نوید دلها 🫀🪖
📚 «داستان ۱۸ بانو»
✍داستان با حجاب شدن ۱۸ بانو
✍ کاری از گروه تولید محتوای معاونت فرهنگی و تبلیغی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیّه قم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
#سجده_عشق
نوشته:عذراخوئینی
#قسمت_هفتم
چندروزی ازاومدنم می گذشت ساراهم بلاخره به یکی ازخواستگاراش جواب مثبت دادقرارشدبعدازچهلم سیدهاشم مراسم نامزدی روبگیرن.عکسش روبرام فرستادپسرخوشتیپی بودوبه قول مامانم پولشون ازپاروبالامی رفت مدام تعریفشون رو می کرد.وسط حرفهاش منومخاطب قرارمیداد که یعنی همچین شانسی بایدنصیبم بشه،
دیگه نمی دونست دلم اسیرکسی شده بود که هیچ کدوم ازاین امکانات رونداشت ولی قلب من براش تندمیزد!.
انس عجیبی به این کتاب پیداکرده بودم بیشترمعنی دعاهارومی خوندم چون تلفظ عربی برام سخت بودکلی غلط داشتم.دوراسم دعای کمیل،توسل،وزیارت عاشوراخط کشیده شده بودکه همین کنجکاویم روبیشترمی کرد.
ازاینترنت این دعاهارودانلودکردم هندزفری رو توگوشم میذاشتم وازروی کتاب معنی هارومی خوندم بخاطرهمین ارتباط بهتری برقرارمی کردم مخصوصادعای کمیل که بایدپنجشنبه هاخونده میشد.
اخرهفته متفاوتی روتجربه کردم همیشه به خوشگذرانی می گذشت اماحالاقدرش روبیشترمی دونستم.درروقفل کردم وبه دورازچشم بقیه می خوندم واشک می ریختم.
برای خودم هم عجیب بوداین یک هفته بدون گوش دادن به اهنگ سپری شد.انگارهمه دنیام این کتاب بود.
سیدنهال عشق روتودلم کاشته بودوبدون اینکه خودش خبرداشته باشه جوانه میزدوبزرگترمی شد.
این تغییرات کم کم تودرونم شکل می گرفت
وکسی متوجه تحولم نمی شد
البته ظاهرم هنوزمثل سابق بود همون تیپ وارایش روداشتم ولی موهام روکمتربیرون می ریختم ودیگه دورشونه هام پخش نمی کردم چون چهره سیدمقابلم نقش می بست حتی توخیال هم ازش حساب می بردم.ازوقتی که نمازخوندن روشروع کرده بودم ارامشم بیشترشده بودتواینترنت می چرخیدم وکلی مطلب درموردنماز سرچ می کردم خیلی زودیادگرفتم واطلاعاتم بیشترشد
ولی صبح هاخواب می موندم بیدارشدن برام سخت بود!
چهلم اقاهاشم نزدیک بودوقتی فهمیدم بابام هم می خوادتومراسم باشه خیلی خوشحال شدم اماتاگفتم منم دوست دارم برم. مامانم مخالفت کرد_چندوقت دیگه نامزدی دخترعموته بایدبه فکرلباس باشی.نه ختم!.همون موقع هم نبایدمی اومدی اشتباه ازمن بود.
بایدراضیش می کردم تااین دل بی قرارم اروم میشد.
بین وسایل کلیدی که می خواستم روپیداکردم توانباری پرازخرت وپرت های اضافه بود،درکمدروبازکردم بیشترپارچه هاقدیمی وقیمتی بود امابلاخره چیزی که می خواستم روپیداکردم محترم خانم همسایه محله قبلی ازکربلااورده بود دستی روی پارچه مشکی کشیدم اون موقع مامانم برای اینکه محترم خانم ناراحت نشه قبول کردولی بی استفاده موند فکرنمی کردم یک روزی به سرم بزنه وبیام سراغ پارچه.سریع گذاشتم توکیفم تاسرفرصت پیش خیاط ببرم تصمیم نداشتم برای همیشه چادربپوشم یعنی امادگیش رونداشتم امادلم می خواست این بارچادرروامتحان کنم هنوزنرفته کلی استرس داشتم.
