🍃بسته محصولات فرهنگی شهید بابک نوری هریس🍃
✨ شامل کتاب زیبای بیست و هفت روز و یک لبخند و محصولات فرهنگی شامل( نشانگر چوبی کتاب ده هزار/ جانماز ده هزار/تسبیح و آویز ۳۵٠٠ / کارت عکس ۱۵٠٠ / پیکسل ۳٠٠٠ / جاکلیدی ۸٠٠٠ / پلاک و زنجیـر ۲۵ /تخته شاسی ۳۵)
💰جمعا ۹۶٠٠٠ تومان
«کتاب ۶۹ هزارتومان»
🚚 هزینه ارسال به سراسر کشور فقــط ۲٠ هزارتومان
✨خیلی مناسبِ هدیه دادن به دختر خانمهای جـوان و نوجوان هست که با شهیـد عزیز انس بگیرند. مخصوصا کسانی که تازه متحول شدند.
محصولات شهیدبابک نوری خیلی طرفدار داره و خیلی باعث تحول جوونها شده این شهید عزیز😍
🔺محصولات به صورت جدا و انتخابی هم قابل سفارش هستند و نیاز به سفارش کل پک لزوما نیست.
📝 ثبت سفارش:
@motahareh_sh
🍀
@Massoumeh_sh84
#پک_فرهنگی_شهدا
#شهید_بابک_نوری
«کانال رسمی شهید بابک نوری»
@shahidbabaknoory
بخشی از وصیتنامه شهید حسن باقری:
بی تعارف بگویم . آن نیرویی که نمازش را اول وقت نمی خواند ، خوب هم نمیتواند بجنگد ✨
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/Navid_safare
بہقولیہعزیزۍ🌿؛
اعتقادداشتنبہخداڪافےنیست!
#بہخدابایداعتمادداشت☕️
اعتمادیعنےباورداشتهباشے
خداڪاریرومےڪنہکهدرسته❣
نوید دلها 🫀🪖
بخشی از وصیتنامه شهید حسن باقری: بی تعارف بگویم . آن نیرویی که نمازش را اول وقت نمی خواند ، خوب هم ن
پیشنهاد میکنم فیلم آخرین روزهای زمستان که درباره شهید باقری ساخته شده رو مشاهده کنین🙏📹
https://www.aparat.com/v/V0YjE 🎞
نوید دلها 🫀🪖
بخشی از وصیتنامه شهید حسن باقری: بی تعارف بگویم . آن نیرویی که نمازش را اول وقت نمی خواند ، خوب هم ن
شاید براتون جالب باشه که این اعجوبه زود به دنیا میاد و به همین علت پزشک ها به خانوادش میگن که معلوم نیست زنده بمونه اگر هم زنده بمونه بچه ی جون دارو سرحالی نیست
حتی اون زمان دستگاهی هم نبوده ک بچه هایی ک زود به دنیا میانو درکل ضعیف هستن را بگذارند
از همچون بچه ای همچین اعجوبه ای بوجود میاد🙂
#خدا
#شهیدحسنباقری
https://eitaa.com/Navid_safare
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت_صد_چهاردهم
بخش_چهارم
پوشه سرمه ای رنک را به سمتم هل میدهد .
با ابرو به آن اشاره میکند
_بازش کن .
پوشه را بر میدارم و آرام بازش میکنم .
داخلش چند برگه a4 پر از نوشته هاییست که از آنها سر در نمی آورم .
حالت جدولی را دارد پر از حروف انگلیسی و اعداد .
ابرو بالا می اندازم
+اینا چیه ؟
دست به سینه میشوم
_بالای برگه ها رو بخون
با دقت بالای تک تک برگه ها را میخوانم .
در بالای همه صفحه ها اسم و فامیل سجاد نوشته شده .
سعی میکنم خودم را بی تفاوت نشان بدهم .
شانه بالا می اندازم
+خب چی هستن ؟
_نتیجه آزمایش های سجاد که بیماریشو تایید میکنه
اخم میکنم و کنجکاو نگاهش میکنم
+چه بیماری ؟
لبخند عجیبی میزند
_سرطان ؛ سرطان خون
با شنیدن این جمله گویی قلبم از کار می افتد .
دست و پایم سست میشوند و یخ میکنند .
یعنی چه ؟ یعنی سجاد سرطان داشته و ما بی اطلاع بودیم ؟
سعی میکنم ظاهرم حالت خونسردی اش را از دست ندهد ، فقط امیدوارم رنگم نپریده باشد .
با صدایی که سعی میکنم نلرزد میگویم
+از کجا معلوم حرفات درست باشه ؟
_این ورقه های آزمایش رو ببر ، به هر دکتری نشون بدی میگه سرطان داره . در ضمن من این همه سال درس خوندم میتونم تشخیص بدم .
اگه باور نداری میتونی یه مروری به این چند وقت داشته باشی .
سجاد این مدت تو جمع های خانوادگی نمیومد چون موهاش ریخته و همه میفهمیدن که سرطان داره .
یک ماه رفت الکی کمک به محروما رو بهونه کرد ، در حالی که تمام این یه ماه تو مشهد تحت درمان بود .
از طرفی دیگه تو این چند وقت خیلی خون دماغ میشد . یکی از علائم سرطان خون ، خون دماغ شدن زیاد و بی مورده .
