eitaa logo
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
10.6هزار دنبال‌کننده
30.9هزار عکس
6.2هزار ویدیو
476 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31مدیر ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
265-hejr-ta.mp3
5.67M
سوره مبارکه مفسر: استاد قرائتی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺° @zohoreshgh ❣﷽❣ ☀️ (ع) 😊 ✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨ 💙ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ☀️ 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ☀️ 💛ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ☀️ ❤️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ☀️ 💜ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ☀️ 💙ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ☀️ 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ☀️ 💛ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ☀️ ❤️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ☀️ُ 💜ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ☀️ 💙ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ☀️ 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ☀️ 💛ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ☀️ ❤️السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی☀️ ✨یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨ ✨اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج✨ ✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 °✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣السَّلام عَلیکَ یا اباعبدالله الحسین... 💔بال و پرم به شوق حرم باز می شود 💔یعنی دوباره لحظه ی اعجاز می شود 💔رو به ضریح حضرت آقای «کربلا» 💔با یک سلام صبح من آغاز می شود 💚< >💚 😍✋ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
♦️‌ 😍✋ 🔹‌نسیم صبح سعادت، خدا کند که بیایى رسیده شب به نهایت، خدا کند که بیایى... 🔹‌جهان ز دودِ ستم شد سیاه، در برِ چشمم فروغِ صبحِ سعادت، خدا کند که بیایى... عج 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🕊🌹🕊 گُــفته بــودم به کسی [ عشق ] نخواهم ورزید.. آمــَدیُ هـَـمــه‌یِ 👈|فرضیــه ها| ریخت‌به‌هم @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌷✨ سکـوت چـادرم...🌙 شنیدنی ترین آواز 👈برابر👉 رنگ جیغ آرایش شان است @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔷 امروز، روز اول ماه جمادی الثانی است. طریقه نماز اول هر ماه قمری👆 ✅ این نماز تضمین سلامتی از جانب خدا در این ماه است. ⏱زمان خواندن این نماز امروز از طلوع آفتاب تا غروب آفتاب می باشد. اللّٰهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّڪ‌الفَرَج سلامتی و تعجیل در ظهور صلوات ✨ ✨ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ✨ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✍هرڪس این نماز را در روز یکشنبه بخواند از آتش جهنم و عذاب ایمن شود ۲ رڪعتست رکعت اول 👈 حمد و ۳ ڪـوثر رکعت دوم 👈 حمد و ۳ توحید 📚 جمال الاسبوع ۵۴ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄 قسمت ۱۷۵ با تعجب پرسیدم: _یعنی اون دوتا رو پلیس گرفت؟ او آهسته پشت دستم
