eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3.1هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
62 فایل
فروشگاه شهدایی مون😍👇🏻 @Pack_martyrs واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
خدا زمانی به فریادمان میرسد که، حتی در خیالمان هم تصور نمیکنیم✨
ما مدام یادمون میره که همین که هرروز صبح بیدار میشیم خودش اولین نعمتیه که باید براش شکرگذار باشیم🌱
وقتی از دل بخندی وقتی سپاسگزار انچه که هستی باشی ، وقتی برای شاد بودن نیاز به بهانه نداشته باشی، ان زمان است که واقعا زندگی میکنی🍃
«وَلَا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ» وسخنِ‌آنان‌خاطرت‌راغمگین‌نسازد- چو بُوَدپَناهَت، چه‌خطربُوَدزِراهَت؟! ‌ 🌹
همینطور که داری برای نداشته هات تلاش میکنی، به داشته هات فکر کن✨
خوبی را ارزو میکنم برای انهایی که با تمام بدی هایی که دیدند؛ یاد نگرفتند بد باشند♥️🍃 صبحتون بخیر عزیزان
یه وقتایی بالارو نگاه میکنم و لبخند میزنم و میگم میدونم کار خودت بوده خدایا شکرت ♥️✨
مادربزرگ می‌گفت: خدا نگاه میکنه ببینه تو با بنده‌هاش چه جوری تا می‌کنی تا همون‌جوری باهات تا کنه. خوب تا کنیم..🥇❤
شکر خدایی را که غیر از او امیدی ندارم♥️
خوشبختی و آرامش داشتن یعنی: بتونی سپاسگزار باشی و لذت ببری از اونچه که هستی و اونچه که داری
حکایت خدا تو زندگی بعضیامون حکایت برق اضطراری خونه هاست وقتی همه برق ها قطع بشه سراغش میریم.... https://eitaa.com/Navid_safare✨
غصه خوردی رنج کشیدی اذیتت کردن عیب نداره خدا از دلت درمیاره ♥️
وقتی صبرت سر اومد و طاقتت کم شد، رو به خدا مدام در دلت بگو: اراده تو، نه اراده من به طریق تو ،نه به طریق من به وقت تو، نه به وقت من🍃
خدایا هنگامی که ثروتم دادی، خوشبختیم را نگیر هنگامی که توانایی ام دادی عقلم را نگیر هنگامی که مقامم دادی تواضعم رانگیر هنگامی که تواضعم دادی ، عزتم را نگیر وقتی قدرتم دادی ،عفوم را نگیر هنگامی که تندرستی ام دادی ، ایمان را نگیر آنگاه که فراموشت کردم فراموشم نکن
میگـفت.. راهِ خدا رفتنیہ گفتنۍ نیست رفیق...(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹ اللّٰهم أَنتَ عُدَّتى إنْ حَزِنْتُ. › خدایا بین غصه ها تو پناه منی♥️ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
•💛• رَبَّنالاتُسَلِّط عَلَینامَن‌لایَرحَمُنا پروردگارا، کسـے ‌که‌ به ‌ما رحم ‌ندارد‌، را‌ بر ما‌ مسلط‌ مگردان !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب بگو که ای خدا شرمندتم ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
استادی میگفت: "عوذ" معنای فراتر از پناهگاه داره ‏که مهجور تره! ‏عوذ یعنی آغوش ‏این "اعوذ باللّه"که اول قرآن خوندن میگی، یه جورایی معنی عامیانه اش میشه: خدایا بغلم کن..‌.
