eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 💗 قسمت56 رسیدم خونه ،سلام کردم که امیر حسین اومد جلو با اون زبون قشنگش سلام کرد منم دست به صورتش کشیدمو گفتم سلام عزیزم مریم داشت تو اشپز خونه غذا درست میکرد مریم: سلام سارا جان ،کلاست تمام شد؟ - نه کلاسامو عوض کردم رفتم تو اتاقم چشمم به میز افتاد عکسا کو ،عصبانی شدم فک کردم عکسا رو مریم جایی پنهونش کرده تن تن از پله ها اومدم پایین - مریم خانم ،مریم خانم مریم: جانم - عکسای روی میز اتاقم کجاست مریم: سر جاشون - شوخیت گرفت نیست که مریم : منظورم اتاق حاج رضاست ( هاج و واج نگاهش میکردم نمیدونستم چرا دوباره برده اونجا) مریم : سارا جان من نیومدم تو این خونه که خاطرات گذشته تونو از یاد ببرین ،همانطور که دلم نمیخواد امیر حسین باباشو فراموش کنه (چیزی نگفتم و برگشتم تو اتاقم ،این زن چقدر فکر بزرگی داره) روی تختم دراز کشیدم داشتم به اتفاقات این مدت فکر میکردم که گوشیم زنگ خورد عاطفه بود - جونم عاطفه عاطی: اه نمردیمو یه روز خانم شنگول بود - یعنی حقت نیست الان گوشی و قطع کنم؟ عاطی: خوبه حالا ،واسه من طاقچه بالا نندار زنگ زدم تبریک بگم بابا حاج رضا - خیلی ممنون عاطی: خوب مامان جدیدت چه طوره ؟ - دفعه آخرت باشه این حرفو زدی، اون مادر من نیس عاطی: چه داغی هم کرده ،باشه زن بابا ؟ حالا زن خوبی هست؟ - به نظرم که اره عاطی: خا خدا رو شکر ،همون قدر که بتونه تو رو تحمل کنه پس زن خوبیه - بی ادب عاطی: خودتی، دانشگاه نرفتی؟ - نه کلاسامو عوض کردم عاطی: چرا؟ - مفصله داستانش با اومدی بهت میگم عاطی: هیچی ،باز معلوم نیست چه گندی زدی - عع لوووس توکجایی: عاطی: خوابگاه دوساعت دیگه کلاس دارم - اهوم باشه مواظب خودت باش عاطی : توهم مواظب خودت باش میبوسمت.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_2286423486.mp3
9.08M
مَن‌دُعآي‌فَرج‌میخوآنَم‌بیـآآقـا؎ِمَن!
🌸اسلام علیک یا فاطمه الزهرا🌸 گر نگاهی به ما کند زهـــرا... دردها رو دوا کند زهـــرا.... 📌به نیابت از شهیدان 🌱نوید صفری 🌱رسول خلیلی هدیه به:حضرت زهرا (س) روز: سوم https://eitaa.com/Navid_safare ❤️‍🔥
نوید دلها 🫀🪖
# صوت_زیارت_عاشورا برای کسانی که نمی‌تونن از رو بخونن گوش بدن🥺❤️ ان شاءالله حاجت روا 🙏🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نظرم یکی‌ از قشنگ‌ترین عبارت‌های قرآن جایی هست که خدا میگه: «وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّکَ بِأَعْيُنِنَا» و در برابر حکم پروردگارت شکیبایی کن که تو تحت نظر و مراقبت ما هستی...🤍 https://eitaa.com/Navid_safare
بی‌حرم‌نیست‌کسی‌که حـرمش‌سینهٔ‌ماست..❤️ https://eitaa.com/Navid_safare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) 💢 کسانی که خدا لعنتشون می‌کنه و ملائکه آمین میگن!! 🔸کوتاه و شنیدنی👌
دختر خانم های چادری میدونستین شما چقدر شهرو قشنگ میکنین 😍🌿 حس آرامشو نگاه خدارو به هممون القا میکنین 😍✨ اینم قشنگ تقدیمتون 🌺
‍‌ آیت‌اللّٰھ حق شناس‌ میگه : شیطون دائماً مراقب ماست 👿☠ ولییییی به کسایی که نمازشون رو در اول وقت می‌خونن، کمتر نزدیک می شه😍✌️🏼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚برش زیبایی از کتاب خوبِ شهــیدنوید، روایت رفیقِ شهید.. خیلی اصرار کردم بگذارند بروم سوریه دنبال تو، اجازه ندادند💔 بعــد بیست روز پیکرت را برگرداندند، بیست روز زیر آفتاب بودی😭😭 📚خوندن این کتاب فوق العاده اثرگذار رو به همه دوستان توصیه میکنیم. هم دستنوشته های شهید هم خاطرات شهید بسیار خواندنی ست