به جاده خیره شدم وبه اتفاقاتی که گذشت فکرمی کردم واینکه چطورزندگیم زیروروشد.اولش می گفتم این احساس وهیجان خیلی زودفروکش می کنه اماروزبه روزبیشترشد،
به سمت بابام برگشتم که درارامش رانندگی می کرد_میشه قبل ازمسجدبریم حرم شایدبرگشتنی وقت نشه.
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
#سجده_عشق
نوشته:عذراخوئینی
#قسمت_هشتم
_چشم باباجان هرچی توبگی.
خم شدم وصورتش روبوسیدم بالبخندگفت:عزیزم دارم رانندگی می کنم حواسم پرت میشه.مثل خودش تکرارکردم_چشم باباجان هرچی توبگی.هردوخندمون گرفت حالاکه به مقصدنزدیک بودیم انرژیم دوبرابرشده بود..
چادرموسرم کردم بابام متعجب نگام کردبلافاصله گفتم:_هدیه محترم خانومه ازکربلااورده بودیادتون نمیاد؟.چادرای اینجاروهمه می پوشندمن دوست ندارم، بخاطرهمین باخودم اوردم.مجبورشدم اینطوری بگم که خداروشکرباورکردوپیگیرنشد.
بادل سیرزیارت کردم وحرف های که تودلم تلنبارشده بودروبه زبون اوردم بیشترازقبل احساس سبکی می کردم.
بابام باتلفن حرف میزداصلامتوجه نشدباچادرتوماشین نشستم بایکی ازهمکاراش بحث می کرد نزدیک مسجدکه شدیم تلفن روقطع کردازبس فکرش درگیرشرکت بود به ظاهرم ایرادی نگرفت..
نفس عمیقی کشیدم وواردحیاط شدم بچه هامشغول بازی بودند نگاهی به اطراف انداختم بلاخره دیدمش قلبم توسینه بی قراری می کرد لرزش دستام رونمی تونستم مهارکنم لباس طلبگی تنش بودعمامه سیاه وعبای همرنگش وقبایش قهوه ای روشن بود هیچ وقت فکرنمی کردم روزی برسه که عاشق یک طلبه بشم کسی که همین چندسال پیش باسارادرموردش حرف میزدیم ومی خندیدیم اماحالا فکرموبه خودش مشغول کرده بود
پسربچه ای کنارش رفت فکرکنم ازش سوالی پرسید چون به قسمتی ازحیاط اشاره کردکه همون موقع نگاهش به من افتادحیرت وتحسین روتوچشماش دیدم.اماخیلی زودرنگ بی تفاوتی به خودش گرفت!ای کاش می شدازعمق نگاهش به راز دلش پی برد....
اخرمجلس حال فاطمه خانم بدترشد.خوب نمی تونست نفس بکشه.یکی ازخانم هاگفت:_به اقاسیدخبربدیدبنده خداقلبش مشکل داره این همه بی قراری براش خوب نیست.بدون هیچ حرفی بلندشدم.
نگاهی به سمت اقایون انداختم یکم جلوتررفتم تاازکسی بخوام صداش کنه._شمااینجاچی کارمی کنید!!.به عقب برگشتم حالادردوقدمی من ایستاده بود.کلایادم رفت چی می خواستم بگم .چون جلوی راه روگرفته بودم اقایی که می خواست بیرون بیادباتشرگفت:_بروکناردخترخجالت هم خوب چیزیه.باشرمساری کناررفتم.
_دلخورنشیدچون شمارواینجادیدتعجب کردمن بخاطرلحن بدشون عذرخواهی می کنم!.
شیفته همین اخلاق ورفتارش بودم بااینکه اشتباه ازمن بودولی سعی کردبه روم نیاره تازه معذرت خواهی هم کرد!خاص ترین ادمی بودکه توعمرم می دیدم.
_درضمن چادرخیلی بهتون میاد!.
باورم نمی شدبلاخره یک باربه چشمش اومدم داشتم ذوق مرگ میشدم.نگاهش کردم این بارهم سرش روپایین انداخت!حضورمن اون هم مقابل دوست واشنامعذبش کرده بود بادیدن فاطمه خانم که باکمک چندنفربه سختی راه می رفت هول کردم.این فراموش کاری ازم بعیدبود مسیرنگاهم رودنبال کرد حسابی رنگش پریدوباعجله به سمتشون رفت
کمکش کردیم توماشین نشست نمی دونستم چی کارکنم برم یانه که سیدمنوازبلاتکلیفی دراورد
_اگه زحمتی نیست ممنون میشم همراهمون بیاید.منم ازخداخواسته قبول کردم.
