eitaa logo
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
10.6هزار دنبال‌کننده
30.9هزار عکس
6.2هزار ویدیو
476 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31مدیر ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅تاثیر پدران بر حجاب دختران 🔰 الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
ها چه انتظاری میکشند "اموات" .... چشم به قلب پرمهرتان دارند "نیاز" ... یه هدیه ای به زیبایی " و " خدایا اسیران خاک را "ببخش و بیامرز".... @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💙🍃 🍃🍁 .... ✍آیت‌الله بهجت رحمه‌الله اطرافیان و شاگردان خود را بسیار به خواندن نماز روز پنجشنبه توصیه می‌کرد و می‌فرمود: «آیت‌الله سید مرتضی کشمیری هر وقت این نماز را می‌خواند، هدیه‌اے براے او می‌رسید» چهار رڪعت (دو نماز دورکعتی) 👈💎در رکعت اول بعد از حمد ۱۱بار سورۀ توحید 👈💎در رکعت دوم بعد از حمد ۲۱بار سورۀ توحید 👈💎در رکعت سوم بعد از حمد ۳۱بار سورۀ توحید 👈💎در رکعت چهارم بعد از حمد ۴۱بار سورۀ توحید ✨بعد از سلام نماز دوم ۵۱بار سورۀ توحید و ۵۱بار «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد» را بخواند ✨ و سپس به سجده برود و ۱۰۰بار «یاالله یاالله» بگوید و هرچه می‌خواهد از خدا درخواست کند. 🌺🍃پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله خداوند متعال بر کسی که این نماز را بخواند و حاجتش را از خدا نخواهد غضب میکند🌺🍃 🍃🌸 از براے مال و ثروت ۲ رڪعت نماز و بعد "سوره یس" بخواند و این عمل را تا ۳ روز انجام دهد اکمل خواهد بود✨ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۳۲ مهیا، کتاب را بست و روی پاتختی گذاشت.... روی تخت دراز
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۱۳۳ صدای حاج آقا موسوی، از بلندگوها پخش شد. ــ خواهران و برادران عزیز! لطفا برای ادامه مراسم و تشیع پیکر شهید امیرعلی موکل؛ به فضای بیرون مسجد تشریف بیاورید. با صلواتی بر محمد و آل محمد... صدای صلوات در فضای مسجد، پیچید. ــ بفرما! مهیا به دستمال نگاهی انداخت و سرش را بالا آورد با دیدن دخترها، لبخندی زد و با آن ها سالم واحوالپرسی کرد و برای نرجس فقط سری تکان داد.مریم روبه مادرش گفت. ــ مامان، شما و مهلا خانم برید. ما باهم میایم. شهین خانوم باشه ای گفت و همراه مهلا خانم بیرون رفتند. ــ پاک کن اشکات رو الان شهاب میبینه فک میکنه ما اشکات رو درآوردیم. مهیا لبخندی زد و اشک هایش را پاک کرد. از مسجد خارج شدند....بیرون خیلی شلوغ بود. دو ماشین وسط جمعیت بودند؛ که یکی پیکر شهید را حمل کرده بود و دیگری مداح بالای آن ایستاده بود...مهیا بغض کرده بود... دوست داشت شهاب را ببیند، اما هر چه دنبال او میگشت؛به نتیجه ای نمیرسید. آشفته و کلافه شده بود. با پیچیدن صدای مداح؛ گریه و صدای همه بالا رفت. انگار، دل همه گرفته بود و بهانه ای برای گریه کردن می خواستند. 🎙این گل را به رسم هدیه... تقدیم نگاهت کردیم... حاشا اینکه از راه تو... حتى لحظه ای برگردیم... یا زینب_س! از شام بال، شهید آوردند... با شور و نوا، شهید آوردند... سوی شهر ما، شهیدی آوردند... (یا زینب_س مدد) مهیا، آرام هق هق می کرد...