eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃بسته محصولات فرهنگی شهید بابک نوری هریس🍃شامل کتاب زیبای بیست و هفت روز و یک لبخند و محصولات فرهنگی شامل( نشانگر چوبی کتاب ده هزار/ جانماز ده هزار/تسبیح و آویز ۳۵٠٠ / کارت عکس ۱۵٠٠ / پیکسل ۳٠٠٠ / جاکلیدی ۸٠٠٠ / پلاک و زنجیـر ۲۵ /تخته شاسی ۳۵) 💰جمعا ۹۶٠٠٠ تومان «کتاب ۶۹ هزارتومان» 🚚 هزینه ارسال به سراسر کشور فقــط ۲٠ هزارتومان ✨خیلی مناسبِ هدیه دادن به دختر خانمهای جـوان و نوجوان هست که با شهیـد عزیز انس بگیرند. مخصوصا کسانی که تازه متحول شدند. محصولات شهیدبابک نوری خیلی طرفدار داره و خیلی باعث تحول جوونها شده این شهید عزیز😍 🔺محصولات به صورت جدا و انتخابی هم قابل سفارش هستند و نیاز به سفارش کل پک لزوما نیست. 📝 ثبت سفارش: @motahareh_sh 🍀 @Massoumeh_sh84 «کانال رسمی شهید بابک نوری» @shahidbabaknoory
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بخشی از وصیتنامه شهید حسن باقری: بی تعارف بگویم . آن نیرویی که نمازش را اول وقت نمی خواند ، خوب هم نمیتواند بجنگد ✨ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 https://eitaa.com/Navid_safare
بہ‌قول‌یہ‌عزیزۍ🌿؛ اعتقادداشتن‌بہ‌خداڪافےنیست! ☕️ اعتمادیعنےباورداشته‌باشے خداڪاری‌رومےڪنہ‌که‌درسته❣
نوید دلها 🫀🪖
بخشی از وصیتنامه شهید حسن باقری: بی تعارف بگویم . آن نیرویی که نمازش را اول وقت نمی خواند ، خوب هم ن
پیشنهاد میکنم فیلم آخرین روزهای زمستان که درباره شهید باقری ساخته شده رو مشاهده کنین🙏📹 https://www.aparat.com/v/V0YjE 🎞
نوید دلها 🫀🪖
بخشی از وصیتنامه شهید حسن باقری: بی تعارف بگویم . آن نیرویی که نمازش را اول وقت نمی خواند ، خوب هم ن
شاید براتون جالب باشه که این اعجوبه زود به دنیا میاد و به همین علت پزشک ها به خانوادش میگن که معلوم نیست زنده بمونه اگر هم زنده بمونه بچه ی جون دارو سرحالی نیست حتی اون زمان دستگاهی هم نبوده ک بچه هایی ک زود به دنیا میانو درکل ضعیف هستن را بگذارند از همچون بچه ای همچین اعجوبه ای بوجود میاد🙂 https://eitaa.com/Navid_safare
به وقت ﴿ لبخند بهشتی﴾😍
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_لبخند_بهشتی نویسنده: میم بانو قسمت_صد_چهاردهم بخش_چهارم پوشه سرمه ای رنک را به سمتم هل میدهد . با ابرو به آن اشاره میکند _بازش کن . پوشه را بر میدارم و آرام بازش میکنم . داخلش چند برگه a4 پر از نوشته هاییست که از آنها سر در نمی آورم . حالت جدولی را دارد پر از حروف انگلیسی و اعداد . ابرو بالا می اندازم +اینا چیه ؟ دست به سینه میشوم _بالای برگه ها رو بخون با دقت بالای تک تک برگه ها را میخوانم . در بالای همه صفحه ها اسم و فامیل سجاد نوشته شده . سعی میکنم خودم را بی تفاوت نشان بدهم . شانه بالا می اندازم +خب چی هستن ؟ _نتیجه آزمایش های سجاد که بیماریشو تایید میکنه اخم میکنم و کنجکاو نگاهش میکنم +چه بیماری ؟ لبخند عجیبی میزند _سرطان ؛ سرطان خون با شنیدن این جمله گویی قلبم از کار می افتد . دست و پایم سست میشوند و یخ میکنند . یعنی چه ؟ یعنی سجاد سرطان داشته و ما بی اطلاع بودیم ؟ سعی میکنم ظاهرم حالت خونسردی اش را از دست ندهد ، فقط امیدوارم رنگم نپریده باشد . با صدایی که سعی میکنم نلرزد میگویم +از کجا معلوم حرفات درست باشه ؟ _این ورقه های آزمایش رو ببر ، به هر دکتری نشون بدی میگه سرطان داره . در ضمن من این همه سال درس خوندم میتونم تشخیص بدم . اگه باور نداری میتونی یه مروری به این چند وقت داشته باشی . سجاد این مدت تو جمع های خانوادگی نمیومد چون موهاش ریخته و همه میفهمیدن که سرطان داره . یک ماه رفت الکی کمک به محروما رو بهونه کرد ، در حالی که تمام این یه ماه تو مشهد تحت درمان بود . از طرفی دیگه تو این چند وقت خیلی خون دماغ میشد . یکی از علائم سرطان خون ، خون دماغ شدن زیاد و بی مورده . حق با او است . سجاد در مراسم خاکسپاری سوگل و ۲ بار در خانه عمو محسن خون دماغ شد و ضعف و فشار زیاد را بهانه کرد . بغض به گلویم چنگ میزند اما آن را به سختی قورت میدهم +اینا رو از کجا اوردی ؟ _از زیر تخت شهریار ؛ شهریار خبر داره . الیته اون نمیدونه که من میدونم نمیخواهم بفهمد حس خاصی به سجاد دارم . +خب اینا رو چرا به من میگی ؟ ابرو بالا می اندازد _یعنی میخوای بگی اصلا برات مهم نیست ؟ +مهمه ؛ به عنوان پسر عموم براش ناراحتم و امیدوارم هر چه زودتر خوب بشه . لبخند کجی میزند _فقط به چشم پسر عموت بهش نگاه میکنی ؟ بنظرت باید این حرفا رو باور کنم ؟ با آرامش و خونسردی ساختگی میگویم +میتونی باور کنی میتونی نکنی ، حقیقت ماجرا همینه اگرچه دلم چیز دیگری میگوید اما به زور قلب دلتنگ را ساکت میکمم تا مبادا شهروز چیزی بفهمد . 🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_لبخند_بهشتی نویسنده: میم بانو قسمت_صد_پانزدهم بخش_اول +میتونی باور کنی میتونی نکنی ، حقیقت ماجرا همینه اگرچه دلم چیز دیگری میگوید اما به زور قلب دلتنگ را ساکت میکمم تا مبادا شهروز چیزی بفهمد . به صندلی تکیه میدهد _فزض میکنیم که فقط به چشم پسر عموت بهش نگاه ..... میان حرفش میپرم +لازم نیست فرض کنیم . با اطمینان میتونیم بگیم فقط به چشم پسر عموم بهش نگاهم میکنم با تمسخر میگوید _باشه باشه تو راس میگی . بعد از مکث کوتاهی ادامه میدهد _اینا رو گفتم که بگم حتی اگه ۱ درصد هم بهش فکر میکردی دیگه بهش فکر نکنی . اینارو گفتم که اگه بخاطر اون به من جواب رد دادی بیخیالش بشی . اون که سرطان گرفت رفت پی کارش . دیگه مشکلت با من چیه ؟ نکنه میخوای به اون جوجه مذهبی که از بچه های دانشگاهه بله بگی ؟ ادای آدم های متفکر را در می آورد و ادامه میدهد _البته بدم نیست خوشگله خودم را به صبر دعوت میکنم . چقدر صبور بودن کار سختیست . حالا میفهمم چرا قرآن گفته 《وَ اَلله یُحِبُ الصابِرین》چون خداوند در صورتی که بنده اش در کوره سختی ها پخته شود علاقه اش به آن بنده بیشتر میشود . کار یخت است که انسان را پخته و علاقه خدا را بیشتر میکند وگرنه کار راحت را که همه میتوانند انجام دهند . نفس عمیقی میکشم +اولا آدم نباید راجب دیگران اینطوری صحبت کنه . دوما من هیچوقت ظاهر جزو ملاکام نبوده . سوما من فعلا قصد ازدواج ندارم نه با شما نه با هم دانشگاهیم . من و شما به هم نمیخوریم . اردواج ما اشتباه ترین کار ممکنه من حتی یه بارم بهش فکر نکردم و حتی وقتی قصد ازدواج هم داشته باشم اصلا حاضر نیستم این کار رو انجام بدم حتی اگه پای جونم در میون باشه . پس این بحث رو برای همیشه کنار میزاریم . دستانش را در جیب جلیقه اش فرو میبرد و با غرور نگاهم میکند _یه بار گفتم دوباره ام میگم . من اگه چیزی رو بخوام حتی به زورم که شده بدستش میارم . جدی نگاهش میکنم و با تحکم میگویم +من از این حرفا نمیترسم چون پشتم به خدا گرمه . برادرای حضرن یوسف خواستن سعادت و خوشبختی رو از حضرت یوسف بگیرن اما چون خواست و تقدیر خداوند چیز دیگه ای بود حضرت یوسف به سعادت بیشتری دست پیدا کرد . پس اگه خواست و تقدیر خداوند خلاف خواست شما بشه حتی اگه خودتو به آب و آتیشم بزنی نمیتونی جلوی خواست خداوندو بگیری . زور و قدرت خدا در برابر بنده خوا هیچه . پوزخند میزند و سرتکان میدهد _خوب منبر میری . چرا سخنران نمیشی ؟ شنیدم درآمدشم خوبه . یه ذره از این چرت و پرتا تو مخشون فرو کنی کلی بهت پول میدن و ازت تشکر میکنن . 🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آن‌که برگه شهادتش امضا شد... اولش چشم‌هایش با حیا شد🙂🚶🏾‍♂:)! 🕊¦⇠... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‏پࢪسیدم‌لباس‌پاسداࢪ؎چہ‌ ࢪنگے‌است؟! سبز؟ یاخاڪے! خندیدوگفت:( این‌لباس‌ھا‌عادت‌ڪࢪده‌اند یاخونےباشند‌ی‌خاڪے:) •|شھیدمحمودࢪضابیضائے|•