تواورژانس بستری شد متخصص قلب که توبخش اورژانس بود باچندتاپرستاربالاسرش حاضرشدند تودلم ازخداخواستم مشکلی پیش نیاد.
فضای بیمارستان حالم روبدمی کرد به محوطه حیاط رفتم وروی صندلی نشستم
تازه یادبابام افتادم حتماتاالان نگران شده بود شمارش روگرفتم وماجراروگفتم ادرس بیمارستان روگرفت تازودخودش روبرسونه.
کتابم روازکیفم دراوردم صفحه ای که بازکردم زیارت عاشورابود نسبت به قبل خیلی بهتربودم وکمترغلط داشتم به سجده که رسیدم لحظه ای مکث کردم نمی دونستم قبله کدوم طرفه!یاتواین شرایط چطوری بایدبخونم
_ازجایی که نشستیدیکم به این سمت برگردیدقبله ست.
تعجب کردم اصلامتوجه نشدم کی اومدازکجافهید چه دعایی رومی خونم ؟به همون سمتی که ایستاده بود برگشتم دست راستش رو روی پیشانی اش گذاشت منم همین کارروکردم وسرم روپایین انداختم وباصدایی اروم ولی پرسوز سجده زیارت عاشوراروخوند.
بعداون نمازی که باهم توحرم خوندیم این سجده زیارت هم به دلم نشست.
بابام که اومدنیم ساعت بیشترتوبیمارستان نموندیم خداروشکرخطررفع شده بودوخیال ماهم راحت شد موقع رفتن به سیدگفت که متخصص خوبی توتهران میشناسه حتماخبرمیده تاسرفرصت فاطمه خانم روبرای مداوابیارن .کلی تشکرکردرفتارش به سردی سابق نبودولی هنوزهمون غروروحیاروداشت.
تاخواستم سواربشم بابام
میگفت:
مابچہهیئتیا،زیادبرامونمھمنیست بهمونبگندکتریامهندس...
همهیعشقموناینہکه:
بهمونبگن:
#کربلایی... :)
همراهان گرامی🌱
لطفاً برای شفای بیماران 1#حمدشفا بخونید
و برای بیماران لطفاً دعا بفرمایید 🙏🏻🍀
«اِنَّﷲلاینسیقلباًلَجااِلیهفیوقتِالشدَّ»
قطعاخدافراموشنمیکند،قلبیراکه
بهوقتسختیبهاوپناهببرد..🕊♥️
https://eitaa.com/Navid_safare 🌱
آیةاللهبہجت همیشہ مےگفتن:
که برای رسیدݧ به کمال اگر فقط
مراقب وقت نماز هݥ باشیم کافیـہ
همین که اول وقت نماز بخونے ،🍃
کم کم مێ بینے سر و کله حضورهݦ
پیدا مێ شه✨
#نمازاولوقت
#جانجآنـــانمღ
••وتواصعوا بالصبــر••
مِن شرِّ دلتنگــــــۍ💔
https://eitaa.com/Navid_safare 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 کلیپ استاد رائفیپور
📝 «خدا تنهات نمیذاره»
📥 لینک دانلود با کیفیتهای مختلف 👇
🌐 aparat.com/v/Hcwvl
#فرهنگی
https://eitaa.com/Navid_safare
ومنتمامحواسمراپیچیدهام
بهدستهاۍخدا . . . 🌱
#خداےمن
https://eitaa.com/Navid_safare 🌱
مهمان امشب ما 😍🌱
شهید#امیر_حاج_امینی
تاریخ تولد:۱۳۴۰/۱۱/۵
تاریخ شهادت:۱۳۶۵/۱۲/۱۰ در عملیات کربلای ۵ در شلمچه
وصیت نامه ی شهید:
ای کسانی که این نوشته را می خوانید اگر من به آرزویم رسیدم و دل از دنیا کندم بدانید که نالایق ترین بنده ها هم می توانند به خواست او به بالاترین درجات دست یابند پس حال که به عینه دیدید شما را به خدا قسم عاجزانه التماس میکنم که بیایید و به خاکش بیفتد زار زار گریه کنید و امیدوار به بخشایش و کرمش باشید زیرا او بیش از حد مهربان و بخشنده است فقط کافی است یکبار از ته دل صدایش کنید دیگر مال خودتان نیستید و مال او می شوید
#شادی_روح_شهدا_صلوات
https://eitaa.com/Navid_safare
کانال رسمی شهید نوید صفری💚🌱
ـ ــ ــــــــــ
#صرفاجهتاطلاع . .