مریم به او گفته بود، که باهم بروند؛ پیش همسر شهید. اما مهیا جرات آن را نداشت، کنارش برود. برای همین به دخترها گفته بود، آنها بروند؛ او بعدا می آید.جمعیت زیاد بود و جایی که مهیا ایستاده بود، محل رفت وآمد، بود. از برخوردها خیلی اذیت میشد. کمی جلوتر رفت و گوشه ای ایستاد. سرش را بالا آورد، که چشمش به شخص آشنایی خورد. با آن لباس های مشکی و چشم های سرخ و حال آشفته اش، که در وسط جمعیت سینه می زد؛ دلش فشرده شد. فکر میکرد، شهاب را ببیند؛ آرام میگیرد.اما با دیدن حال آشفته اش بی قرارتر شده بود. نگاهی به تابوت انداخت. آرام زمزمه کرد. ــ نمی خوام یه روز این مراسم برای تو برگزار بشه شهاب! نمیخوام! دیگر، گریه امانش نداد؛ که زمزمه هایش را ادامه بدهد. 🎙در خون خفته که نگذارد... نخل زینبی، خم گردد... حاشا از حریم زینب_س... یک آجر فقط، کم گردد... یا زینب_س... 🎙تقدیم شماست، قبولش فرما... قدر وُسع ماست، فدای زهرا... در راه خداست، فدای مرتضى... (یا زینب_س مدد) چون امّ وهب، بسیارند... در هر سوی این، مردستان... مادرهای عاشق پرور... در ایران و افغانستان... (یا زینب_س...) کم کم، ماشین ها حرکت میکردند... و مردم، همراه آن ها آرام آرام حرکت کردند. مهیا راه می رفت و آرام سینه می زد. تا نگاهش به شهاب می افتاد؛ دل آتش میگرفت. احساس می کرد، که داشتند شهاب را از او جدا می کردند.اشک هایش را پاک کرد، اما اشک های بعدی گونه هایش را خیس کردند.نصف راه را پیاده آمدند. اما بقیه راه را تا معراج شهدا، باید با ماشین طی می کردند. ــ مهیا خانوم! مهیا چرخید و با دیدن محسن سلامی کرد. ــ علیم السلام! مریم گفت، صداتون کنم تا با ما بیاید معراج... ــ نه مزاحمتون نمیشم، با اتوبوس ها میرم. ــ این چه حرفیه بفرمایید. مهیا تشکری کرد و به سمت ماشین محسن رفت. دختر ها در ماشین منتظر بودند، سوار ماشین شد. ــ کجا بودی مهیا؟! ــ گمتون کردم. مریم، مامان مهلا و مامان شهین کجان؟! ــ با بابام رفتند. مهیا سری تکان داد. چشمانش را در آینه ماشین، دید. سرخ شده بودند.تکیه اش را به صندلی داد و چشمانش را بست، صدای مداحی که بدلیل فاصله زیاد، آرام تر به گوششان می رسید؛دوباره اشک های مهیا را بر گونه نشاند. 🎙چون امّ وهب، بسیارند... در هر سوی این، مردستان... مادرهای عاشق پرور.... در ایران و افغانستان... یا زینب_س... هم چون این شهید، فراوان داریم... تا وقتی سر و، تن و جان داریم... ما به نهضت، شما ایمان داریم... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۳۳ صدای حاج آقا موسوی، از بلندگوها پخش شد. ــ خواهران و ب
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۱۳۴ ماشین که ایستاد، مهیا چشمانش را باز کرد. خیره به جمعیت زیادی که کنار معراج شهدا بودند؛ ماند....همراه دخترها پیاده شد و به سمت بقیه رفتند. هر از گاهی، نگاهی به اطرافش می انداخت؛ تا شاید شهاب را ببیند. اما اثری از شهاب نبود. وارد معراج شهدا شدند. همه ی خانم ها، یک طرف ایستادند؛ تا مزاحم کار آقایان نباشند.تابوت را کنار قبر گذاشتند که همزمان صدای خانمی آمد. ــ صبر کنید... مهیا نگاهی به آن خانم انداخت. به صورت شکسته و چشمان سرخ خانم جوان، نگاهی انداخت. آرام از مریم پرسید. ــ کیه؟! مریم که سعی می کرد، جلوی گریه اش را بگیرد؛ گفت: ــ مرضیه است... زن شهید... مهیا، چشمانش را محکم روی هم فشار داد. قلبش بی قراری می کرد.