فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تبــدیـل شدن شراب به شیر❗️
#استاد_عالی🎙
#ماه_رمضان🌱✨
«بخشی از وصیت نامه ارزشمند شهیدوالامقام نوید صفـــری»
#وصیت_شهید
#شهیدنویدصفری
(بخوانید و نشــر دهید)
https://eitaa.com/Navid_safare 🌱
#امام_زمان
#ماه_رمضان
یسری پیام دادند که مشتاق خواندن دستنوشته های شهید هستند. بخش زیادی از دستنوشته ها در کتاب «شهیدنوید» آمده که بسیار راهگشای فهم مسیر و سبک زندگی شهید هست.
برای نمونه این دستنوشته شهید رو ببینید: 👇
📝 دستنوشته شهید نوید در مورد «مراقبت و محاسبه نفس»
🌷مراقبه باید با محاسبه باشد🌷
✓ شرایط «مراقبه» سخت است. اینکه مراقب باشیم دروغ نگوییم، غیبت نکنیم، ناسزا نگوییم، خلاصه فعل بد و حرام انجام ندهیم، درست است، همه اینها صحیح است و باید ترک آنها گفت. اما چه مىشود که گاهى حالى خوش و گاهى حالى ناخوش داریم یا حالات عالى پس از زیارات یا جلسات موعظه کمکم و به مرور زمان از بین مىرود، حتى با اینکه به خود قول مىدهیم که «مراقبه» داشته باشیم و همین کار را مىکنیم اما پس از مدتى مىبینیم که همان انسان سابق هستیم. به نظر من این موضوع برمىگردد که ما «مراقبه» انجام مىدهیم اما «محاسبه» نه.
یعنى وقتى ناخودآگاه اشتباهى از ما سر مىزند یا غیبتى را مىشنویم، بىتفاوت از او مىگذریم و «استغفار» نمىکنیم و حساب نمىکنیم که بابت این اشتباه باید چه کنیم.
مثلاً اگر فکرمان جایى رفت که نباید برود به خودمان قول بدهیم بابت هر پرواز بىموردِ مرغ دل، شب هنگام موقع خواب، در اوج مستى خواب ١٠٠ صلوات بفرستیم تا «جبران» مافات شود، انشاءالله.
#دستنوشته_شهید
#شهیدنویدصفری✨
#ماه_رمضان🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمی خاص و کمتر دیده شده از صحبتهای شهیدنوید در اولین مراسم تولد شهیدسعید علیزاده در دامغان
✨شهید سعــید علیزاده از اولین شهدای عملیات آزادسازی شهرک های شیعه نشین نبل و الزهرا بود که در بامداد ۱۲ بهمن سال ۹۴ به شهادت رسید🥀.
شهـید نوید بمدت دوماه همراه و رفیق لحظه به لحظه این شهید بزرگوار بود و زمان شهادت در کنار شهیدعلیزاده بود و با تلاش بسیار توانست پیکر شهید رو بعد ازشهادت بازگردونه.
به آرامش و طمانینه و صحبتهای پر از تواضع شهیدنوید در فیلم دقت کنید و نکته مهمی که در صحبتشون بود، در مورد عُجب، میگن عُجــب از همه چیز بدتره...
#فیلم_شهید
#شهیدنویدصفری✨
#ماه_رمضان🌱
https://eitaa.com/Navid_safare 🖤
Poyanfar - Be To Ro Zade Ro Siyahi (128).mp3
3.28M
به تــو رو زده رو سیــاهی...💔
#ماه_رمضان
https://eitaa.com/Navid_safare 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب بگو که ای خدا
شرمندتم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شب_قدر
#ماه_رمضان
#خدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هوای دلم سبک می شود
با زمزمه نامهای زیبایت در ماه مهمانیت...
🌙#ماه_رمضان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی خبرم...
از کسی که آنی و لحظه ای
از احوالم غافل نیست...✨
من عهد وفا بستم و بارها شکستم...
این همه بی وفایی به شما،رسم ادب نبود
https://eitaa.com/Navid_safare 🌱
#ماه_رمضان
#شب_قدر
Tahdir joze23.mp3
4.09M
✨تندخوانی جزء بیست و سوم قرآن کریم✨
باصدای استاد معتزآقایی🎙
ثواب این جز رو هدیه میکنیم به شهید نوید صفری...🍃
#ماه_رمضان
#جزء_خوانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونی آقــا کیـه ؟
تو مرد خدایی💔!
