به چهره خندانش نگاه کن...❤️
و به خودت افتخار کن که
بین میلیارد ها انسان روی زمین،
دست تو را گرفته و تو را انتخاب کرده..☘
#شهیدنوید🌹
#شهیدآنلاین🥀
#سبکزندگی_شهدا📚
🍩 شــیرینیِ زنـــدگی 🍩
جعبه شیرینی رو جلوش گرفتم، یکی برداشت
و گـــفت: «می تونم یکی دیگه بردارم؟» گـفتم:
«البته سید جـــون، این چه حــــرفیه؟» برداشت
ولی هیچ کدوم رو نخورد. کــار همیشگیش بود
هر جا که غذای خوشمزه یا شیرینی یا شـــکلات
تـــعارفش می کردند بر می داشت اما نمیخورد.
مـــــی گــــفت: «می بـــــرم با خـــــانم و بــــچه هام
مــــی خـــورم🥰»
می گفت: «شما هم این کـــــار رو انـــــجام بدید.
ایــــنکه آدم شــــیرینی هــــای زنــــدگیشو بــا زن و
بـــــچه اش تـــــــقسیم کـــــنه خــیلی توی زنـــــدگی خــــانوادگی تـــأثیر مــــی ذاره👌».
کتاب دانشجویی، صفحه19و21📕
#شهیدسیدمرتضیآوینی🕊
لطفاً برای همه ی اعضای کانال از جمله کسی که کارش خیلی گیر کرده دعا کنید به همین اذان
ان شاءالله گرفتاری همه حل بشه
هر کسی میتونست ۱ زیارت عاشورا برای حل مشکل همه بخونه ممنون میشم
ان شاءالله حاجت روا 🙏
عاقبتتون بخیر🌹😢
بسم الله النور، تب داری بدجور_۲۰۲۳_۱۱_۲۷_۰۸_۴۳_۳۵_۱۱۲.mp3
19.75M
بسم الله النور، تب داری بدجور
سیدمجید بنی فاطمه 🎙
#ایام_فاطمیه 🥀
غُسلش داد ،
کفنش کرد ،
آنگاه نشست
و تنها برایش گریه کرد...
بعدآرام درون کفن گفت :
زهـــــرا ...
منم علی🥀💔
https://eitaa.com/Navid_safare ✨
#استغفار 70 بندی مولا امیر المومنین(ع) بند(18)
📌بـه نیـابت از شهـید#محمدرضادهقان_امیری
اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ ثَوَّرَكَ عَلَيَّ وَ وَجَبَ فِي فِعْلِي بِسَبَبِ عَهْدٍ عَاهَدْتُكَ عَلَيْهِ أَوْ عَقْدٍ عَقَدْتُهُ لَكَ أَوْ ذِمَّةٍ آلَيْتُ بِهَا مِنْ أَجْلِكَ لِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ ثُمَّ نَقَضْتُ ذَلِكَ مِنْ غَيْرِ ضَرُورَةٍ لِرَغْبَتِي فِيهِ بَلِ اسْتَزَلَّنِي عَنِ الْوَفَاءِ بِهِ الْبَطَرُ وَ اسْتَحَطَّنِي عَنْ رِعَايَتِهِ الْأَشَرُ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ.
معنــی❤️🔥📌
بند 18: بار خدایا ! از تو آمرزش می طلبم برای هر گناهی که شعله ی غضب تو را بر من مشتعل ساخت و باعث شد در اثر ارتکاب آن به خاطر عهدی که با تو بسته بودم، یا پیمانی که با تو داشتم، یا قَسَمی که برای یکی از مردم به خاطر تو خوردم، گناهی بر ذمه ی من لازم آید. اما پس از آن به خاطر میل و رغبتم به گناه ، آن عهدی و پیمان را بدون ضرورت نقض کردم؛ بلکه خوشگذرانی مرا از وفای به آن بازداشت و سرمستی مرا از رعایت آن فرو انداخت؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و اینگونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
https://eitaa.com/Navid_safare 🌱
Shab08Ramazan1400[02].mp3
5.21M
استغفار 70 بندی مولا امیر المومنین(ع) بند(18)
📌بـه نیـابت از شهـید#محمدرضادهقان_امیری
بـه وقـت#استغـفـار🌱
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#نگاه_خدا 💗
قسمت41
صبح باصدای سلما بیدار شدم
سلما: سارا بیدار شو میخوایم بریم بیرون - نمیااام دیشب تا صبح خوابم نبرد دم صبح خواب رفتم...