دوست داشت از آنجا دور شود. ــ صبر کنید توروخدا! آقا شهاب! مهیا با آمدن اسم شهاب، چشمانش را باز کرد. شهاب را دید؛ اما این شهاب را نمی شناخت. این شهاب آشفته، با چشمان سرخ را نمیشناخت. اشک در چشمانش نشست. دوباره به شهابی که سر به زیر به حرف های مرضیه گوش می داد؛ نگاهی کرد. مرضیه زار میزد و از شهاب خواهش می کرد. ــ آقا شهاب شمارو به هر کی دوست دارید؛ بزار ببینمش. بزارید برا آخرین بار ببینمش... شهاب سعی می کرد او را از دیدن همسرش، منصرف کند. ــ خانم موکل! بلند شید. نمیشه ببیندیش... مرضیه احساس می کرد، قلبش آتش گرفته بود. دوست نداشت شهادت عزیزش را باور کند. ــ همسرمه! میخوام ببینمش! چرا دارید این کارو میکنید؟! بزارید ببینمش. باور کنید اگه امیرعلی بود و میدیدمن اینجوری به شما اصرار می کنم و شما قبول نمیکنید؛ هیچوقت ساکت نمیموند. با این حرف صدای گریه همه بلند شد. مهیا به شهابی که دستش را جلوی صورتش گذاشته بود و شانه هایش آرام تکان میخوردند؛ نگاه کرد.احساس بدی داشت که نمیتوانست جلو برود و او را آرام کند.مرضیه با چشمانی پر اشک، به شهاب اصرار می کرد؛ که همسرش را ببیند. ــ خانم موکل باور کنید نمیشه! مرضیه با گریه گفت: ــ چرا نمیشه! میترسید، من پیشونیه تیر خوردشو ببینم؛ حالم بد بشه؟! مهیا احساس کرد؛ قلبش فشرده شد. هیچ کنترلی بر اشک هایش نداشت. مریم با نگرانی به مهیا نگاه کرد.صدای مرضیه، باز در فضای ساکت معراج پیچید. ــ بزارید برای آخرین بار هم که شده؛ ببینمش! آقا شهاب شما رو به بی بی زینب_س؛ به جدتون؛ به مادرتون فاطمه الزهرا_س؛ قسم میدم. فقط بزارید من امیر علیم رو ببینم. شهاب دیگر نمی توانست، نه بگوید... او را قسم داده بود.با کمک محسن در تابوت را برداشت. ــ مهیا جان! میخوای بریم تو ماشین؟! مهیا به مریم که نگران بود؛ نگاهی انداخت. ــ نه! من خوبم! دوباره به طرف مرضیه چرخید.مرضیه دستی به صورت سرد و بی روح امیرعلی کشید و با گریه گفت. ــ امیر علی! چشماتو باز کن جان من! چشاتو باز کن! نگاه قسمت دادم به جون خودم! مثل همیشه اخم کن و بگو، هیچوقت جونه خودتو قسم نده! زار زد.... و قلب مهیا فشرده تر و اشک هایش بیشتر شد. _امیرعلی؛ چرا تنهام گذاشتی؟! من غیر تو کسیو ندارم. تو تموم زندگیم بودی... تو قول داده بودی، کنارم بمونی! من الان تکیه گاهی ندارم. مهیا به هق هق افتاده بود. ــ امیرعلی! صدات کردم؛ چرا نگفتی جانم؟! امیر علی، نبودنت سخته... با هق هق داد زد. ــ امیر علی!!! مهیا دیگر نمی توانست سر جایش بایستد. مریم و سارا متوجه حال بدش شدند. به او کمک کردند، که از جمعیت دور شوند و گوشه ای بشیند.مهیا، سر روی زانوهایش گذایش و هق هق اش در فضا پیچید. سارا حرفی نزد. گذاشت تا مهیا آرام شود... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۳۴ ماشین که ایستاد، مهیا چشمانش را باز کرد. خیره به جمعیت