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۷۶ با حسرت گفتم: _حاج کمیل من فکر میکردم میتونم نسیم رو کمک کنم فکر میکردم شاید او هم مثل من شانسی برای هدایت داشته باشه. حاج کمیل سری با تاسف تکون داد: _واقعیت اینکه که همه در دنیا نمیشن.بعضی مورد قرار میگیرند و بعضی نه!البته این به این معنی نیست که خداوند نمیخواد اون یک عده رو هدایت کنه بلکه اونها خودشون در درونشون یک چیزی رو کم دارند.و اون هم انسانیته! پرسیدم: _حاج کمیل پس شما چطور به من اعتماد کردید؟ خندید وگفت: _دختر خوب بالاخره مشخصه کی اهل حرف راسته کی نیست.کی دوست داره آدم باشه کی نه!نباید هرکسی رو به سرعت باور کرد.کسی با پیشینه ی نسیم که لاقیدی و بی اخلاقی رو سرمنشأ زندگیش کرده بعیده دنبال هدایت باشه.شما نباید بهش اعتماد میکردید. من چندبار به طور غیر مستقیم بهتون گفتم ولی متاسفانه.. حرفش رو قطع کردم: _کاش بهم مستقیم میگفتید. او آهی کشید: _نمیشد.بعضی چیزها رو باید خود فرد درک کنه اگه من بهتون میگفتم همیشه با اون عذاب وجدان و حسرت که مبادا نسیم هدایت میشد ومن کمکش نکردم رو به رو میشدید.از طرفی من زیاد این دختر رو نمیشناختم.فکر میکردم حتما در ایشون چیزی دیدید که من بی اطلاعم. البته گمونم من هم کوتاهی کردم.باید به نصیحت پدرم گوش میکردم. لبخند تلخی زد: _در حیرتم از این دنیا که هرچه جلوتر میری میبینی کم تر میدونی و بیشتر اشتباه میکنی! حاج کمیل پرسید: _ببینم راسته که شما خودت بازوت رو به این روز انداختی نگاهی به بازوم انداختم و لبخند رضایت آمیزی به لب آوردم! تو دلم گفتم:این همون بازویی بود که دست نامحرم بهش خورد.شاید فقط خون پاکش میکرد!گفتم: _اگه این تنها راه بود برای جلوگیری از دست درازی اون نامرد حاضر بودم خودمو شرحه شرحه کنم. خندید! از همون خنده ها که دیوانه م میکنه ریز و محجوب! من هم از خنده اش خنده م گرفت!میون خنده گفتم: _حاج کمیل من معنی معجزه رو فهمیدم! معجزه یعنی یقین قلبی به اینکه خدا قادر مطلقه و میتونه همه کاری برات انجام بده.من امروز با همین یقین نجات پیدا کردم.دعا کنید این یقین ذره ای ازش کم نشه! او پیشونیم رو بوسید. _الهی امین! زیر لب خدا روشکر کردم ونفس راحتی کشیدم.یاد این آیه افتادم( و یدالله فوق ایدیهم..)حاج کمیل بلند شد و برام آبمیوه ریخت و با عشق بهم خورانید! چند وقتی بود که آرامش نداشتم.حالا چقدر آروم بودم.انگار یک بار سنگین از رو دوشم برداشته شده بود..دوباره اون صدای خوش یمن و زیبا در درونم بهم نوید داد:دیگه در آرامش هستی! خدا تو رو از ایستگاههای تاریک و خطرناک پروازت داده و از حالا میفتی تو مسیر جاده های سبز و روشن!چشمهام رو بستم و در زیر نوازشهای حاج کمیل با خدا حرف زدم  و شکرش گفتم. 🍃🌹💞🍃🌹💞🍃🌹💞🍃🌹 تا اذان مغرب یک ساعتی زمان باقی بود. پیاده روی و دنبال« آقا مهدی» دویدن حسابی خسته ام کرده بود.این ماههای آخر بارداری واقعا سنگین شده بودم.