eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو راهی حق و باطل! شما کدوم طرفی هستی؟ دو‌خط و رفتار و منش تا آخرالزمان و ظهور وجود داره... 👤 تلنگریِ «کدوم طرفی هستی؟» با سخنرانی استاد رائفی پور https://eitaa.com/Navid_safare
.. دم‌ازامام‌زمان‌زدن‌یہ‌حرفہ امام‌زمانۍ‌بودن‌یہ‌حرفِ‌دیگہ.. -استادرائفےپور- https://eitaa.com/Navid_safare 🌻
_♥️♥️:♥️♥️_ هر‌سقوطۍ‌پایان‌کار‌نیست‌باران‌را‌ببین ... سقوطش‌زیباترین‌اغاز‌‌است✨💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💘💚🤍❤🌱 ی زمانی زیر بمب بارون و ترس از تیر خوردن و انفجار ، مردایی بودن که حاضر نبودن رو رها کنن یا حتی اون رو نشسته ادا کنن ... و چنان جانو روحشان را پاک کرد که خونشان تاریخ سازو زندگی ساز شد .... امشب هامون رو به نیابت از آن جوانهایی بخوانیم که سالهاست دیگر شبهایشان در این دنیا نیست بخاطر منو تو ♥️🌱
چله به نیابت از هدیه به حاجت روایی شما بزرگواران😍 روز:اول ڪانال رسمـے شهیـد نوید صفرے♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ان شاءالله حاجت روا 🤲🏻😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یـٰادِمون‌بـٰاشه‼ دین... ؎ وخیـٰاࢪࢪونھ! ࢪوزھ‌بگیࢪ؎ونمازنھ! ذڪࢪبگےوتࢪك‌غیبت‌نھ! نمـٰازبخونےوتھمت‌بزنے! چـٰادࢪبپوشۍوحیـٰانداشته‌بـٰاشۍ... ࢪیش‌بذاࢪ؎امـٰازودقضـٰاوت‌ڪنۍ... حزب‌اللھۍبودن‌به‌ࢪیش‌نیست‌به‌ࢪیشه‌است حوـٰاسِمونوجَمـ؏ڪُنیم((:
گمنامۍ‌معشوقۍ‌بودڪہ‌ابراهیم‌بہ‌دنبال‌آن‌می‌دوید اوفهمیدڪہ‌دنیاجاۍ‌ماندن‌نیست‌وچیزۍ‌باقۍ مۍ‌ماندڪہ‌براۍ‌خداباشد👌 🇮🇷 🕊 💔🖤
به وقت ﴿ لبخند بهشتی﴾😍
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_لبخند_بهشتی 🦋 نویسنده: میم بانو🌸 قسمت_صد_بیست_یکم بخش_دوم سجاد زیر چشمی نگاهم و میکند و لبخند میزند ، بعد دوباره نگاهش را به مزار شهید میدوزد . خم میشود و کلمه ی شهید سرخ رنگ روی سنگ قبر را آرام اما طولانی میبوسد . سر بلند میکند و نگاهم میکند _بریم ؟ سر تکان میدهم و همزمان بلند میشویم . سجاد انگار چیزی را بیاد می آوردد ، خطاب به من میگوید _یه لحظه صبر کنید الان میام . و بعد سریع از من دور میشود و به سمت ماشین میدود . نگاهم را از سجاد میگیرم و دور تا دور گلزار شهدا میچرخانم ، افراد زیادی در گلزار حضور دارند . دختری با وضع حجاب نا مناسب نظرم را جلب میکند . چنر مزار آن طرف تر با وضع حجاب نامناسبی نشسته و گریه میکند . بخاطر گریه کردنش آرایش روی صورتش ریخته است . با صدای سجاد نگاه از او میگیرم و به سجاد میدوزم . جعبه شیرینی بزرگی به دست گرفته و جعبه ی دیگری به سمتم میگیرد . _لطفا این جعبه رو بگیرید . جعبه را از دستش میگیرم و با تعجب میپرسم +این جعبه ها برای چیه ؟ لبخند مهربانی میزند _امروز تولد صادقه ، میخوام به مناسبت تولدش تو گلزار شیرینی پخش کنم . لبخندی از سر شادی میزنم +چه کار خوبی لبخندش را عمیق تر میکند و درجعبه را باز میکند . همانطور که از من دور میشود میگوید _شما اون سمتو پخش کنید منم این سمتو پخش میکنم . هر وقت پخش کردید و تموم شد دوباره برگردید سر مزار صادق . لبخند عمیقی میزنم و شروع به حرکت میکنم . اول به سمت همان زن بد حجاب میروم . وقتی رو به رویش می ایستم اخم میکند و سریع جبهه میگیرد . لبخندم را پهن تر میکنم و جعبه را پایین می آورم تا بردارد +بفرمایید . بناسبت تولد یکی از شهیدا داریم شیرینی میدیم . گره ابرو هایش را باز میکند . لبخند ملایمی تحویلم میدهد و دماغش را بالا میکشد . همانطور که شیرینی بر میدارد میگوید _دستتون درد نکنه . +خواهش میکنم و بعد از او دور میشوم . کمی که حرکت میکنم سر بر میگردانم و نگاهی به زن بد حجاب می اندازم . موهایش را به زور زیر شال نصف و نیمه اش میچپاند و گازی به شزینی دانمارکی اش میزند . با شادی نگاه از او میگیرم و به یمت بقیه ی افراد حرکت میکنم . بعد از اینکه همه ی شیرینی ها را پخش میکنم دوباره سر مزار شهید صادق محمدی بر میگردم . سجاد دست در جیب سلوارش کرده و با لبخند آمدن من را انتظار میکشد . وقتی کنارش میرم به ماشین اشاره میکند _بریم دیگه سری به نشانه ی تایید نکان میدهم و با هم به سمت ماشین حرکت میکنیم . لبش را با زبان تر میکند _انشالله دفعه ی بعد که ماییم گلزار با ماشین خومدن میایم . بعد من را نگاه میکند 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_لبخند_بهشتی 🦋 نویسنده: میم بانو🌸 قسمت_صد_بیست_یکم بخش_سوم لبش را با زبان تر میکند _انشالله دفعه ی بعد که ماییم گلزار با ماشین خومدن میایم . بعد من را نگاه میکند. از جمع بستن خودم و خودش خوشم می آید . لبخند میزنم +خبریه ؟ سر تکان میدهد و به رو به رو چشن میدوزد _تو جلسه اول خواستگاری گفتم میخوام با پس اندازم ماشین بخرم . خریدم‌ ، انشا الله تا ۲ هفته دیگه تحویل میگیرم . ذوق زده نگاهش میکنم . +اینکه خیلی عالیه سجاد با شادی سر تکان میدهد ، انگار او بیشتر از من خوشحال است . خدا وند تمام درهای رحمت را برایمان باز کرده و مسیر زندگی ام روز به روز هموار تر می‌شود ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ نگاهم را از فنجان قهوه میگیرم و به هستی میدوزم . +هستی یه خبر خوب دارم . لبخند مهربانی میزند و ابرو بالا می اندازد _اتفاقا منم خبر خوب دارم . لبخند ملیحی میرنم +چه خوب پس اول تو خبرتو بگو _حیف که طاقتم تموم شده و گرنه صبر میکردم اول تو بگی و بعد شروع به جست و جو در کیفش میکند . بعد از کمی گشتن بلاخره پاکتی از آن بیرون میکشد و رو به رویم قرار میدهد . به محض دیدن پاکت هم داخل آن را تشخیص میدهم و هم خبر خوب را . پاکتی نباتی رنگ که روی آن پر از گل های برجسته نقره ای رنگ است . دور پاکت هم رمانی نقره ای پیچیده شده و به شکل پاپیون گره زده شده . لبخندم را