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۱۳۵ مهیا با احساس اینکه کسی روبه رویش نشست؛ سرش را بالا آورد....با دیدن شهاب، اشک هایش، گونه اش را خیس کرد. آرام زمزمه کرد. ــ شهاب! شهاب، به چشمان سرخ و پر اشک مهیا نگاه کرد. ــ جانم؟! گریه اجازه حرف را به مهیا نمی داد.شهاب میدانست، مهیا الان به چه چیزی فکر می کرد. خودش لحظه ای به این فکر کرد، که اگر شهید شود؛... و مهیا برای دیدنش اینگونه زار بزند و دیگران را التماس کند؛ عصبی شد. ـــ مگه من به مامان نگفتم نزاره بیای؟! مهیا اشک هایش را پاک کرد. ــ انتظار نداشتی تو این موقعیت ولت کنم؟! شهاب لرزد بر دلش افتاد. لیوان آب را به دست مهیا داد. ــ بیا یکم بخور... پسری از جمعیت جدا شد و به طرف آن ها آمد. ــ شهاب! شهاب سر برگرداند. ــ جانم؟! ــ حاج آقا موسوی گفتند بیاید. می خواند شهید رو دفن کنند. ــ باشه اومدم! شهاب، نگران مهیا بود. نمی توانست اورا تنها بگذارد. مهیا که از چهره و چشمان شهاب قضیه را فهمید؛ دستش را روی دست شهاب گذاشت. ــ شهاب برو من حالم خوبه. ــ بیا ببرمت تو ماشین، خیالم راحت باشه. ــ باور کن شهاب! حالم خوبه! سارا و مریم پیشمن تو برو... شهاب سری تکان داد. دست مهیا را فشرد. ــ مواظب خودت باش! ــ باشه برو! شهاب از او دور شود....مهیا دوست نداشت برود. دوست داشت کنارش می ماند و او را آنقدر نگاه میکرد، تا مطمئن شود؛ که هست و هیچوقت تنهایش نمی گذارد.مهیا با دخترها به سمت جمعیت رفتند. کار خاکسپاری تمام شده بود و مرضیه سرش را روی قبر گذاشته بود و با گریه امیر علی را صدا می کرد. صدای مداح در فضای غم انگیز معراج پیچید. 🎙عشق؛ عشق بی کرونه... اشک؛ از چشام روونه... حق؛ رزق و روزیمونو... تو؛ روضه میرسونه... عشق یعنی ، نوکر روسفید شدن... عشق یعنی ، مثل شهید حمید شدن... عشق یعنی ، تو سوریه شهید شدن... کاش میشد ، جدا بودم از هر بدی... کاش میشد ، شبیه حجت اسدی... رو قلبم ، مهر شهادت میزدی... نغمه ی لبات، اعتقاد ماست... راه سوریه، راه کربالست... کلنا فداک...... صدای گریه مرضیه بلندتر شده بود. مهیا دستش را روی دهانش گذاشته بود. تاصدای هق هقش بالا نرود.نگاهی به شهاب انداخت، که به دیوار تکیه داده بود؛ و شانه های مردانه اش تکان می خوردند. احساس می کرد، خیلی خودخواه است که شهاب را از آرزوهایش جدا کرده...آن هم به خاطر اینکه نمی توانست، نبود شهاب را تحمل کند.به خاطر خودش، به شهاب ظلم کرده بود. مهیا احساس بدی داشت.... دائم در این فکر بود، که او که همیشه ارادت خاصی به حضرت زینب_س داشت. الان که همسرش می خواست، برای دفاع از حرم بجنگد؛جلویش را گرفته بوداو جلوی شوهرش را گرفته بود....مهیا لحظه ای شوکه شد. خودش تا الان اینجور به قضیه نگاه نکرده بود. 🎙من ، خاک پاتم آقا... باز ، مبتالتتم آقا... حرف دلم همینه... هر شب ، گداتم آقا... عشق یعنی ، محافظ علم باشم... عشق یعنی ، تو روضه غرق غم باشم... عشق یعنی ، باشم... نغمه ی لبم ... ذکر هر شبم ... نوکر حسین_ع ... مست زینبم_س ... کلنا فداک ...... دل خورده باز، به نامت... هر شب میدم، سلامت... شاهم تا وقتی که من... هستم بی بی، غالمت... عشق یعنی ، همش باشی به شور و شین... عشق یعنی ، میون بین الحرمین.... عشق یعنی ، فقط بگی حسین_ع حسین_ع ... من خداییم ... باز هواییم ... از عنایتت ... ... کلنا فداک ...... نگاهی به مرضیه انداخت... و در دل خودش گفت.مگر مرضیه همسرش را دوست نداشت؟! پس چطور به او اجازه داده بود، که برود؟! چاگر دوستش نداشت، که اینگونه برای نبودش زار نمی زد! نگاهش دوباره به طرف شهاب سو گرفت. به شهاب نگاهی کرد. به شهابی که با آمدن اسم سوریه و حضرت زینب_س گریه اش بالاتر می رفت. مهیا احساس بدی داشت. از جمعیت جدا شد.احساس خودخواهی او را آزار می داد. آرام زمزمه کرد. ــ من نمیتونم جلوشو بگیرم... نمیتونم... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
