eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 عملکت به على اكبر شماءکه‌ سن وسال تازه فهم کمی داشت حمام نداشت اصلا زمانه ی بدی بود ا روز و شب همه گره خورده بود به تظاهرات و تیراندازی و فرار و.... یادش به خیر جمعه ها که نباید سرکار میرفتیم با پسر عمویم حکم میرفتیم .تظاهرات به سعادتش او هم مثل نوید من و برادرم منوچهر عاقبتش ختم به شهادت شما طول هفته هم اگر می شد، بهانه ای پیدا می کردیم و از محل کار می زدیم بیرون و آن رو می رفتیم لابه لای جمعیت شب ها هم که می رفتیم روی پشت بام و شعار می دادیم. دست خالی بودیم؛ ولی امید داشتیم رشیدت نشرمن كجا وخوش اسم کنم. توان سال ۶۱ بود که این خانه ی تهرانپارس را خریدم. آن موقع همه ی این اطراف صدای - بیابان بود. نه آب داشت و نه برق فقط دو تا اتاق بود. از خانه که می رفتیم بیرون قربان صد سگهای ولگرد دنبالمان می.کردند وسیله ای هم که نبود تا میدان اصلی را باید زمین نبیپیاده می رفتیم کم کم اوضاع بهتر شد و خانه را سروسامان دادم و یک ژیان هم خریدم ولی نوید اصلا رابطه ی خوبی با ماشین بیچاره نداشت. همین که می نشست توی ماشین جیغش در می آمد مادرش هم که تحمل گریهی پسرش را نداشت تحمل اینکه یک خارتوی دست این پسر برود، نداشت. بروم این موکت ها را جارو بزنم و پهن کنم که تا دوسه ساعت دیگر مهمان های روضدی شما از راه میرسند خوبیت ندارد روی موکت جارو نزده برای شما اشک بریزند. 📗
📚 پیکرش را بغل کرده بودم و میبوسیدمش شما که خوب میدانید بین پدر و پسر از یک سنی به بعد پرده ی حجب و حیا کشیده میشود. پسرها که قد میکشند و شکل و شمایل مردانه پیدا میکنند دیگر نمی شود مثل قبل بغلشان کرد و قربان صدقه شان رفت فقط میشود راه رفتنشان را تماشا کرد و قدو بالایشان را دید و حظ کرد. خوش به حال مادرها نوید تا همین نزدیک شهادتش حتی سرش را میگذاشت روی پای مادرش و میخوابید مادرش هم دست میکشید روی سروصورتش ونوازشش میکرد صدای همه در می آمد؛ ولی عین خیالش نبود. من که بیشتر وقت ها شازده صدایش میزدم بس که مادرش نوید را دوست داشت. یک شب خوابش را دیدم، از اتاقش آمد بیرون و رفت وضو گرفت و بعد از خانه زد بیرون، توی خواب هم به مادرش گفتم: «شازدهت وضو گرفت رفت!» شاید حسرت همین در آغوش کشیدنش بود که پیکرش را بغل گرفته بودم. نویدم نمی خواست حسرت به دل بمانم گفتم که همیشه حواسش به من بود. 📗
هوا گرم بود روضه را انداختیم قبل غروب که مهمانهای شما اذیت نشوند. بهتر هم شد نماز را با هم سروقت و جماعت میخوانیم نمیدانم فکر وخیال است یا نه ولی من نوید را خیلی وقت ها توی صف نماز مسجد محل میبینم احساسش میکنم امشب هم همین طور. احساس میکنم صف اول کنار خودم ایستاده. حتی گرمی شانه هایش را هم احساس میکنم بس که این بچه روی نماز اول وقت حساس بود. وقتی می رفت سفر و اتوبوس برای نماز نمی ایستاد خیلی حرص میخورد هر طور بود راننده را راضی میکرد که نمازش از دست نرود دامادم میگفت توی سفر کربلا همه خسته و کوفته ،بودند ولو شده بودند روی صندلی های اتوبوس اذان که گفتند نوید پیشنهاد داده برای نماز توقف کنند و نماز اول وقت بخوانند میگفت خیلیها غرولند میکردند که نه برویم یک جای مناسبی پیدا کنیم و حالا که دیر نمی شود؛ ولی نوید پایش را کرده توی یک کفش که شما چه زائرهای کربلایی هستید که نماز اول وقت نمی خوانید! خسته تان نکنم میگفت همه توی دل شما باز کرد نه؟ را از ماشین پیاده کرده و حرف خودش را به کرسی نشانده با همین کارها جایش را به نماز خیلی اهمیت میداد بیشتر از هر چیزی با نماز آرام میشد اصلاحتی وقتی توی کاری به مشکلی بر می خوردیم میرفت وضو میگرفت و دو رکعت نماز میخواند و می.آمد باور کنید مشکلمان به سرعت حل میشد حالا هم همین طور است. مشکلی که پیش می آید نگاه میکنم به عکس هایش دیده اید ،که مادرش خانه را کرده نمایشگاه عکسهای نوید روی دیوار توی طاقچه، روی میز روی یخچال هرجا را که نگاه کنی نوید هست. نگاه میکنم به‌ چشم هایش و مثل همان وقتها هر طور شده مشکلم را حل میکند