🎙حجت السلام پناهیان
✨#امیرالمومنین (ع)
#ماه_رمضان✨
✍️ رمان #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_صد_و_دو
در همین وحشت بیخبری، روز اول #ماه_رمضان رسید و ساعتی به افطار مانده بود که کسی به در خانه زد. مصطفی کلید همراهش بود و مادرش هرلحظه منتظر آمدنش که خیالبافی کرد :«شاید کلیدش رو جا گذاشته!»
💠 رمقی به زانوان بیمارش نمانده و دلش نیامد من را پشت در بفرستد که خودش تا حیاط لنگید و صدا رساند :«کیه؟» که طنین لحن گرم ابوالفضل تنم را لرزاند :«مزاحم همیشگی! در رو باز کنید مادر!»
تا او برسد قفل در را باز کند، پابرهنه تا حیاط دویدم و در همان پاشنه در، برادرم را مثل جانم در آغوش کشیدم. وحشت اینهمه تنهایی را بین دستانش گریه میکردم و دلواپس #حرم بودم که بیصبرانه پرسیدم :«حرم سالمه؟»
💠 تروریستهای #تکفیری را به چشم خودش در زینبیه دیده و هول جسارت به حرم به دلش مانده بود که #غیرتش قد علم کرد :«مگه ما مرده بودیم که دستشون به حرم برسه؟»
لباسش هنوز خاکی و از چشمان زیبایش خستگی میبارید و با همین نگاه خسته دنبال مصطفی میگشت که فرق سرم را بوسید و زیر گوشم شیطنت کرد :«مگه من تو رو دست این پسره نسپرده بودم؟ کجا گذاشته رفته؟»
💠 مادر مصطفی همچنان قربان قد و بالای ابوالفضل میرفت که سالم برگشته و ابوالفضل پشت این شوخی، حقیقتاً نگران مصطفی شده بود و میدانست ردّش را کجا بزند که زیر لب پرسید :«رفته #زینبیه؟»
پرده اشک شوقی که چشمم را پوشانده بود با سرانگشتم کنار کشیدم و شیدایی این جوان #سُنی را به چشم دیده بودم که شهادت دادم :«میخواست بره، ولی وقتی دید #داریا درگیری شده، همینجا موند تا مراقب من باشه!»
💠 بیصدا خندید و انگار نه انگار از یک هفته #جنگ شهری برگشته که دوباره سر به سرم گذاشت :«خوبه بهش سفارش کرده بودم، وگرنه الان تا حلب رفته بود!»
مادر مصطفی مدام تعارف میکرد ابوالفضل داخل شود و عذر غیبت پسرش را با مهربانی خواست :«رفته حرم سیده سکینه!» و دیگر در برابر او نمیتوانست شیطنت کند که با لهجه شیرین #عربی پاسخ داد :«خدا حفظش کنه، شما #اهل_سنت که تو داریا هستید، ما خیالمون از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) راحته!»
💠 با متانت داخل خانه شد و نمیفهمیدم با وجود شهادت #سردار_سلیمانی و آشوبی که به جان دمشق افتاده، چطور میتواند اینهمه آرام باشد و جرأت نمیکردم حرفی بزنم مبادا حالش را به هم بریزم. مادر مصطفی تماس گرفت تا پسرش برگردد و به چند دقیقه نرسید که مصطفی برگشت.
از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره میدرخشید و او هم نگران حرم بود که سراغ زینبیه را گرفت و ابوالفضل از تمام تلخی این چند روز، تنها چند جمله گفت :«درگیریها خونه به خونه بود، سختی کارم همین بود که هنوز مردم تو خونهها بودن، ولی الان #زینبیه پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده، فقط رو بعضی ساختمونها هنوز تک تیراندازشون هستن.»
💠 و سوالی که من روی پرسیدنش را نداشتم مصطفی بیمقدمه پرسید :«راسته تو انفجار دمشق #حاج_قاسم شهید شده؟» که گلوی ابوالفضل از #غیرت گرفت و خندهای عصبی لبهایش را گشود :«غلط زیادی کردن!»
و در همین مدت #سردار_سلیمانی را دیده بود که به #عشق سربازیاش سینه سپر کرد :«نفس این تکفیریها رو #حاج_قاسم گرفته، تو جلسه با ژنرالهای سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد و #دمشق بازی باخته رو بُرد! الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با ایران و #سردار_همدانیِ و به خواست خدا ریشهشون رو خشک میکنیم!»...
#ادامه_دارد...