✍🏻حضرت محمد صلی الله فرمودند:هرکس که خواهد اش به نعمتِ بی حساب آبادان باشد، به ذکر شش گانه زیر بپردازد: 🍃🌸اول آنکه در آغاز هرکار بگوید: بسم الله الرحمن الرحیم ‍ 🍃🌸دوم آنکه چون نعمتی از راه حلال نصیبش شد، بگوید الحمدالله رب العالمین ‍ 🍃🌸سوم آنکه چون خطا و لغزشی کند بگوید: «استغفرالله ربی و اتوب الیه.» ‍ 🍃🌸چهارم آنکه چون غم و اندوه براو هجوم آورد بگوید : لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم ‍ 🍃🌸پنجم آنکه چون کارجدیدی شروع کند،گوید ماشاالله 🍃🌸ششم آنکه چون از ظلم ستمگری هراس کند بگوید: «حسبناالله و نعم الوکیل.» @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🖊 اسم اعظم【الحَق】را وقت سحر بر دو ڪف دست نوشته و دستها را به سوے آسمان بلند ڪرده بدرگاه خداوند دعا و استدعا کنے رفع مشکل گردد✺      📚 خزینه الاسرار۲۲ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💯✍🏻پیامبر اکرم صل الله علیه و آله وسلم فرمودند... من آیاتی را در قرآن مى شناسم که اگر تمام انسانها دست به دامن آن شوند براى حل مشکلات آنها کافى است و آن آیات سوّم و چهارم سوره طلاق است... ✨وَ مَنْ یَتَّقِ اللهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً* وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْث لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ اِنَّ اللهَ بالِغُ اَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللهُ لِکُلِّ شَیْىء قَدْراً✨ ✨طریقه ختم به جهت وسعت روزى، ✨آیه مذکور را از روز دوشنبه شروع کند، ✨تا چهل روز، روزى 153 مرتبه بخواند ✨روز چهلم 178 مرتبه بخواند. ✨به جهت وسعت رزق و برکت مال و رسیدن به دولت و ثروت بسیار محرب هست. @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔰 که را از انسان دور می کند. 🍀امام صادق عليه السّلام: 💠 رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روزى به ياران خود فرمودند: 💎 آيا اگر لباس‌ها و ظرف‌هايتان را جمع كرده و آنها را روى هم بگذاريد به آسمان خواهد رسيد؟ 👈 گفتند:نه اى رسول خدا! 💎 حضرت فرمودند:نمى‌خواهيد چيزى به شما بگويم كه ريشه‌اش در زمين و شاخه‌اش در آسمان باشد؟ 👈 عرض كردند:چرا اى رسول خدا. 🔻حضرت فرمودند:هركدام از شما بعد از نماز واجبش مى‌تواند سى بار بگويد: 👈 سبحان اللّه و الحمد للّه و لا إله إلاّاللّه و اللّه أكبر ⬅️ زيرا ريشه اين ذكرها در زمين و شاخه‌اش در آسمان است. 🔻 اين ذكرها 🔹️از زير آوار ماندن، 🔸️با آتش سوختن، 🔹️غرق شدن، 🔸️افتادن در چاه، 🔹️طعمه درندگان شدن، 🔸️مرگ بد 🔹️و حادثه ناگوارى كه در آن روز از آسمان فرود مى‌آيد،جلوگيرى مى‌كند و اين ذكرها باقيات الصالحات است. 