eitaa logo
ندای قـرآن و دعا📕
12.3هزار دنبال‌کننده
32.3هزار عکس
7هزار ویدیو
479 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31 ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🌹❤️ |•👇•| سقوط،دلیل پایان نیست |•⚡️•| ڪسانے ڪہ اهل حرکتند، |•😎•| میدانند: |•🛣•| در مسیر پیشرفت |•⛔️•| جاے "هیچ" توقفے نیست؛ |•😴•| حتے براے استراحت @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
- پـدر‌ انقـلاب - نـقش‌ زن‌ در‌ جامعـھ‌ بالـاتر‌ از‌ نـقش‌ مرد‌ اسـت ! براۍ اینکہ زنـان‌‌ علـاوھ‌ بر‌ اینکہ خودشان‌ یڪ‌‌ قشـر‌ فعـال‌ در‌ همـھ‌ ابعـاد‌ هستند قشـر‌هاۍ فعـال‌ را‌ در‌ دامـن‌ خودشـان‌ تربیـت‌ میڪنند🌻' عنـایتـے ڪھ اسلـام بـھ بانـوان دارد بیـش از مـردان اسـت :)🌿! @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
گُل کرده باز طبعِ خوشِ شاعرانه ام در وصفِ توست هر غزلِ عاشقانه ام عشقِ حسین حال مرا خوب می کند در این مسیر تا به ابد جاودانه ام با یک سلام پَر زده قلبم به کربلا! از راه دور شد حرمت آشیانه ام دوری کربلا به خدا می کشد مرا با لطفِ خود به سوی حرم کن روانه ام تا 🏴 ❤️ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مداحی آنلاین - کاشکی اربعین با دست ساقی - محمد فصولی.mp3
8M
🔳 🍃کاشْکی اَربَعینْ با دَسْتِ ساقی 🍃مهمونَمْ کُنی چایِ عَراقی 🎤 👌بسیار دلنشین @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👆 ⚜﷽⚜ ❣ذكر روز شنبه يا رَبَّ العالَمين 🌸اي پروردگار جهانيان هرڪس روزشنبه این نمازرابخواندخدااورا دردرجه پیغمبران صالحین وشهداقراردهد [۴رڪعت ودرهررڪعت حمد،توحید،آیة‌الکرسے] 📚مفاتیح الجنان @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
ندای قـرآن و دعا📕
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃 ✫⇠ #قسمت_بیست_وشش
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ 🌷🍃 ✫⇠ آه از نهاد صمد درآمده بود. بالاخره به امامزاده رسیدیم. گوسفند را قربانی کردند و چندنفری گوشتش را جدا و بین مردمی که آن حوالی بودند تقسیم کردند. قسمتی را هم برداشتند برای ناهار، و آبگوشتی بار گذاشتند. نزدیک امامزاده، باغ کوچکی بود که وقف شده بود. چندنفری رفتیم توی باغ. با دیدن آلبالوهای قرمز روی درخت ها با خوشحالی گفتم: «آخ جون، آلبالو!» صمد رفت و مشغول چیدن آلبالو شد. چند بار صدایم کرد بروم کمکش؛ اما هر بار خودم را سرگرم کاری کردم. خواهر و زن برادرم که این وضع را دیدند، رفتند به کمکش. صمد مقداری آلبالو چیده بود و داده بود به خواهرم و گفته بود: «این ها را بده به قدم. او که از من فرار می کند. این ها را برای او چیدم. خودش گفت خیلی آلبالو دوست دارد.» تا عصر یک بار هم خودم را نزدیک صمد آفتابی نکردم. بعد از آن، صمد کمتر به مرخصی می آمد. مادرش می گفت: «مرخصی هایش تمام شده.» گاهی پنج شنبه و جمعه می آمد و سری هم به خانه ما می زد. اما برادرش، ستار، خیلی تندتند به سراغ ما می آمد. هر بار هم چیزی هدیه می آورد. یک بار یک جفت گوشواره طلا برایم آورد. خیلی قشنگ بود و بعدها معلوم شد پول زیادی بابتش داده. یک بار هم یک ساعت مچی آورد. پدرم وقتی ساعت را دید، گفت: «دستش درد نکند. مواظبش باش. ساعت گران قیمتی است. اصل ژاپن است.» 💟ادامه دارد...✒️ 🌀نویسنده: 🌀 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