حق با او است . سجاد در مراسم خاکسپاری سوگل و ۲ بار در خانه عمو محسن خون دماغ شد و ضعف و فشار زیاد را بهانه کرد .
بغض به گلویم چنگ میزند اما آن را به سختی قورت میدهم
+اینا رو از کجا اوردی ؟
_از زیر تخت شهریار ؛ شهریار خبر داره . الیته اون نمیدونه که من میدونم
نمیخواهم بفهمد حس خاصی به سجاد دارم .
+خب اینا رو چرا به من میگی ؟
ابرو بالا می اندازد
_یعنی میخوای بگی اصلا برات مهم نیست ؟
+مهمه ؛ به عنوان پسر عموم براش ناراحتم و امیدوارم هر چه زودتر خوب بشه .
لبخند کجی میزند
_فقط به چشم پسر عموت بهش نگاه میکنی ؟ بنظرت باید این حرفا رو باور کنم ؟
با آرامش و خونسردی ساختگی میگویم
+میتونی باور کنی میتونی نکنی ، حقیقت ماجرا همینه
اگرچه دلم چیز دیگری میگوید اما به زور قلب دلتنگ را ساکت میکمم تا مبادا شهروز چیزی بفهمد .
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت_صد_پانزدهم
بخش_اول
+میتونی باور کنی میتونی نکنی ، حقیقت ماجرا همینه
اگرچه دلم چیز دیگری میگوید اما به زور قلب دلتنگ را ساکت میکمم تا مبادا شهروز چیزی بفهمد .
به صندلی تکیه میدهد
_فزض میکنیم که فقط به چشم پسر عموت بهش نگاه .....
میان حرفش میپرم
+لازم نیست فرض کنیم . با اطمینان میتونیم بگیم فقط به چشم پسر عموم بهش نگاهم میکنم
با تمسخر میگوید
_باشه باشه تو راس میگی .
بعد از مکث کوتاهی ادامه میدهد
_اینا رو گفتم که بگم حتی اگه ۱ درصد هم بهش فکر میکردی دیگه بهش فکر نکنی . اینارو گفتم که اگه بخاطر اون به من جواب رد دادی بیخیالش بشی .
اون که سرطان گرفت رفت پی کارش .
دیگه مشکلت با من چیه ؟
نکنه میخوای به اون جوجه مذهبی که از بچه های دانشگاهه بله بگی ؟
ادای آدم های متفکر را در می آورد و ادامه میدهد
_البته بدم نیست خوشگله
خودم را به صبر دعوت میکنم .
چقدر صبور بودن کار سختیست .
حالا میفهمم چرا قرآن گفته 《وَ اَلله یُحِبُ الصابِرین》چون خداوند در صورتی که بنده اش در کوره سختی ها پخته شود علاقه اش به آن بنده بیشتر میشود . کار یخت است که انسان را پخته و علاقه خدا را بیشتر میکند وگرنه کار راحت را که همه میتوانند انجام دهند .
نفس عمیقی میکشم
+اولا آدم نباید راجب دیگران اینطوری صحبت کنه . دوما من هیچوقت ظاهر جزو ملاکام نبوده . سوما من فعلا قصد ازدواج ندارم نه با شما نه با هم دانشگاهیم . من و شما به هم نمیخوریم . اردواج ما اشتباه ترین کار ممکنه من حتی یه بارم بهش فکر نکردم و حتی وقتی قصد ازدواج هم داشته باشم اصلا حاضر نیستم این کار رو انجام بدم حتی اگه پای جونم در میون باشه . پس این بحث رو برای همیشه کنار میزاریم .
دستانش را در جیب جلیقه اش فرو میبرد و با غرور نگاهم میکند
_یه بار گفتم دوباره ام میگم . من اگه چیزی رو بخوام حتی به زورم که شده بدستش میارم .
جدی نگاهش میکنم و با تحکم میگویم
+من از این حرفا نمیترسم چون پشتم به خدا گرمه .
برادرای حضرن یوسف خواستن سعادت و خوشبختی رو از حضرت یوسف بگیرن اما چون خواست و تقدیر خداوند چیز دیگه ای بود حضرت یوسف به سعادت بیشتری دست پیدا کرد .
پس اگه خواست و تقدیر خداوند خلاف خواست شما بشه حتی اگه خودتو به آب و آتیشم بزنی نمیتونی جلوی خواست خداوندو بگیری .
زور و قدرت خدا در برابر بنده خوا هیچه .
پوزخند میزند و سرتکان میدهد
_خوب منبر میری . چرا سخنران نمیشی ؟
شنیدم درآمدشم خوبه .
یه ذره از این چرت و پرتا تو مخشون فرو کنی کلی بهت پول میدن و ازت تشکر میکنن .
🌸🌸🌸🌸🌸
آنکه برگه شهادتش امضا شد...
اولش چشمهایش با حیا شد🙂🚶🏾♂:)!
🕊¦⇠#شهادترادوستدارم...
پࢪسیدملباسپاسداࢪ؎چہ
ࢪنگےاست؟!
سبز؟
یاخاڪے!
خندیدوگفت:(
اینلباسھاعادتڪࢪدهاند
یاخونےباشندیخاڪے:)
•|شھیدمحمودࢪضابیضائے|•