📕ثواب الاعمال/ص۴  @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🖊 بـراے بستن زبـان دشمن ↯ 《آیه ۶۵ سوره یس》را بخواند و بر او بدمد بسیار مجرب است Ⓜ️ داروخانه معنوی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🖊 هر ڪہ هر روز یک بار بخواند در دنیا وآخرت محتاج نشود و اگر پیش پادشاهان رود ۴۱ بار بخواند برود با فتح باز گردد 📚 کونوزالاسرار ۱/۱۰۸ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥هر روز چند دقیقه با امام زمان خلوت کنیم 🎙استاد عالی عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 🔺از آسمون به خودت نگاه کن: قلبت اگر به طلب، احتیاج، و خواستنِ مضطرانه امام نیفتاده، توی چشم آسمونیا، یه کودک هستی که هنوز بالغ نشده! منبع :جلسه سوم از مبحث استغاثه @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 🔥 انسان‌های مضطرب با اهل بیت علیهم‌السلام محشور نمیشن! منبع: مبحث خانواده آسمانی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
یاد خدا 61 (2).mp3
9.78M
مجموعه ۶۱ | نقش «توجه» و «حضور قلب» در انجام عبادات ! ✦ «توجه در عبادت» یعنی چه؟ ✦ چرا ما توان «توجه و حضور قلب» نداریم؟ ✦ برای رسیدن به قدرت «توجه» ابتدایی‌ترین قدم کدام است؟ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_5773816585751892633.mp3
2.63M
🔸 سیری در فضائل بی‌انتهای ذکر شریف صلوات 🎧 قسمت بیستم @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نقطه‌زنی شمال و جنوب اراضی اشغالی دارای چه پیام ویژه‌ای بود؟ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ گاوصندوق رژیم صهیونیستی کجاست 🔹پایگاه هوایی نواتیم چرا مهم است و قفل این گاوصندوق ارزشمندِ رژیم صهیونیستی چطور به دست ایران شکست؟ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 دِلِ پُرخواهِشِ مَن را بِه حَریمَٺ وا کُن.. شَبِ جُمعِه هَم نِشینِ مادَرَٺ زهرا کُن مَن حَرَم  لازِمَم  اَرباب، بِطَلَب  ڪَربُبَلا قَلَم وُ کاغَذَش اَزمَن، تو فَقَط اِمضا کُن 🌹   🌹   🌹 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مداحی آنلاین - نماهنگ حالم بده - ستوده.mp3
5.12M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع) 🍃حالم بده ... 🍃دیگه از گریه‌هام معلومه 🎙 🌙 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
Farahmand.Komeil.mp3
30.74M
🌺 مخصوص شب های جمعه☝️☝️ 🎙 👈 متن دعای کمیل👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/51 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/192 👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/51 و دعای پر فیض شب جمعه 👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/198 برای دستیابی به پست مورد نظر روی لینک کلیک کنید 🌺😍👆👆👆
🤚🕗 نگاه کن به دلم، بی قرار یعنی من خزان گرفته ی بی برگ و بار یعنی من فقیر و بی هنر و خوار و زار یعنی من عزا گرفته دلم بی نوا نمیخواهی 😍✋ اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ ع👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/132 💌💌💌💌💌💌💌 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
دلم نموده دوباره هوای حضرت مهدی(عج) تمام دار و ندارم فدای حضرت مهدی (عج) اگر که دیده براهی بخوان دعای فرج را ظهور او برساند،خدای حضرت مهدی (عج) عج 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " به رسم وفای هر شب بخوانیم 😍 متن دعا و طریقه خواندن نماز عج 👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/102 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