سلما: اره جونه خودت ،تو گفتی و من باور کردم ،پاشو خرگوش خانم - گفتم که خوابم میاد باشه فردا حتمن میام
سلما: باشه ( منو بوسید) فعلن
- به سلامت
سلما و علی آقا که رفتن منم بیدار شدم تخت و مرتب کردم ،رفتم بیرون
خاله ساعده: عع سارا جان چرا همراه سلما نرفتی - نه خاله جون،بزارین راحت باشن
خاله ساعده: الهی قربونت برم بیا صبحانه تو بخور
صبحانه مو خوردمو رفتم اتاقم چون هوا گرم بود لباسامو درآوردم و فقط یه مانتو نازک سفید پوشیدم که خودم تنهایی برم یه دور بزنم
خاله ساعده: سارا جان یه موقع گم نشی؟ - نه خاله جون بچه کوچیک که نیستم
خاله ساعده: باشه پس، صبر کن ادرس و شماره خونه رو بنویسم برات اگه یه موقع گم شدی یه ماشین بگیر بگو بیارتت خونه
- چشم
از خونه رفتم بیرون ،پیاده رفتم سمت بازار ،که واسه عاطفه و علی اقا سوغاتی بخرم
رفتم داخل یه مغازه ،چشمم به یه روسری ابریشمی بلند افتاد ،خیلی خوشم اومد خریدم با یه ادکلن مردانه بعد از خرید کردن رفتم داخل یه پارک یه دور زدم یه لحظه احساس کردم دو نفر دارن منو تعقیب میکنن ،اولش فک کردم مسیرمون یه سمته ولی وقتی مسیرمو عوض کردم متوجه شدم اره واقعن دارن منو تعقیب میکنن
ترسیدم از پارک اومدم بیرون
منتظر ماشین شدم ولی کسی واینستاد ،رفتم اون سمت خیابون
کلن خونه رو گم کرده بودم ،رفتم داخل چند تا از کوچه پس کوچه ها قائم بشم تا منو گم کنن
کوچه ها اینقدر خلوت بود که از خلوتش بیشتر ترسیدم تمام تنم میلرزید اصلا نمیدونستم از کدوم کوچه وارد شدم ،داخل کوچه انگار زیر زمین لوله شکسته بود اب میاومد بیرون
چشمم به جاده رفتاد سریع رفتم که برم سر جاده ماشین بگیرم
یه دفعه یکی جلوم مثل دیو ظاهر شد
به زبون انگلیسی صحبت میکرد ،ولی من متوجه نمیشدم چی میگفت اصلا
از ترس عقب عقب میرفتم اشک از چشمم جاری میشد ،تو دلم فقط از خدا کمک میخواستم ،خدایا کمکم کن ،خدایا آبروووم ...
خدایا بابام دق میکنه اگه یه بلایی سرم بیارم
قلبم داشت میاومد تو دهنم ،همینجور که عقب میرفتم دیدم یه نفر پشت سرمم هست
شروع کردم به جیغ کشیدن و کمک خواستم که یکیشون دستشو گذاشت رو دهنم ،با دست دیگه اش دوتا دستمو گرفت ،،اون یکی هم رفت یه ماشین اورد به زور منو میکشوندن منم گریه میکردمو خودمو عقب میکشیدم
یه دفعه دیدم از پشت یه نفره دیگه اومد ،اونم انگیسی باهاش صحبت میکرد. ..
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#نگاه_خدا 💗
قسمت42
فهمیدم که اومده نجاتم بده ،باهم درگیر شدن منم از ترس فقط گریه میکردمو عقب میرفتم که افتادم زمین تمام لباسم خیس شده بود
دیدم اون اقاهه فرار کردو سوار ماشین دوستش شد و رفتن
واییی از ترس زبونم بند اومده بود و گریه میکردم اصلا نفهمیدم تو این درگیری شال سرم کجا افتادیه دفعه دیدم اون اقا ،شالمو پیدا کرد گذاشت روی سرم مانتوم چون سفید بود ،لباس زیرم مشخص شده بود ،کیفشو باز کرد یه عبا دراورد گذاشت رو دوشم ( یه دفعه شروع کرد به فارسی حرف زدن) سلام ،نترسید ،من ایرانی هستم،فامیلیم کاظمی هست ، مشخصه که اهل اینجا نیستین ، بلند شین من میرسونمتون جایی که بودین به زور بلند شدم و رفتیم سر جاده یه ماشین گرفتیم توی راه اصلا نگاه نکرد به من
منم سرمو روی شیشه گذاشتمو و گریه میکردم
کاظمی: ببخشید کجا باید بریم ،میدونین ادرستون کجاست؟
خواستم زنگ درو بزنم ،که نگاهم به عبا افتاده ،یادم رفته بود عبا رو بهش بدم
عبا رو گذاشتم داخل نایلکس وسیلع هام
زنگ و زدم ،خاله ساعده با دیدن من زد تو صورتش
خاله ساعده: خدا مرگم بده چی شده سارا جان
- چیزی نشده سر خوردم افتادم داخل جوب
( یه لبخندی هم زدم که باور کنن)
رفتم تو اتاقم درو بستم لباسامو عوض کردم ، روی تخت دراز کشیدم
برای اولین بار خدا رو شکر کردم ،شکر کردم که نگاهم کرد ،سرمو بردیم زیر پتو و گریه میکردم اینقدر گریه کردم که خوابم برد
( کیفم دستش بود ،ازش گرفتم و بازش کردم ،آدرسو بهش دادم )
منو رسوند دم در خونه،وسیله هامو گذاشت کنار در خداحافظی کرد و رفت...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