ندای قـرآن و دعا📕
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃 ✫⇠ #قسمت_بیست_وهف
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ 🌷🍃 ✫⇠ کم کم حرف عقد و عروسی پیش آمد. شب ها بزرگ ترهای دو خانواده می نشستند و تصمیم می گرفتند چطور مراسم را برگزار کنند؛ اما من و صمد هنوز دو کلمه درست و حسابی با هم حرف نزده بودیم. یک شب خدیجه من را به خانه شان دعوت کرد. زن برادرهای دیگرم هم بودند. برادرهایم به آبیاری رفته بودند و زن ها هم فرصت را غنیمت شمرده بودند برای شب نشینی. موقع خواب یکی از زن برادرهایم گفت: «قدم! برو رختخواب ها را بیاور.» رختخواب ها توی اتاق تاریکی بود که چراغ نداشت؛ اما نور ضعیف اتاقِ کناری کمی آن را روشن می کرد. وارد اتاق شدم و چادرشب را از روی رختخواب کنار زدم. حس کردم یک نفر توی اتاق است. می خواستم همان جا سکته کنم؛ از بس که ترسیده بودم. با خودم فکر کردم: «حتماً خیالاتی شده ام.» چادرشب را برداشتم که صدای حرکتی را شنیدم. قلبم می خواست بایستد. گفتم: «کیه؟!» اتاق تاریک بود و هر چه می گشتم، چیزی نمی دیدم. ـ منم. نترس، بگیر بنشین، می خواهم باهات حرف بزنم. صمد بود. می خواستم دوباره دربروم که با عصبانیت گفت: «باز می خواهی فرار کنی، گفتم بنشین.» اولین باری بود که عصبانیتش را می دیدم. گفتم: «تو را به خدا برو. خوب نیست. الان آبرویم می رود.» 💟ادامه دارد...✒️ 🌀نویسنده: 🌀 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
🖊 اگر آیات ۱۱۰ و ۱۱۱ سوره‌ اسراء را بر حلقه‌هاے در و بر قفل بخواند آن مال از دزد و آتش حفظ بماند ان شاء الله 📚 بحار الانوار ۱۳۹/۹۵ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✍ هرڪس در بین مخلوقات خار و حقیر و بےاعتنا شده باشد اسم مبارڪ『مجید』را ورد خود سازد بعد از نماز صبح ۹۹ مرتبه بگوید به نیت عزت و رفعت به خود بدمد   📓 گلهای ارغوان۱/۴۱ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🤐 ✍🏻مرحوم شوشتری (ره) می گوید: براے بستن زبان دشمن این نسخه عجیب را بنویس و در زمینی دفن کن و سنگی سنگین بر او قرار بده و آن نسخه این است: بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله وحده و بالله استعین علیک و استغیث علیک من فلان بن فلان ( اسم دشمن و پدرش را بنویس) خیرک بی عینیک و شرک بین قدمیک عقدت لسانک یا فلان بن فلان( اسم دشمن و پدرش را بنویسد) و عقدت قلبک علی محبة بخاتم سلیمان بن داوود و عصا موسی علیهما السلام و بلاحول و لا قوة الّا بالله العظیم حسبی الله و کفی سمع الله لمن دعا لیس وراء الله منتهی و افوض امری الی الله انّ الله بصیر بالعباد فوقاهم الله سیئات ما مکروا و حاق بآل فرعون سوء العذاب لا اله الّا انتَ سبحانک انّی کنت من الظالمین فاستجبنا له و نجیناه من الغم و کذالک ننجی المؤمنین. 📚شرح حال وفائی شوشتری صحفه ۱۸ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍃🍂 پیدا کردن شوهر برای دختر 🍃🍂 ✍🏼 اگر سوره فتح را تا آیه ۱۹ با زعفران بر جامه دختری بنویسند شوهری برایش پیدا شود⇨●● 📚 خواص الآیات ۱۰۴ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