هیچ چیزی ترس نداره . .هیچ چیزۍ..!
بجزوقتۍ ك توۍدومتر
جـٰـاتنها خوابیدۍ! ◡◡
و فرصت جبران هیچ ڪدوم از اشتباهاتتو ندارۍ(:
••¦⇢ #یاد_مرگ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍🏼تکه تکه
قطعه قطعه
در هوایت...✨🕊
پازلی گم گشته دل
زحمتی دارم
بیا و جمع کن
قلب مرا💔
#دلتنگی_شهدایی
#شهید_نوید_صفری🦋🥺
و#شهادت یعنی
آنگونه بمیری
ک دنیا مدیونت شود :))
شهید#نوید_صفری
https://eitaa.com/Navid_safare
کانال رسمی شهید نوید صفری 🥀🍀
⊰•🌪🌚•⊱
.
ازشناسایی آمد و خوابید . . .🥀
بچهها چون میدونستن خسته اس، بیدارش نکردن
بیدار که شد با ناراحتی گفت:
"مگر نگفتم نمازشب بیدارم کنید؟!"
آهی کشید وگفت:
"افسوسکه آخرین نماز شبم قضا شد.."😔
فردایش مهدی شهید شد🕊
.
⊰•🌪•⊱¦⇢#شهیـدمهدےسامع
⊰•🌪•⊱¦⇢#فدایۍ_وݪایٺ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ https://eitaa.com/Navid_safare
......................💚💚:💚💚.....................
یا کاشف الزَّفَرات
اے رفع ڪننده ے آه هاے پرحسـرت...
رّـّ؋ّـّیّقّ اّیّنّ هّمّـّہّ هّمّشّ داّرّےّ غّرّ مّیّزّنّےّ یّاّ اّصّرّاّرّ مّیّکّنّےّ وّ.ّ.ّ.ّ 🍃
یّبّاّرّمّ شّکّرّ کّنّ .... ✨
اّزّ تّـّہّ دلّ :ّ
اّلّحّمّـّدلّلّـّہّ 💚🌱
اعضا کانال 888 تا شده ..🌱
یاامام رضا، یاابالجواد، یاضامن آهو 🥲💫
هرچیزیو بهونه کنیم برا دعا کردن برای کسایی که خیلی وقته نشده برن پابوس آقا 🙃💔🍃
بطلب
کسی رو که
دوای دردش
فقط تو حرمه ...
#السلامعلیکیاعلیبنموسیرضا✨
https://eitaa.com/Navid_safare 🌱
diffrent-madahan-golchin-madahi-emam-reza-14007.mp3
5.14M
منو دریاب
که بی تو...
داری میبینی بی تابم
همه دردامو میدونی
همه حرفامو میخونی
چقدر مهربونی ....
#ياضامنآهو
مجید بنی فاطمه 🎙
https://eitaa.com/Navid_safare
آقا ینی ما چقدر بدیم که شما تو کشورمون اروم گرفتین و منت به سر ما گذاشتین ولی ما بازم مدت هاست لیاقت پیدا نمیکنیم بیایم پابوستون 💔🍂
آقا خودتون ضامنمون بشین بتونیم گناهایی که مانع رسیدن ما بهتون میشرو پاک کنیم ...
آقا دلمون سیاهه اما خیلی دلتنگه نور گنبد طلایی شماست 🥲💔🍃✨
حول و هوش ساعت آسمانی شدن این ۴ گل پرپر 🌹🍃
هر چقدر ک میتونین براشون صلواتو صفحه قرآن یا نماز یا زیارت عاشورا و.... بخونین ...
قطعا شهدا هرکار خیر کوچکی هم ک درحقشون انجام بشه جبران میکنن
به وقت 21 آبان ✨🌹
https://eitaa.com/Navid_safare 🍃