وارد میدان قدیمی شدم و چشمم افتاد به اون نیمکت همیشگی! رو کردم به آقا مهدی و گفتم: _مامان بریم اونجا بشینیم که هم من یک خستگی در کنم هم شما آقا مهدی با زبان کودکانه گفت: _نه مامانی من میخوام با فواره هابازی کنم و دستم ورها کرد وبه سمت حوض میدون دوید. دختری هفده هجده ساله روی نیمکت نشسته بود و با صورتی پکر و بغض آلود سرش گرم گوشیش بود. تا منو دید خودش رو کنار کشید و با احترام گفت: _بفرمایید بنشینید. لبخندی دوستانه به صورتش زدم و کنارش نشستم.چقدر چهره ی معصوم و دوست داشتنی ای داشت.دوست داشتم باهاش هم کلام شم.گفتم: _عجب هوا گرم شده.! او به سمتم چرخید و به زور لبخند غمگینی به لب آورد و گفت:_بله. گفتم: _اوووف! البته من چون باردارم هستم دیگه گرما خیلی اذیتم میکنه.. 🍃🌹🍃 او انگار حوصله ی حرف زدن نداشت. دستش رو زیر چونه ش گذاشت و با چهره ای غمگین به گلدسته های مسجد نگاه کرد.👈یاد خودم افتادم که شش سال پیش با حالی خراب روی این نیمکت مینشستم و به گذشته ام فکر میکردم. هر از گاهی چشمم به آقا مهدی میفتاد که  با دوپای کودکانه ش در کنار حوض می دوید و میخندید! دوباره صورت دختر جوان رو نگاه کردم که با نوک انگشش اشک گوشه ی چشمش رو پاک کرد.نمیدونستم مشکلش چی بود؟ نمیدونستم دلش از کجا پر بود ولی واقعا دلم براش سوخت.از ته دلم براش طلب خیر و آرامش کردم.او خبر نداشت که من در سکوت، دارم براش آهسته دعا میکنم.کسی چه میدونه؟ شاید شش سال پیش هم یک رهگذر با دیدن اشک من روی این نیمکت برام دعای خیر کرد و الان از تاریکی گذر کردم. آقا مهدی به طرفم دوید. _مامانی من تشنه مه.از همین آب حوض بخورم؟ گفتم:_نه نه مامان. .اینکارو نکنی ها.اون اب کثیفه. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۷۶ با حسرت گفتم: _حاج کمیل من فکر میکردم میتونم نسیم رو کمک کنم فکر
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۷۷ گفتم: _صبر کن یک کم نفس تازه کنم با هم میریم از مغازه آب میخریم. آقامهدی دست ازبهانه گیری برنمیداشت.دختر جوان دستش رو سمت کیفش برد.حدس زدم بخاطر سروصدای ما قصد داره نیمکت رو ترک کنه.ما خلوت او را به هم زده بودیم. او از کیفش بطری آبی بیرون آورد و رو به آقا مهدی گفت: _بیا عزیزم.اینم آب.مامامت گناه داره نمیتونه زیاد راه بره. آقا مهدی نگاهی به من انداخت! من از اون دختر خانوم تشکر کردم و لیوانی از کیفم در آوردم و به آقا مهدی  دادم. دختر جوان با لبخند سخاوتمندانه ای برای او آب ریخت و سرش رو نوازش کرد.نتونستم خودم رو کنترل کنم دستش رو گرفتم.جا خورد!آب دهانم رو قورت دادم و با لبخندی دوستانه پرسیدم: _اگه ما مزاحم خلوتت هستیم میریم یک جای دیگه..انگار احتیاج داری تنها باشی.. 🍃🌹🍃 او لبخند تلخی زد و به همراه لبخند، چشمهاش خیس شد. _نه مهم نیست. من به اندازه ی کافی تنها هستم! دلم میخواد از تنهایی فرار کنم. چقدر دلش پر بود.کلمات رو با اندوه و بغض ادا میکرد..پرسیدم: _چرا تنها عزیزم؟ حتما مادری پدری خواهرو برادری داری که باهاشون بگی بخندی. درد دل کنی.. او با پوزخند تلخی حرفم رو قطع کرد!_حتما نباید خونواده داشته باشی تا بی غصه باشی.من در کنار اونها تنهاوغصه دارم. دستهای سرد و لرزونش رو در دستم گرفتم و با مهربونی نگاهش کردم. گفتم: _نمیدونم دلت چرا پره.حتما دلیل موجهی داری..ولی یادت باشه همه ی مشکلات یه روزی تموم میشه. پس زیاد خودتو درگیرشون نکن و فقط نگاه کن!! شش سال پیش یکی یه حرف قشنگ بهم زد زندگیم و متحول کرد.حالا همونو من بهت میگم!اگه تو بحر حرف بری حال تو هم خوب میشه. اون اشکش رو پاک کرد و منتظر شنیدن اون جمله بود.گفتم: _ما تو آغوش خداییم.وقتی جای به این امنی داریم دیگه چرا ترس؟! چرا نا امیدی؟! چرا گلایه و تنهایی؟! ازمن میشنوی تو این آغوش مطمئن فقط اتفاقات وحوادث ناگوار رو تماشا کن و با اعتماد به اونی که بغلت کرده برو جلو!او نگاهش رو روی زمین انداخت و با بغض گفت:این حرفها خیلی قشنگه. .خیلی ولی تو واقعیت اینطوری نیست. بعد سرش رو بالا آورد و پرسید: _شما خودت چقدر این حرفتو قبول داری؟ من با اطمینان گفتم: _من با این اعتقاد دارم زندگی میکنم!! با همین اعتقاد شاهد معجزات بودم. مشکل ما سر همین بی اعتقادیمونه.از یک طرف میگیم الله اکبر  از طرف دیگه بهش اعتماد نمیکنیم.اگر اعتماد کنی هیچ وقت غم درخونت رو نمیزنه.هیچ وقت نا امید نمیشی.به جرات میگم حتی هیچ کدوم از دعاهات بی جواب نمیمونه. او مثل مسخ شده ها به لبهای من خیره بود.زیر لب نجوا کرد:_شما..چقدر..ماهید! خندیدم.گفت: _حرفهاتون دل آدم رو میلرزونه..مشخصه از ته دلتون میگید..خوش بحالتون.این ایمان و از کجا آوردید؟ کمی بهش نزدیک ترشدم وگفتم: _منم اولها این ایمان رو نداشتم.خدا خودش از روی محبت و مهربانی ش این ایمان و به دلم انداخت. حالا هر امتحان و ابتلایی سر راهم قرار میگیره با علم به اینکه میدونم آخرش حتما برام خیره صبر میکنم. او دستم رو رها نمیکرد.با نگاهی مشتاق صورتم رو تماشا میکرد. _خوش به سعادتتون..چقدر ایمانتون قویه که وقتی دارید حرف میزنید احساس میکنم حالم رفته رفته بهتر میشه..لطفا بهم بگید چطور به این منطق رسیدید. من با تعجب خندیدم: _وای نه خیلی مفصله.ولی مطمئن باش سختیهایی که من کشیدم یک صدمش هم در زندگی شما نیست! و اصلا به همین دلیله که الان به این اعتقاد رسیدم.هرچی بیشتر سختی بکشی آب دیده تر وناب تر میشی. 🍃🌹🍃 ادامه👇👇
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۷۷ گفتم: _صبر کن یک کم نفس تازه کنم با هم میریم از مغازه آب میخریم
👆ادامه قسمت ۱۷۷ 👇 من و او تا غروب روی نیمکت حرف زدیم و او با اعتمادی وصف ناپذیر از دغدغه ها ومشکلاتش گفت. از دعواهای مکرر پدرو مادرش..از بی معرفتی و بد رفتاریهای دوستانش و چیزی که آخرش گفت و دلم رو به درد آورد این بود که به تازگی فهمیده که مادرش بیماری صعب العلاجی داره و میترسه که او را از دست بده.او با بغض و اشک گفت: _شما که اینقدر اعتقادتون قویه برامون دعا کنید. دیگه تحمل ندارم. دستش رو نوازش کردم. صدای اذان از مناره ها بلند بود.با چشمی اشکبار برای سلامتی مادرش وبرطرف شدن مشکلاتش دعا کردم و او هم آهسته گفت: _آمین! آقا مهدی دوید سمتم. _مامان مامان اذان میگن..بریم مسجد الان بابایی میاد.. من از روی نیمکت بلند شدم و با لبخندی دوستانه به دختر جوان گفتم: _یادت نره بهت چی گفتم!!تو در آغوش خدایی!! به آغوشش اعتماد کن. او لبخندی زد: _حتمااا…ممنونم چقدر حالم بهتره.. از او خداحافظی کردم.. هنوز چند قدمی دور نشده بودم که تصمیم گرفتم دوباره به عقب برگردم.او با تعجب نگاهم کرد.گفتم: _مسجد نمیای بریم؟! امشب دعای کمیل داره. برق عجیب و امیدوارانه ای در چشمش نشست.از جا بلند شد و با دودلی گفت: _خیلی دوست دارم ولی من چادری نیستم… دستش رو گرفتم و سمت خودم کشوندم. نگران نباش.من چادر همراهم هست. 🍃وتاریخ دوباره تکرار شد..🍃 🌹🌹 ✍ نویسنده ؛ « » قسمت اول رمان 👇 https://eitaa.com/NedayQran/99714 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼🍃🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌼.🍃🌼═╝
. 🔆 🔸جهت دفع هر نوع سحر آیه ۳۳ سوره الرحمن را بر ظرف آبی بخوانند و آب آن را در اطراف خانه و محل کسب بریزند به طور عجیبی از بین می‌رود✨ 📚 دو هزار و یک ختم عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جُبران می‌کنند...! 🎙آیت‌الله بهجت قدس‌سره: 🔸«برای قرآن بخوانید. صدقات بدهید. آدم برای اموات قرآن بخواند و صلوات[هدیه] بدهد، آنها هم بلدند که چطور این عمل را پاسخ دهند[=جبران کنند]». عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔸جهت جلو گیری از ترک کردن منزل فرزندان (دختر و پسر ) آیه زیر را بر تکه ای از نان جو بنویسید سپس بر فرزند خود بخورانید دیگر فکر فرار بر سرش نمی زند. ان شااللّه 🌿 ((یا ایها الذین آمنو ...)) ((آل عمران ایه 200)) 🌿 عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔸 پیامبر اڪرم ص ؛ قرائت《آیات ۱-۳ سوره غافر ، آیة الڪرسی و سوره حمد》موجب دور شدن ناخوشایندے ها و آفت ها و بلاهاست✨ 📚 کنزالعمال ۳۵۰۲ عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
می‌خوای تو کارت موفق بشی و شی هر روز صبح این کارو بکن😍 🎤حجت الاسلام فرحزاد عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💠دعای برای درمان های سخت♨️ 🔸روز یکشنبه یا شب چهار شنبه و یا بعد از هر نماز صبح چهارزانو نشسته و دعای زیر را ۲۹ مرتبه بخوانید 🌱ثمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسًا يَغْشَىٰ طَائِفَةً مِنْكُمْ ۖ وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ ۖ يَقُولُونَ هَلْ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَيْءٍ ۗ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ ۗ يُخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ مَا لَا يُبْدُونَ لَكَ ۖ يَقُولُونَ لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ مَا قُتِلْنَا هَاهُنَا ۗ قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَىٰ مَضَاجِعِهِمْ ۖ وَلِيَبْتَلِيَ اللَّهُ مَا فِي صُدُورِكُمْ وَلِيُمَحِّصَ مَا فِي قُلُوبِكُمْ ۗ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ🌱 پس از اتمام ۲۹ مرتبه آیه فوق ⚜۷۰ مرتبه استغفرالله ⚜۷۰ مرتبه صلوات ⚜۳۰ مرتبه سوره شریف اخلاص ⚜یک مرتبه آیة الکرسی ⚜۲۰۰ مرتبه اسم شریف (یا ودود) ⚜۱۰۰ مرتبه اسم شریف (یا عظیم) ⚜۲۰۰ مرتبه اسم شریف (یا وهاب) ⚜۲۰۰ مرتبه اسم شریف (یا رحیم) ⚜۱۰۰ مرتبه اسم شریف (یا رحمن) را بگوئید و سپس ذکر  نمائید ❤️‍🔥به برکت این آیه شریف و اسامی پروردگار کریم گشایش در کار و عافیت در مریضی حاصل میشود ان شاءلله🤲😊 📗خزینةالاسرار صفحه۸ عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
