او آمده تا دست تو را هم بگیرد
هیچ کس توی این کانال اتفاقی نیومده همگی دعوت شده ی #شهید_نوید_صفری هستید
🥲🥺❤️💚😍
از امشب دوباره تا شهادت نماز شب هامونو به مادرمون هدیه کنیم ؟؟ 😍❤️
به عشق مادر پهلو شکستمونم که شده
حتی یک رکعت هم که شده بخونیم😍
مگه میشه مادر هم تو این دنیا هم دراون دنیا دست محبتشو به زندگیه بچه هاش نکشه؟؟😍
خودمون رو عزیز تر کنین برای مادرجانمون😉❤️
《دعآی فرج 》
بسماللهالرحمنالرحیم
اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ، وَانْكَشَفَ
الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ
،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،
وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد
،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،
وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم ،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ
فَرَجاًعاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ
؛ يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُماكافِيانِ ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛ يامَوْلانا
ياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،
السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،
يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهرین
https://eitaa.com/Navid_safare
•••
"جنگامروز
اسلحهنمۍخواد
اسلحهاتـــ روبایدتـو مغزت پرورشبدۍ
کهبتونۍتـودنیاۍمجازی
بـادشمنواقعیبجنگۍ
توجبههخودۍنهاینکهگلبهخودۍبزنی
جنگــ اینروزانخبهمومنمیخوادنهعلافـــ
تـوفضاۍمجازی...
https://eitaa.com/Navid_safare
ارسالی یکی از بزرگواران 😍🥺
ان شاءالله حاجت روا 🤲🏻
https://eitaa.com/Navid_safare
هدایت شده از «با شهیدنوید تا خدا»
ارسالی یکی از بزرگواران 😍🥺🥀
ان شاءالله حاجت روا 🤲🏻
به شماهم پیشنهاد میکنم هر طور که شده کتاب شهید نوید رو بخونید خیلی تاثیر گذار هست
@shahidnavidbook
شهیـد،کسےاسـتکہ
وقتےهمہبہدنبـالروشـنایےبودند،
اوخــودش
چــراغهدایـتشـد..✨
#شهیدنویدصفری
https://eitaa.com/Navid_safare
چله#حدیث_کسا
به نیت#شهید_نوید_صفری
حاجت روایی:
﴿الهام برهانی_زیبا رضایی﴾
روز#سی و سوم
ان شاءالله حاجت روا 🤲🏻
https://eitaa.com/Navid_safare
30.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-ماخشمکنیمسفرهتانبرچیدهاست
-هیسربهسرغیرتمامگذارید..✌️🏼#شهیدنویدصفری
#کلیپ
https://eitaa.com/Navid_safare
انشاءالله هرشب تاشهادت حضرتزهرا(س)🏴🍃
مورخ 10/6 📜🕯
《♡ختم گروهی سوره احزاب را داریم♡》🔔
به نیت حاجت روایی و تسهیل و تسریع در ازدواج همه جوانهامون 💍♥️
#حاجتروایی 🤲
#سورهمبارکهاحزاب 📖
#ازدواج 💍
❌نیاز به اعلام خواندن نیست
https://eitaa.com/Navid_safare 🌸
🖇 #عاشقانهایبهسبکشهدا💞
♡•به روایت همسر شهید✍🏻
در آغاز فصل عاشقی زندگی شهید
هر کسی چیزی میگفت.
یکی میگفت دویست سکه،🥇
و دیگری میگفت کم است.
بزرگ مجلس گفت:مهریه را کی گرفته
و کی داده،اما به دختر ارزش میدهد.🤷♂
در تمام این حرفها و چانه زنیهای مهریه
من همه حواسم به حسن بود، هر بار که
صدای حضار مجلس بلند میشد🗣 وصدای
دیگری بلندتر،حسن غمگین و
غمگینتر میشد،😞
و هر لحظه ناراحتیاش بیشتر میشد،🥀
تا اینکه صبرش سرآمد و به پدرم گفت:
حاج آقا اجازه میدهید من با فاطمه خانم🧕
چند دقیقه خصوصی صحبت کنم،🍃
وقتی به اتاق رفتیم گفت: کالا که نمیخواهم
بخرم که در قبالش بخواهم یک تعداد خاصی سکه بدهم،
یک پیشنهاد میدهم،اگر شما هم راضی باشید،😇
به حضار مجلس هم همان را می گوییم. 👌🏻
نظرت با هفت سفر عشقـ💞:
قم، مشهد، سوریه، کربلا،😍
نجف، مکه، مدینه چیست؟
و هر تعداد سکه که خودت مشخص کنی...🌸
#شهیدحسنغفاری🌱
https://eitaa.com/Navid_safare 🍬
بدانید که#شھادَت
مـرگ نیسـت ،رسـٰالت اسـت رفتن نیست،
جاودانه مانـدن است، جان دادن نـیست؛
بلکه جـآن یافـتن اسـت ..!
🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت پنجاهم
موبایل را کنار گوشش میگزارد و بعد از سکوت کوتاهی خطاب به شخص پشت تلفن میگوید
_الو ، سلام .
خوب گوش کن ببین چی میگم .
حرف هایی که الان بهت میگم رو به هیچکس نمیگی و جلوی بقیه هم عکس العمل خاصی از خودت نشون نمیدی .
دلم میخواهد بدانم با چه کسی صحبت میکند ، گوش هایم را تیز میکنم بلکه بفهمم .
سجاد چند قدمی جا به جا میشود و بعد ادامه میدهد
_الان آروم از باغ میای بیرون .
مغازه آقا نادر رو که یادته کجا بود ؟
میای اونجا .
نزدیک اونجا یه تپه هست میای پایین تپه فقط سریع بیا ، خودت یه بهونه ای جور کن که کسی شک نکنه .
فکر میکنم دارد با سوگل صحبت میکند چون لحنش دستوری و خودمانی هست .
برای چند ثانیه سکوت میکند .
این بار به من نگاه میکند .
نگاهش را از من میگیرد و دور میشود انگار میخواهد چیزی بگوید که من نفهمم .
نمیدانم چه میگوید اما حتم دارم هر چه که هست درباره ی من هست .
سعی میکنم زیاد به این موضوع فکر نکنم .
دلم میخوهد پایم را ببینم اما سجاد مدام من را نگاه میکند انگار میداند چه فکری در سرم میگذرد .
اگر بفهمد میخواهم پایم را ببینم نمیگذارد .
کم کم درد پایم بیشتر میشود .
باید پایم را ببینم حداقل بفهمم دلیل این همه درد چیست .
سرم را بر میگردانم تا سجاد را ببینم . انگار حواسش به من نیست .
لبخند کوچکی میزنم و چادرم را میکشم تا از روی پایم کنار برود .
سرم را آرام بالا می آورم اما چیزی نمیبینم .
سعی میکنم خودم را بالا بکشم بلکه چیزی ببینم که ناگهان سردی چیزی را روی گونه ام احساس میکنم که سرم را به سمت چپ هل میدهد .
صورتم را که بر میگردانم با قیافه ی درهم سجاد رو به رو میشوم .
سریع چادر را روی پایم می اندازم .
🌿🌸🌿
《دل ز تن بردی و در جانی هنوز
درد ها دادی و درمانی هنوز》
امیر خسرو دهلوی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی 🦋
نویسنده: میم بانو
قسمت_پنجاه_یکم
صورتم را که بر میگردانم با قیافه ی در هم سجاد رو به رو میشوم . سریع چادرم را روی پایم میاندازم .
چطور آمد که من متوجه حضورش نشدم ؟
سجاد اخم تصنعی میکند
_چرا انقدر لجبازی ؟
با حالت عاجزانه ای میگویم
+پام درد میکنه . میخوام ببینم این همه درد برای چیه .
ابرو بالا می اندازد
_الان مثلا ببینی دردت درست میشه ؟
با کلافگی سرم را به سمت مخالف بر میگردانم و ساعدم را روی چشم هایم میگزارم .
درد کم کم دارد امانم را میبرد .
چند دقیقه در سکوت میگذرد .
هر بار که نگاه میکنم میبینم سجاد دارد من را دید میزند . انگار میداند منتظر فرصتی هستم تا پایم را ببینم .
دردم به حدی رسیده که تحملش برایم سخت شده است .
ساعدم را پایین می اورم و دوباره به سجاد نگاه میکنم .
برای یک لحظه به او دقت میکنم .
چقدر با همیشه فرق دارد .
چه کسی فرکرش را میکرد پسر نجیب و سر بزیری مثل سجاد حالا انقدر جدی و محکم شده است .
آنفدر متفاوت است که نمیتوانم باور کنم این همان سجاد قبلیست .
امروز به من ثابت شد که سجاد در شرایط سخت یک مرد به تمام معناست .
با شنیدن صدای پا دست از کاویدن سجاد بر میدارم .
به بالای تپه چشم میدوزم که سوگل را میبینم .
پشت سرش شهروز دست در جیب شلوار جینش کرده و با غروز از تپه پایین می آید .
با دیدن شهروز انگار سطل آب سردی روز سرم خالی کرده اند .
چه میخواستم و چه شد .
آمدم از دست شهروز فرار کنم بدتر گیر شهروز افتادم .
سوگل با دیدن من سریع از تپه پایین می آید وکنارم مینشیند .
چشم هایش نگران ، اجزای صورتم را میکاود . دستم را میگیرد و میفشارد و با نگرانی ای خواهرانه میگوید
_چی شده نورا ؟
به پایم نگاه مکنم . سوگل رد نگاهم را دنبال میکند و متوجه میشود . دوباره من را نگاه میکند
_خیلی درد داری ؟
+تقریبا . دردش هی داره زیاد میشه
دوباره صدای پای شهروز باعث میشود سرم را بر گردانم
🌿🌸🌿
《عمری گذشت و ساختم با نداشتن
ای دل چه خوب بود اگر تو را هم نداشتم 》
ناشناس
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
اگه میشه نفس بزن_۲۰۲۲_۱۲_۲۲_۱۱_۳۷_۵۴_۳۸۷.mp3
17.25M
حاج امیر کرمانشاهی🎙
اگه میشه نفس بزن
--------------------------------------------
اخه تکیه دستامی
اخه قوت زانومی
تو باهرچی بود ساختی🍃
--------------------------------------------
واسه من سخته ک مَردم🥀
--------------------------------------------
با ماها خیلی بد کردن
غرورم له شد اونجا ک چادرت رو لگد کردن 💔
#فاطمیه
https://eitaa.com/Navid_safare
May 11
امام علی علیه السلام :
هیچ عملی نزد خدا محبوب تر از نماز نیست..! پس هیچ کارِ دنیایی،شما را در وقت نماز به خود مشغول ندارد :)
#نمازتسردنشهرفیق
https://eitaa.com/Navid_safare ♥️🌱
May 11