشتم
به نیت شهیدان:
#نویدصفری
#رسول_خلیلی
#بابک_نوری
هدیه به امام زمان (عج)
کانال رسمی شهید نوید صفری❤️🩹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ جنون یَعنی کسی در شَھر خود سِیر میکند..
اَمـٰا دلـَش در کوچـِههـٰای کربُبلآست ]
♥️¦⇠#دلتنگڪربلا
💙🫀
قوت قلب اونجا که خدا میگه:
"لَا تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَىٰ"
نترسید بندگان من حواسم بهتون هست؛
میبینمتون، میشنومتون...
-سوره طه آیه۴۶
#آرام_جان
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اَللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ نَفْسٍ لاَ تَشْبَعُ
خداوندا پناه می برم به سوی تو
از نفسی که سیری ناپذیر است .. 💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از تولد تا شهادتتتت...
https://eitaa.com/Navid_safare 💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 عشق در یک نگاه💗
قسمت47
بعد از خشک شدن رنگ ،حسام وسیله های اتاق و به سلیقه خودش چید
یه خیلی ستاره به سقف اتاق چسبوند که وقتی شب میشد ستاره ها روشن میشدن
منم از لحظه لحظه کاراش فیلم میگرفتم
یه روز مونده به بود به رفتنش
این کاش زمان می ایستاد ،تا من زندگی کنم 😔
ای کاش میتونستم جلوی تو رو بگیرم ،التماس کنم که تنهامون نزاری
اما حیف که از چشمات میشد ذوق رفتن رو دید
چرا اینقدر این چشما عاشق رفتنه
عشقی که حتی ،زن و بچه اشو هم به فراموشی سپرد
خدایا آرومم کن
خدایا کمکم کن تو این لحظه های آخر نشکنم
توی اتاق حسین روی تختش دراز کشیدم و به فیلمایی که از حسام گرفتم نگاه میکردم
صدای باز شدن در خونه رو شنیدم
اشکامو پاک کردمو از اتاق بیرون رفتم
تو دست حسام یه ساک بود
حسام: سلام بر مامان نرگسم
من خیره شده بودم به ساکی که قرار بود تمام عشقمونو توش جا بده
حسام نزدیکتر اومد
با دستاش صورتمو لمس کرد
حسام: نرگسی ،چرا اینقدر خودت و اذیت میکنی؟فکر میکنی نمیدونم چه حالی داری؟
( خودمو انداختم توی بغلش)
چه طور میتونم اینقدر بی تفاوت باشم ،من دارم عشقمو به جای بدرقه میکنم که نمیدونم بر میگرده یا نه من دارم اسماعیلمو به قربانگاهی میفرستم که نمیدونم معجزه ای بر حال دلم میشه یا نه 😭
من زجه میزدم و حسام دم نمیزد
،من گلایه میکردم و حسام نوازشم میکرد
اینقدر گریه کردم که بیحال شدم
بعد از تمام شدن گریه هام
حسام شروع کردن به گریه کردن
با دیدن اشکاش خنجری تو قلبم فرو میکرد
حسام: نرگسم منو ببخش،منو ببخش که تو این وضعیتت تنهات میزارم ،نرگسی نزار پاهام با دیدن اشکات بلغزه
- الهی نرگس فدات بشه ،ببخش منو ،بغض داشت خفم میکرد ،دسته خودم نبود اقا
حسام : حاضر شو بریم جایی
- چشم ،هر چی توبگی
( جون بلند شدن نداشتم ،حسام لباسمو آورد و تنم کرد ،زیر بغلمو گرفت و باهم رفتیم ،کجا رو نمیدونم )
•••••
🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗عشق در یک نگاه💗
قسمت48
اینقدر خسته بودم که خوابم برد تو ماشین
حسام: نرگسم ،عزیزم ،بیدار شو رسیدیم
( چشمامو باز کردم ،دیدم رسیدیم امام زاده صالح)
به کمک حسام از ماشین پیاده شدم و رفتیم داخل امام زاده
از حسام جدا شدم و رفتم داخل امام زاده
خودمو کشان کشان رسوندم دم ضریح
نشستم کنار ضریح
اقا جان ،نیومدم که بخوام جلوی رفتنش و بگیری ،نه
من اینقدر خودخواه نیستم
اقا جان ،ازت میخوام کمکش کنی
چقدر سخته این جمله رو گفتن
آقا جان ازت میخوام به عشقش برسونیش ،همونجور که من به عشقم رسیدم
با گفتن این جمله از حال رفتم
چشمامو باز کردم دیدم تو بیمارستانم و یه سرم دستم زده
حسامم دستش توی موهاش بود و گریه میکرد
- ببخش حسام جان
( سرشو بلند کردو اومد سمتم،پیشونیمو بوسید )
حسام: تو منو ببخش ،که اینقدر اذیتت کردم
- ( اشک تو چشمام سرازیر شد ) دیگه این حرف و نزن با گفتن این حرفت نفسم بند میاد
حسام: باشه چشم ،الان خوبی؟
- اره خوبم ،تشنمه!
حسام: چشم الان میرم برات یه آب معدنی میخرم
- نه ،آب میوه و کیک میخوام
حسام: چشم
•••••
🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
التماس دعا
نگاهی هم به ما کنیـــد😢
التماس دعا
به حال ما دعا کنیـــد💔😢
فیلم کوتاهی از شهیدنوید با مداحی حاج مهدی رسولی
#شهیدنویدصفری
#فیلم_شهید