eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️⃟📿 آقاموݩ‌منٺظرھ...↯ بریم‌دعاے‌فرج‌بخوݩیم...🙃🤲🏻 ...🍃 خیلےوقٺمونونمیگیرھ‌رفقا-!🤚 کانال رسمی شهید نوید صفری ♥️
دلگرمی_۲۰۲۳_۰۲_۱۱_۱۸_۴۴_۱۰_۶۸۸.mp3
4.21M
دلگرمی ای همراه روزهای پر دردم حاج‌مجتبی رمضانی 🎙
✋🏻💚•° حیدرۍ‌وار ‌بیا‌حیـدر‌ڪرار‌زمان جمڪران‌منتظــر‌منبر‌مردانہ‌توست پرده‌بردار‌از‌این‌مصلحت‌طولانی ڪه‌جہان‌معبدو‌منزلگہ‌شاهانه‌توست.. اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌱
چله به نیابت از هدیه به حاجت روایی شما بزرگواران😍 روز:دوم ڪانال رسمـے شهیـد نوید صفرے♥️
مَن‌بَراۍتۅهَمچۅن‌حَـبیب‌نِمی‌شَوَم اَمـٰا‌تۅیۍحَـبیب‌ِدِل‌ِتَنھـٰایَم‌حُسِین:))
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت ﴿ لبخند بهشتی﴾😍
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_لبخند_بهشتی 🦋 نویسنده: میم بانو🌸 قسمت_صد_بیست_یکم پسری قد بلند با ریش و مو های مشکی پر کلاغی و ۲ چشم درست مشگی که پشت عینک های مستطیلی شکی حبس شده این داماد خوشبخت را توصیف میکند . بینی کوچک و باریکش با لب های نازک و صورت سبزه اش تناسب دارد . با پشت دست آرام روی میز چوبی میکوبم +ماشالا بزنم به تخته چقدر به هم دیگه میاید . هستی ذوق زده نگاهم میکند _ایشالا قسمت تو هم بشه . با شیطنت نگاهش میکنم +اتفاقا شده ، خوبشم شده متعجب ابرو بالا می اندازد _جدی میگی ؟ سر تکان میدهم و به شوخی با غرور میگویم +بعله ، فکر کردی خدا فقط نعمتاشو نصیب تو میکنه ؟ اتفاقا خبر خوبم همین بود لبخند دندان نمایی میزند _حیف که وسط کافی شاپیم و گرنه از ذوق جیغ میزدم ریز ریز میخندم و او هم به تابعیت از من میخندد. لبخندش را جمع میکند و ادای آدم های جدی را در می آورد _خودت از سیر تا پیازشو میگی یا مجبورت کنم بگی ؟ حق انتخاب با خودته . با خنده میگویم +واقعا ممنونم از این همه حق انتخابی که بهم دادی دیگر نمیتواند خودش را کنترل کند . جلوی دهانش را میگیرد تا صدای خنده اش بلند نشود . بعد از پایان خندیمان شروع به صحبت میکنم +راست‌ قراره با پسر عموم ازدواج کنم . اسمش سجاده و چند روزه دیگه ۲۴ ساله میشه . ۳ روز دیگه قرار عقد محضری داریم . مراسم نامزدی که نمیگیریم ولی برای عروسی منتظرتم . صورتش را کمی نردیک تر میکند و آرام میگوید _اینا رو ول کن. بگو دوسش داری ؟ او چی ؟ اونم دوست داره ؟ لبخند کوچکی میزنم و به صندلی تکیه میدهم . +خیلی وقته همدیگرو دوست داریم . لبخند روی لبش میماستد . اخم تصنعی میکند و با دلخوری میگوید _یعنی تو خیلی وقته پسر عمو تو دوست داری و به من نگفتی ؟ واقعا که ، منو باش با کی درد و دل میکردم . ن فقط به تو گفتم که سبحانو دوست دارم او نوقت تو به من نگفتی که پسر عموتو دوست داری ؟ من چی .... میان حرفش میپرم +آرروم باش ، من به هیچکش نگفتم ، برای این کارم دلیل دارشتم ولی دلیلمم نمیتونم بگم . اگه میشد حتما بهت میگفتم ولی واقعا نمیتونستم . اخمش را باز میکند اما همچنان دلخور است . لبخند میزنم +ناراحت نباش دیگه ، اگه ناراحت باشی عکسشو نشونت نمیدم . بخند تا نشونت بدم . یک تای ابرویش را بالا میدهد . لبخندم را عمیق تر میکنم +بخند دیگه ، قیافت شبه بچه سر تقا شده وقتی میخندی خوشگل تری . لبخن میزند _چیکارت کنم ، نمیتونم در برابرت مقاومت کنم . 