عمیق تر میکنم و ابتدا رمان و بعد پاکت را باز میکنم کاغذ داخلش را بیرون میکشم . کاغذ هم به رنگ پاکت است و در ابتدای آن با خط نستعلیق نوشته شده 《هستی و امیر حسین》 چشم های خندانم را از نوشته میگیرم و به نگاه منتطزر هستی میدوزم . با محبتی بی ریا میگویم +مبارکه عزیزم ، ایشالا به پای هم میر شید دستش را میان دست هایم میگیرم . لبخندم را جمع میکنم و با تردید میپرسم +واقعا دوستش داری ؟ یه وقت بخاطر فراموش کردن ..... میان حرفم میپرد و با تحکم میگوید _نه اصلا ، خیالت راحت باشه . من دیگه سبحان رو فراموش کردم و الان واقعا عاشقانه دوستش امیر حسین رو دوست دارم . دوباره لبخند میزنم +خدا رو شکر ، نمیدونی چقدر برات خوشحالم ، حالا یه عکس از این داماد خوشبخت نداری نشون من بدی ؟ سر تکان میدهد _چرا اتفاقا درتش را از میان دست هایم بیرون میکشد و موبایلش را بر میدارد ، بعد از کمی جست و جوی صفحه ی آت را مقابل صورتم میگیرد . با دقت به عکس نگاه میکنم . پسری قد بلند با ریش و مو های مشکی پر کلاغی و ۲ چشم درست مشگی که پشت عینک های مستطیلی شکی حبس شده این داماد خوشبخت را توصیف میکند . 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
😍 ان شاءالله حاجت روا و عاقبت بخیر 🙏✨
ارسالی یکی از دوستام♥️ ان شاءالله حاجت روا 🌺 عاقبتت بخیر💜 https://eitaa.com/Navid_safare
او آمده تا دست تو را هم بگیرد🕊️ 🦋♥️🦋♥️🦋♥️🦋 https://eitaa.com/Navid_safare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کوهرنگ دو متر برف اومده ملت تو خیابونن! یادش بخیر آبان هوا سرد شده بود براندازا می‌گفتن جمهوری اسلامی هوا را سرد کرده که ما نیایم تو خیابون. اونها هم که خیلی جوگیر شده بودند می‌گفتند جمهوری اسلامی برف زمستون رو دیگه نمی‌بینه. 👈 اینها هنوز از علاقه مردم به جمهوری اسلامی بی‌اطلاعند.
تازه مجروح شده بود....وقتی رفتیم ملاقاتش بخاطر موج انفجار و شدت آتش موشک اصابت کرده به خودرو،موهای سر و مقداری از بدنش سوخته بود و سوختگی و جراحت باعث نشده بود که علی رغم جراحتش از وظیفش بگذره و چه ایثاری از این بالاتر... حتی فرمانده می گفت پاشو برو مرخصی، می گفت کار بی بی روی زمینه...با همون لباس درمانگاه اومد گفت ماشینم ترکش خورده به شیشه هاش و شکسته و بارون شدیدی میاد، ماشینت رو امانت بده، گفتم ذوالفقار (سردار حسین فدایی) کی بر میگردونیش؟ گفت فردا صبح اول وقت...✌️ گفتم باشه پس اگه اینجوریه دیگه ماشین خودت هم لازم نیست هر دو ماشین رو ببر.... بله رفت تا مسیر خناصر که دست داعش بود و سه روز مسیر حلب به دمشق بسته شده بود رو آزاد کردن (بخاطر همین بسته بودن مسیر سه روز پیکر شهدا من جمله شهید سید ابراهیم رو زمین مونده بود)💔 نقل از ابوعلی - همرزم شهید  سردار شهید مدافع حرم حسین فدایی (ذوالفقار) 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا