eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
88 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
برندگان مسابقه 🤩👇🏻 1_سمیه اینانلو 2_زهرا خدمتی 3_مهری بلالی 4_زهره عرفانیان 5_فرزانه رضیان 6_کبری حسینی 7_مهدی زاروی 8_ارغوان فیروز فر مبارکتون باشه 🤩😍🥰🥳🌸 هدیه برای دریافت هدیه به آیدی زیر پیام بدید 🤩 @Massoumeh_sh84 https://eitaa.com/Navid_safare
سلام همراهان گرامی 🌱🖤 قصد داریم به مناسبت سالگرد شهادت شهید نوید به 3نفراز بزرگواران رو هدیه بدیم ان شاءالله 🤲🏻❤️ مسابقه از این قراره هرکسی بتونه شهید نوید رو به چند نفر که واقعا بدونه باشهید آشنا شدن معرفی کنه چه حضوری چه مجازی هیچ فرق ندارد مهم اینه که رو معرفی کنه از امشب تا فردا ظهر ساعت2 وقت دارید شهید رو معرفی کنید هرکس که بتونه رو حتی شده 2نفر معرفی کنه و بیاد فردا تعداد کسانی که رو بهشون معرفی کرده بگه و واقعا بدونه که با شهید اشنا شدن بین این افراد قرعه کشی می‌شود و کتاب شهید نوید هدیه داده می شود به آیدی زیر پیام بدید @Massoumeh_sh84
📚 چشم و چراغ خانه بود همه دوستش داشتیم منتی نیست ،اقاجان ولی ما روغن ریخته را نذر امامزاده نکردیم سوگلی خانه را فدای شما کردیم. کوچکترین پسرم بود، ولی مدیریت خانه دستش بود همه حرفش را قبول داشتیم ،رضا برادر بزرگش وقتی به مشکلی برمی خورد میرفت توی اتاق نوید و با او مشورت میکرد. خواهرش همین طور. من و مادرش همین طور اصلاً خرید وسایل خانه را هم بدون مشورت با نوید انجام نمیدادیم حتی وقتی سوریه بود و وسیله ای میخواستیم بخریم عکسش را برایش میفرستادیم برای ورودی حیاط خانه ی شمال که موزائیک خریدم، سوریه بود. عکس گرفتم و برایش فرستادم همه ی کارهای قبلی خانه را با هم انجام داده بودیم، فقط مانده بود همین موزائیک ورودی دلم میخواست این آخری را هم با هم انتخاب کنیم. نمی دانستم که دیگر قرار نیست برگردد و روی موزائیک ها قدم بگذارد. حواسش به همه بود مثلاً میدید خواهرش ناراحت است و حرف نمیزند می رفت کنارش آن قدر می پرسید چطوری و چه مشکلی داری تا به حرفش می آورد و حالش را خوب میکرد خواهرش را خیلی دوست داشت. وقت ازدواجش که با هم رفته بودیم تحقیقات محلی، ولکن قضیه .نبود از تک تک کاسبهای محل در مورد دامادم، پرس و جو کرد من دیگر خسته شده بودم و میگفتم بیا برگردیم ولی نوید نه آن قدر شما را دوست داشت که دلش میخواست توی همه کارهایش به شما شبیه باشد. همین دوست داشتن خواهر را هم از شما یاد گرفته بود.