eitaa logo
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
10.6هزار دنبال‌کننده
30.9هزار عکس
6.2هزار ویدیو
476 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31مدیر ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✌بدان که در دل دریائی لغت‌نامه 🔥نبود واژه‌ی طوفان اگر سپاه نبود 🌹 دوم اردیبهشت، پاسداران انقلاب اسلامی گرامی باد. @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✍هرڪس این نماز را در روز یکشنبه بخواند از آتش جهنم و عذاب ایمن شود ۲ رڪعتست رکعت اول 👈 حمد و ۳ ڪـوثر رکعت دوم 👈 حمد و ۳ توحید 📚 جمال الاسبوع ۵۴ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۴۱ کم کم، همه عزم رفتن کردند... تنها کسی که دوست نداشت ب
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۱۴۲ مهیا نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت. عقربه ها ساعت ده صبح را نشان میداد... یعنی دو ساعت مانده به رفتن شهاب...همه در خانه محمد آقا جمع شده بودند. ولی مهیا روی تخت خوابیده بود و نگاهش به ساعت و چفیه مشکی که شهاب در اردوی راهیان نور به او داده بود؛ در رفت وآمد بود. در اتاق باز شد و مهلا خانم وارد اتاق شد. نگاهی غمگین به دخترکش انداخت. با اینکه مهیا چراغ های اتاق را خاموش کرده بود؛ اما ناراحتی در چهره اش بیداد می کرد. مهلا خانم باورش نمی شد، دخترک چند ماه پیش که دغدغه اش ست کردن رنگ رژ و لاک و شالش بود؛ از دیشب تا الان‌نخوابیده بود و در غم رفتن همسرش به سوریه میسوخت... چراغ ها را روشن کرد که با صدای مهیا دوباره آن ها را خاموش کرد. ــ مامان... خاموش کن لطفا! مهیا نمیخواست کسی چشمان سرخ و کبود بی خوابی و گریه زاریش را کسی ببیند.تخت تکان خورد. متوجه نشستن مادرش شد. دستان مهلا خانم، نوازشگرانه روی موهای مهیا نشست. صدای گرم مادرش در گوشش پیچید. ــ دو ساعت دیگه شهاب میره...نمیخوای بریمـ... مهیا با صدای آرامی که هر کسی غم و ناراحتی را در آن حس می کرد گفت: ــ نه... الان نه! مهلا خانم به نوازشش ادامه داد و آرام گفت: ــ همه رفتن! حتی بابات الان اونجاست! ــ همه مثل من نیستن... فضای تاریک اتاق و صدای پر غم و چشمان کبود از گریه ی مهیا؛ فضا را عذاب آور کرده بود. ــ میدونی شهاب تا الان چند بار زنگ زده؟ گوشیتو چرا خاموش کردی؟ شهاب چه گناهی کرده، تا الان چند بار اومد دم در سراغتو گرفته!! پاشو مادر، حال اونم تعریفی نداره... میدونم آرزوش بود بره... ولی جدایی از تو سختشه... پاشو آماده شو الان باید کنارش باشی... پاشو دخترم! مهلا خانم بوسه ای بر پیشانی مهیا گذاشت و از جایش بلند شد. قبل از خروج از اتاق، سریع چراغ ها را روشن کرد و قبل از اینکه مهیا اعتراضی کند؛ از اتاق خارج شد. مهیا خسته از روی تخت بلند شد به سمت سرویس بهداشتی رفت. وقتی چهره اش را در آیینه دید، شوکه شد. چشمان سرخ و کبودش شب بیداری و گریه های شبانه اش را فاش می کرد. آبی به صورتش زد و به اتاق برگشت سریع لباس هایش را تن کرد و چادر به دست از اتاق خارج شد. مهلا خانم با دیدن چشمان دخترکش شوکه شد؛ اما حرفی نزد. آرام آرام از پله هاپایین آمدند. مهیا نگاهی به کوچه انداخت. چند ماشین کنار در خانه ی محمد آقا پارک کرده بودند. در باز بود. در را باز کرد و وارد شد. آقایان در حیاط نشسته بودند. محمد