✍🏻رمان قسمت 💠 و دلش برای من می‌تپید که دلواپس جانم نجوا کرد :«اما نمی‌تونم از تو مراقبت کنم، ... تو باید برگردی !» سرم را روی بالشت به سمت سِرُم چرخاندم و دیدم تقریباً خالی شده است، دوباره چشمان بی‌حالم را به سمتش کشیدم و معصومانه پرسیدم :«تو منو به‌خاطر اشتباه گذشته‌ام سرزنش می‌کنی؟» 💠 طوری به رویم خندید که دلم برایش رفت .... و او دلبرانه پاسخ داد : «همون لحظه‌ای که تو حرم (علیهاالسلام) دیدمت، فهمیدم خودش تو رو بخشیده عزیزدلم! من چرا باید سرزنشت کنم؟» و من منتظر همین پشتیبانی بودم که سوزن سِرُم را آهسته از دستم کشیدم، روی تخت نیم‌خیز شدم و در برابر چشمان متعجب ابوالفضل خجالت کشیدم به احساسم اعتراف کنم که بی‌صدا پرسیدم :«پس می‌تونم یه بار دیگه .... ... نام‌نویسنده: خانم‌فاطمه‌ولی‌نژاد
نقشه های خدا همیشه از خواسته‌های ما قشنگ تره! اطمینان داشته باش… | 🤍|
✍🏻 رمان 💠 چشمم به مردان مسلّحی که به سمت‌مان می‌آمدند، مانده و فقط ناله مادر مصطفی را می‌شنیدم که خدا را صدا می‌زد و سیدحسن وحشتزده سفارش می‌کرد :«خواهرم! فقط صحبت نکنید، از لهجه‌تون می‌فهمن نیستید!» و دیگر فرصت نشد وصیتش را تمام کند که یکی با اسلحه به شیشه سمت سیدحسن کوبید و دیگری وحشیانه در را باز کرد. نگاه مهربانش از آینه التماسم می‌کرد حرفی نزنم و آن‌ها طوری پیراهنش را کشیدند که تا روی شانه پاره شده و با صورت زمین خورد. 💠 دیگر او را نمی‌دیدم و فقط لگد وحشیانه را می‌دیدم که به پیکرش می‌کوبیدند و او حتی به اندازه یک نفس، ناله نمی‌زد. من در آغوش مادر مصطفی نفسم بند آمده و رحمی به دل این حیوانات نبود که با عربده درِ عقب را باز کردند، بازویش را با تمام قدرت کشیدند و نمی‌دیدند زانوانش حریف سرعت آن‌ها نمی‌شود که روی زمین بدن سنگینش را می‌کشیدند و او از درد و ضجه می‌زد. 💠 کار دلم از وحشت گذشته بود که را به چشم می‌دیدم و حس می‌کردم قلبم از شدت تپش در حال متلاشی شدن است. وحشتزده خودم را به سمت دیگر ماشین می‌کشیدم و باورم نمی‌شد اسیر این شده باشم که تمام تنم به رعشه افتاده و فقط را صدا می‌زدم بلکه شود که هیولای تکفیری در قاب در پیدا شد و چشمانش به صورتم چسبید. 💠 اسلحه را به سمتم گرفته و نعره می‌زد تا پیاده شوم و من مثل جنازه‌ای به صندلی چسبیده بودم که دستش را به سمتم بلند کرد. با پنجه‌های درشتش سرشانه مانتو و شالم را با هم گرفت و با قدرت بدنم را از ماشین بیرون کشید که ‌دیدم سیدحسن زیر لگد این وحشی‌ها روی زمین نفس‌نفس می‌زند و با همان نفس بریده چشمش دنبال من بود. 💠 خودش هم بود و می‌دانست سوری بودنش شیعه بودنش را پنهان می‌کند و نگاهش برای من می‌لرزید مبادا زبانم سرم را به باد دهد. مادر مصطفی گوشه خیابان افتاده و فقط ناله جانسوزش بلند بود و به هر زبانی التماس‌شان می‌کرد دست سر از ما بردارند. 💠 یکی‌شان به صورتم خیره مانده بود و نمی‌دانستم در این رنگ پریده و چشمان وحشتزده چه می‌بیند که دیگری را صدا زد. ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیامی از طرف خداوند :🌱☁️ ‌وَلِرَبِّکَ فَاَصبِر.. این بار رو هم به خاطر من صبوری کن !