کتاب خوب شهیدنوید با یه طرح جلد جدید بالاخره رسید و از امروز برا دوستانی که سفارش دادن ارسال میشه😍😍 بشتابید که مثل همیشه زود موجودیش تموم میشه انقدر که کتاب خوبیه و انقدر که شرایط عرضه ش عالیه❤️ ثبت سفارش📩 @motahareh_sh 💖 @Massoumeh_sh84 https://eitaa.com/Pack_martyrs امامزادگان عشــق😍
🎁هدیه فرهنگی همراه کتاب📚 💎 یک عدد کارت زیارت عاشورا با طرح و عکس شهیدنوید 📿یه تسبیح آویزدار با عکس شهید نوید و سربندهایی که هرکدوم یه ذکر قشنگی روش نوشته شده...❤️‍🔥 ثبت سفارش📩 @motahareh_sh 💖 @Massoumeh_sh84 https://eitaa.com/Pack_martyrs امامزادگان عشــق😍
میتونید حتی نذر کنید ما هدیه می‌دیم به کسانی که کتاب شهید نوید ندارن❤️‍🔥😍 @motahareh_sh
توان ما به اندازه امکانات ما نیست توان ما به اندازه اتصال ما به خداست _شهید میثمی
اللهُم عَجِل لِوَلیکَ الفَرَج ✨🌱
70 بندی مولا امیر المومنین(ع) بند(28) 📌بـه نیـابت از شهـید اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ خَلَوْتُ بِهِ فِي لَيْلٍ أَوْ نَهَارٍ وَ أَرْخَيْتَ عَلَيَّ فِيهِ الْأَسْتَارَ حَيْثُ لَا يَرَانِي إِلَّا أَنْتَ يَا جَبَّارُ فَارْتَابَتْ فِيهِ نَفْسِي وَ مَيَّزْتُ بَيْنَ تَرْكِهِ لِخَوْفِكَ وَ انْتِهَاكِهِ لِحُسْنِ الظَّنِّ بِكَ فَسَوَّلَتْ لِي نَفْسِيَ الْإِقْدَامَ عَلَيْهِ فَوَاقَعْتُهُ وَ أَنَا عَارِفٌ بِمَعْصِيَتِي فِيهِ لَكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ. معنــی❤️‍🔥📌 بند28: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که در شب یا روز در تنهایی به سراغ آن رفتم و تو پرده های ستّاریت را بر من فرو انداختی، به طوری که هیچ کس جز تو، ای خدای جبّار، نمیدید، پس به تردید افتادم بین این که از ترس تو آن را ترک کنم یا به واسطه ی حسن ظن به تو آن را مرتکب شوم. پس نفس آن را برایم زینت داد و انجام دادم در حالی که میدانستم معصیت تو را مرتکب میشوم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان! https://eitaa.com/Navid_safare 🌱
Shab10Ramazan1400[03].mp3
4.14M
استغفار 70 بندی مولا امیر المومنین(ع) بند(28) 📌بـه نیـابت از شهـید بـه وقـت🌱
بـه وقت رُمان()😍
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 💗 قسمت57 دلم میخواست بخوابم ولی فکرو خیال ولم نمیکرد یه دفعه به یاد حرف ساناز افتادم که میگفت یه بچه مذهبی پیدا کن به بابا معرفی کن نه بابا امیر طاها هیچ وقت قبول نمیکنه ،اون پسری که من دیدم عمرن قبول کنه ، ولی ای کاش میتونستم باهاش حرف بزنم شاید کمکم کرد دیه دلم نمیخواست برم دانشگا، ولی مجبور بودم که بابا از موضوع بویی نبره کم کم خوابم برد با صدای آجی سارا بیدار شدم امیر حسین بود امیرحسین : آجی سارا پاشو بیا شام بخوریم منم لبخندی زدمو گفتم : تو برو من میام بلند شدم موهامو مرتب کردم و رفتم پایین رفتم تو آشپز خونه سلام کردم بابا رضا: سلام ساراجان مریم: سلام عزیزم بیا بشین داشتم غذا میخوردم که یادم اومد باید ساعت کلاسامو به بابا بگم - بابا جون بابا رضا: جانم - من ساعتای دانشگاهمو عوض کردم بابا رضا: چرا - ( یه کم من من کردم): یه کم ساعتاش سخت بود برام بابا رضا: حالا چه روزایی رو برداشتی - سشنبه، پنجشنبه ، جمعه مریم : سارا جان آخر هفته چرا برداشتی ،یه موقع تفریح یا مهمونی میرفتیم (نمیدونستم چی بگم،آخه به تو چه ربطی داره دخالت میکنی) بابا رضا: اشکال نداره ،فقط بابا جمعه ها خیابونا خلوته مواظب خودت باش -چشم مریم چیزی نگفت شامو که خوردیم میزو جمع کردم و میخواستم ظرفارو بشورم که مریم نزاشت ... مریم: نمیخواد سارا جان من خودم میشورم - چرا ،من که کاری ندارم بزارین کمکتون کنم مریم: نه گلم خودم میشورم تو برو استراحت کن داشتم میرفتم که مریم گفت: سارا جان من منظوری نداشتم فقط دلم میخواست آخر هفته همه کنار هم باشیم لبخندی زدمو گفتم: واقعن نمیتونم تغییرش بدم مریم : اشکالی نداره رفتم تو اتاقمو دراز کشیدم ،داشتم فکر میکردم به اینکه چه جوری با امیر طاها صحبت کنم ،چه فکری درمورد من میکنه که صدای پیام گوشیمو شنیدم شماره ناشناس بود، بعد خوندن پیام فهمیدم ساحره است ساحره: سلام خانم گل خوبی؟ ساحره م - منم نوشتم : سلام ساحره جان مرسی شما خوبین؟ ساحره : میخواستم بگم فردا بعد کلاست بیا کافه - باشه چشم ( بهترین فرصت بود با امیر طاها صحبت کنم) صبح زود بیدار شدم .مانتوی سرمه ای با مقنعه سرمع ای سرم کردم یه کم ارایش ملایم کرده بودم موهامو هوایی بستم از پله ها رفتم پایین که مریم صدا زد: سلام صبحانه نمیخوری ؟ - نه دیرم شده ( داشتم کفشامو میپوشیدم که مریم اومد ) مریم: بیا این لقمه رو تو راه بخور ،ضعف میکنی - دستتون درد نکنه... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 💗 قسمت58 سوار ماشین شدم و به سمت دانشگاه رفتم کلاسم یه ساعت دیگه شروع میشد ، رفتم سمت کافه دانشگاه اونجا منتظر ساحره باشم ،درو باز کردم دیدم امیر طاها یه گوشه نشسته وداخل دستش یه کتاب ریزی هست داره میخونه ،نزدیک تر شدم فهمیدم قرآنه همون قرآنی بود که اون روز سر مزار شهید گمنام داشت میخوند - سلام ( امیر طاها تا منو دید از جاش بلند شد) امیر طاها: سلام خانم رضوی - اجازه هست بشینم امیر طاها : بفرمایید ،منم داشتم کم کم میرفتم - میشه باهاتون صحبت کنم امیر طاها: بله بفرمایید ،درخدمتم - شما یه طلبه هستین؟ امیر طاها: بله - میتونم ازتون یه درخواستی داشته باشم امیر طاها: بفرمایید گوش میدم ( سرش پایین بودو داشت با دونه های تسبیحش بازی میکرد) ( ماجرای زندگیمو براش تعریف کردم ،اونم با حوصله گوش داد) امیر طاها: خوب الان من چه کمکی میتونم بهتون بکنم - با من ازدواج میکنین ( خیس عرق شده بود، هی با دستاش عرق پیشونیشو پاک میکرد ) امیر طاها: من نمیتونم درخواست شما رو قبول کنم، این یعنی خیانت به پدرتون - شما مگه طلبه نیستین ، مگه تو درساتون بهتون یاد ندادن کمک کردن به یه بنده بدبخت مثل من از نمازهنمازه شب واجبه؟(گریه ام گرفت، مگه من چیزه بدی خواستم از شما ،ببینید زندگی منو ،هر لحظه باید بترسم که نکنه چند نفر بریزن تو سرم ) امیر طاها: فکر میکنین الان از اینجا برین اونجا ارامش در انتظارتونه ؟ - نمیدونم ولی اینجا که تا الان هیچ ارامشی حس نکردم (همین لحظه ساحره و محسن داخل کافه شدن ،اومدن سمت ما ) ساحره: چیزی شده سارا؟ یاسری باز کاری کرده؟ ( به امیر طاها نگاهی کردموکردم) - نه ،از ترسه ،ببخشید من باید برم ،کلاسم داره شروع مداره ( از کافه زدم بیرون ،فهمیدم دیگه هیچ کاری از دستم برنمیاد ،باید این زندگی نکبت و تحمل کنم ) دم در کلاس منتظر شدم تا کلاس یه کم پر بشه بعد برم داخل دیدم از دور یاسری داره میاد سریع رفتم تو کلاس نشستم یاسری وارد کلاس شد کنار صندلی من یه کم ایستاد منم سرم روی کتاب بود از کنارم رد شد یه نفس عمیق کشیدم بعد تمام شدن کلاس تن تن وسیله هامو جمع کردم زود از کلاس زدم بیرون از ترس رفتم نماز خونه دانشگاه ، منتظر شدم تا ساعت بعدی کلاسم شروع بشه نشستم یه گوشه ،کتابمو درآوردم داشتم میخوندم که صدای اذان شنیدم چند نفری وارد نماز خونه شدن و شروع کردن به نماز خوندن یه دفعه یه صدایی اومد، سرمو بالا گرفتم دیدم ساحره اس ساحره: سلام خواهر سارا اینجا چیکار میکنی؟ - اومدم تو سنگرم قایم بشم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