معجزه و آیاتش 🌻خواندن ده مرتبه آیه ۹۷ و ۹۸ سوره مومنون در روز و شب باعث کنترل و دور کردن طایفه وانس می شود.🌻 🌸 ۷۰ مرتبه خواندن آیه ۲۹ سوره مومنون جهت شدن 🌸 🌺 آیه ۱۱۱ و آخرین آیه سوره مومنون دعای و 🌺 🌸 برای یا یکی از اعضای و بداخلاق خانواده و یا دوستان و کردن؛ آیه ۱۰۸ سوره مومنون را بسمت یا به تعداد سنش بخوانید.🌸 🌺 برای گرفتن حق و حقوق و و ۱۰۰ مرتبه آیه ۹۳ و ۹۴ سوره مومنون رو بخونید.🌺 🌸 آخرین آیه سوره مومنون دعای و هر دفعه ۱۲ مرتبه خوانده شود.🌸 🦋 قسمتی از رموز آیات سوره مبارکه مومنون 🦋 📚درمان با قرآن عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 چقدر برای امام زمان هزینه کردی از پولت، عاطفت، عشقت... عج 💚 💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
کارگاه تفکر ۱۳.mp3
10.04M
۱۳ آنچه در پادکست سیزدهم می‌شنوید : ـ چگونه می‌توان نعمت‌ها را دید و در آنها تفکر کرد؟ ـ چرا فکر انسان عموماً تمایل دارد به امورات مادی و برنامه‌های معمول زندگی مشغول بماند؟ ـ چه کسانی قادرند به باطن نعمات فکر کنند؟ و چه کسانی نمی‌توانند روی چنین افکاری متمرکز شوند؟ منبع پادکست : جلسه ۶ کارگاه تفکر عج 💚 💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
05 Be Vaghte Shaam (1403-08-11) Masjed Shahid Beheshti.mp3
31.99M
🔈 🔰 فصل سوم؛ قبیله سلمان، جلسه پنجم 📌 رستاخیز قبیله سلمان؛ آیات آخرالزمانی و پیشتازی ایرانیان [03:25] * از چنگال برتری تا نیاز به یاری؛ مسیر تحول جایگاه عرب و عجم در روایات اسلامی [04:25] * سلفی با بیگانگان، نشانه‌ای از وابستگی؟ بینش قرآن در مواجهه با دنیا [06:38] * ارتداد سیاسی یا گرایش قلبی؟ وابستگی به بیگانه، مسأله‌ای فراجناحی [10:32] * عاقبت دل‌سپردن به غیر اهل‌بیت [18:20] * از دلبستگی پنهان تا نفاق آشکار؛ وقتی شیفتگی به ظواهر دل را می‌لغزاند [20:50] * ولایت مؤمنین، ولایت خداست؛ شفاعتی که خطاکاران شیعه را رها نمی‌کند [23:27] * انتقاد مسئولانه یا حمله‌ نفرت‌پراکن [29:12] * نرمش قهرمانانه؛ نزدیکی به دشمن با هدف کلاه گذاشتن بر سر او [33:10] * آیت‌الله بهجت و نقد سیاست امروز؛ چرا به جای جزیه گرفتن، جزیه می‌دهیم؟ [38:25] * و دیپلماسی پیروز؛ پایان جنگ یمن، تلخ برای نوکران آمریکا [43:30] * ؛ از بوسه بر دست رزمنده افغان تا عشق به خانواده شهدا [48:42] * پیامبر خطاب به امیرالمؤمنین؛ این‌ها شیعیان تو هستند، تنها به عشق گرد هم آمده‌اند [53:00] * هفتاد هزار شهید؛ پیش‌بینی امیرالمؤمنین از آینده‌ای خونین در و [55:55] * سی سال درد و عشق؛ جانبازی که امام زمان به عیادتش می‌آید [01:05:20] * اشک‌های بی‌پایان حضرت زهرا برای امام حسین؛ تضرعی که اهل عرش را به لرزه می‌اندازد [01:09:20] 📆 ۱۴۰۳/۰۸/۱۱ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