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_لبخند_بهشتی 🦋 نویسنده: میم بانو🌸 قسمت_صد_بیست_دوم بخش_اول +بخند دیگه ، قیافت شبه بچه سر تقا شده وقتی میخندی خوشگل تری . لبخن میزند _چیکارت کنم ، نمیتونم در برابرت مقاومت کنم . همانطور که میخندم عکس سجاد را در موبایل پیدا ، و به هستی نشان میدهم . هستی با دیدن سجاد آرام سوت میکشد . _نه میبینم که سلیقت خوبه ، آفرین ، الحق که رفیق خودمی . میگم خوب شد با من دوست شدی من خوش سلیقه گی رو یادت دادم و گرنه الان شوهر درست حسابی هم نداشتی . آرام روی دستش میزنم . +اولس که داشتیم حرف میزدیم بهم میگفتی ، عشقم ، عزیزم ، حالا که یَخِت آب شده اینطوری حرف میزنی . با مایان جمله ام هر دو شروع به خندیدن میکنیم . ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ با ذوق نگاهم را به ضریح حضرت معصومه میدوزم . همزمان با پدر و مادرم خم میشوم و به حضرت معصومه سلام و ادای احترام میکنم . پدر با چشم هایی شاد و لبخند متینش مدام به من نگاه میکند و مادر با مهربانی های همیشگی اش قربان صدقه ام میرود . چادر سفیدم را محکم تر میکنم و آرام در قهوه ای رنگ اتاق 《پیوند آسمانی》را باز میکنم . مکانی که در آن قرار است پیوند آسمانی من و سجاد بسته شود . چند روز پیش به خاطر اصرار من و سجاد قرار بر این شد که از تهران راهی قم شویم و خطبه ی عقد بین من و سجاد در اتاق مخصوص عقد ، در حرم حضرت معصومه خوانده شود . امروز ، روز موعد فرا رسید و ما بعد از گذارندن ۲ ساعت مسیر بین تهران و قم بلاخره به مکان مورد نظر رسیده ایم . نگاهم را به پله ی رو به رویم میدورم و همراه پدر و مادرم پله ها را طی میکنم . به محض رسیدن به پله آخر با چشمم دنبال سجاد ، عمو محمود و خاله شیرین میگردم . پشت در اتاق عقد پر از زوج های جوانی مثل من و سجاد است که همراه خانواده هایشان منتظر رسیدن نوبتشان هستند . بلاخره بعد از جست و جوی زیاد میابمشان . سجاد کت شلوار مشکی همراه با بلیز سفید به تن کرده ، کلاه گیش مشکی اش را گذاشته و آنها را مرتب شانه کرده . صورت را شس تیغ اصلاح و عطر مست کننده ای به خود زده . با ذوق به سمت سجاد میروم . وقتی به سجاد میرسم تازه متوجه ۳ خاله ، ۲ دختر خاله و ۳ سوهر خاله سجاد میشوم که آنجا حضور دارند . سریع و بدون دقت به صورتهایشان با آنها سلام و روبوسی میکنم و بعد از تشکر از آمدنشان سراغ خاله شیرین و عمو محمود میروم . بعد از گذارندان آنها بلاخره فرصت پیدا میکنم با سجاد سلام و احوالپرسی کنم . سجاد با شیطنت نگاهم میکند و بعد دسته گل رز قرمز تزئین شده ای را از پشتش بیرون میگشد و به سمتم میگیرد . به ذوق به گل ها نگاه میکنم +دستتون درد نکنه چرا زحمت کشیدید ؟ _قابل نداره ، ۱۵ تا شاخه گل رز قرمز طبیعی ، همونطور که قول داده بودم متعجب ابرو بالا می اندازم +قول داده بودید ، کی ؟ _مهریه ی عقد موقطه دیگه همانطور که گل ها را از دستش میگیرم میگویم +دستتون درد نکنه ، خیلی خوشگلن . نگاهم را به او میندازم . چشم های ذوق زده و لب های خندانش تپشم قلبم را بیشتر میکند . بخاطر ذوق و استرس دست هایم یخ کرده اند 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. . -میگفت.. کاری‌مهم‌تراز‌خودسازی‌نداریم. مااَبد‌درپیش‌داریم،هستیم‌که‌هستیم: 「وَإنَّمَا‌تَنْتَقِلُونَ‌مِنْ‌دَارٍإلَی‌‌‌دَارٍ💚」 https://eitaa.com/Navid_safare 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-بہ‌چی‌دل‌بستۍ؟ ها‌ . . . یھ‌روزے‌همه‌میمیرن سخت‌میشہ‌برات( :💔🗞-! ‌وقتۍمیگی‌من‌هیچ‌‌من‌هیچـم‌ یعنۍا‌زخودم‌هیچی‌ندارم‌ . . حتۍ خودمم‌مال‌خودم‌نیستم حواست‌باشہ‌یه‌وقت‌یادمون‌نرھ . .🙂☝️🏿'! ✌️🏿🕶'!
یکی از اهالی ترکیه در توییتر نوشته: خلاصه زندگی و لذت زودگذر آن چند روز پیش صاحب خانه مرا بیرون انداخت چون تقاضای افزایش بیش از حد اجاره می کرد. چند روز بعد از بیرون راندنم زلزله رخ داد حالا صاحب خونه ای که مرا بیرون کرد، من و ایشان توی یک چادر و در کنار هم درکنار آتش می نشینیم این است کار دنیا و غفلت ما همه چیز فانی است زیاد خودمون رو اذیت نکنیم برای هر انچه از دست خواهیم داد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو‌خواب‌بهم‌گفتن‌ این‌هدیه‌از‌طرف‌شهداست! :) -شهید‌نوید‌صفری . . شهید نوید صفری ♥️
گرفته است دلم 💔 کجا بروم ؟! مگر نمیگویند... «فرّو الی الحسین»(: من به سمت تو فرار کرده ام♡' مرا پناه ده که جز تو؛ به کسی امید ندارم /: دلـ💔 شکسته ام رامیخری !؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
1.6k شدنمون مبارک 😍🎉
همه ی ما قطعا به دعوت خود شهید اینجا هستیم 😍الحمدلله که نگاه شهید ب زندگیمون افتاده😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عزیزان شهید نوید کتابی راجع به این شهید بزرگوار نوشته شده ک از نظر خوانندگان کتاب به شدت تاثیر گذار و جذاب و حال خوب کن بوده اگر دوست دارین ی نفر هم که شده بیشتر این کتاب رو بخونه و در تارو پود زندگیش اثر بذاره میتونین با واریز پول به ما در این کار خیر شرکت کنین ما اون کتاب رو به کسانی ک نخوندن هدیه میدیم🌸🍃✨ @maede_sadatt میتوانین برا اینکار جذاب به ایدی بنده پیام بدین @maede_sadatt
نوید دلها 🫀🪖
عزیزان شهید نوید کتابی راجع به این شهید بزرگوار نوشته شده ک از نظر خوانندگان کتاب به شدت تاثیر گذار
لطفا فقططط کسانی که نیت شرکت در کار خیر و تهیه کتاب دارن پیام بدن 🙏 ان شاءالله ک شهید نوید واسطه باشن براتون پیش اهل بیت (ع) 🙏✨
بھم‌گفـٺ : وقتی یکی از عزیزانت ناراحته، یا مشکلی داره و دلت میخواد خوشحالش کنی، نیتتو ارزشمندتر کن نگو چون دوسش دارم دلم نمیخواد ناراحتیشو ببینم، بگو چون بچه‌شیعه‌ست و ناراحتیش امام زمانمو ناراحت میکنه، میخوام خوشحالش کنم که بار غصه رو از رو دل ایشون کم کنم اینجوری واسه امام زمان .عج.خودتونو شیرین کنین توی اون روز عظیم، مزه‌ی این شیرین کردنا رو خودتون میچشین💖 https://eitaa.com/Navid_safare
مصداقےشدےبراےوعده‌خداوندڪہ: هرڪس‌ڪه‌من‌اورادوست‌بدارم‌ میـڪُشم‌وخون‌بهایش‌رامےدهم:)! 🌱/ 🕊
نوید دلها 🫀🪖
همه‌ے‌جهان‌توࢪارهامیڪنند، وشهیدتورایارےمیکند💔!
چله به نیابت از هدیه به حاجت روایی شما بزرگواران😍 روز:سوم ڪانال رسمـے شهیـد نوید صفرے♥️