آقا به طرف عروسش رفت. با دیدن چهره عروسش، ناراحت بوسه ای بر پیشانی اش گذاشت. ــ بیا برو تو بابا جان! شهاب از صبح منتظرت بود. مهیا سری تکان داد و وارد خانه شد. صدا از آشپزخانه می آمد. به طرف آشپزخانه رفت. سلامی کرد، که همه به سمتش برگشتند و باز هم عکس العملشان مثل بقیه بود. شهین خانوم با دیدن چشمان مهیا بغض کرد. مریم اشکی که روی گونه اش ریخت را سریع پاک کرد. اینقدر وضعیت مهیا بد بود؛ که سوسن خانوم و نرجس هم ناراحت شدند. با صدای شهاب به خودشان آمدند... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۴۲ مهیا نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت. عقربه ها ساعت ده
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۱۴۳ _یا الله! شهاب وارد آشپزخانه شد. اما متوجه مهیا نشد. ــ مامان مهیا نیومده؟! من دیگه برم دنبال... شهاب با دیدن مهیا حرفش نا تمام گذاشت. احساس می کرد قلبش فشرده شد. در دل خود گفت: ــ این دختر با خودش چه کرده...؟! آرام به او نزدیک شد. ــ مهیا...! مهیا سرش را پایین انداخت. شهاب عصبی شده بود. نمی توانست مهیا را در این حال و هوا ببیند. برایش سخت بود. از دست خودش که باعث و بانی ناراحتی مهیا بود؛ عصبی بود.آشفته دستی در موهایش کشید. نمی توانست جلوی بقیه با مهیا حرفی بزند. دست مهیا را گرفت ــ با اجازه من یکم با مهیا کار دارم! دیگر اجازه ای نداد کسی حرفی بزند. دست مهیا را کشید و با خود به اتاقش برد. در را بست و به سمت مهیا چرخید. ــ سرتو بالا بگیر مهیا! مهیا نمیخواست؛ که شهاب با دیدن چشمانش پریشان شود. شهاب خودش چانه ی مهیا را گرفت و سرش را بالا آورد. ــ این چیه مهیا؟؟؟ مهیا حرفی نزد. شهاب عصبی ادامه داد: ــ مهیا این چشمای سرخ کبود... واسه بیداری و گریه زاریه... مگه نه؟؟چرا جواب تلفنتو نمیدادی؟! چرا اینقدر دیر اومدی؟! چرا مهیا؟! چرا؟! مهیا حرفی نمی زد و فقط اشک ریزان به حرفای شهاب گوش می داد. درست متوجه نمیشد شهاب چه میگوید. فقط به صدایش گوش سپرده بود ،تا تک تک نغمه هایش را در گوشهایش حفظ کند. شهاب چشمان مهیا را نوازش کرد. مهیا چشمانش را بست. ــ گریه نکن! حرفت رو بزن... چرا داری از من مخفی میکنی؟! بگو بزار آرومت کنم... مهیا حرفی نزد. اما شدت اشک هایش بیشتر شد.شهاب عصبی دستانش را قاب صورت مهیا کرد و با صدای بلند غرید: ـــ گریه نکن لعنتی! حرف بزن دارم میمرم! بگو بزار این آتیشی که به جونم افتاده خاموش بشه... شهاب مهیا را محکم در آغوش کشید. مهیا هق هق میکرد و پیراهن شهاب را در دست مچاله کرده بود. شهاب متوجه درد کشیدنش بود. آرام موهایش را نوازش کرد. میدانست که آشوبی در دل عزیز دلش شده... هق هق کردن هایش و در مشت گرفتن پیراهنش، عمق درد همسرش را احساس می کرد.حرفی نزد و فرصت داد که اول گریه هایش را تمام کند. بعد... اما گریه های مهیا تمام نشدنی بودند. انگار می خواست تمام گریه های شبانه و تنهایی اش را الان.. در آغوش تکیه گاهش و مرد زندگیش جبران کند.و چه خوب که شهاب بدون اعتراض این اجازه را به عزیز دلش داد و ثانیه ای از نوازش سرش دست بر نمی داشت. اما هق هق های همسرش، آنقدر جانسوز بودند که نم اشک را در چشمان او هم نشاند... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۴۳ _یا الله! شهاب وارد آشپزخانه شد. اما متوجه مهیا نشد. ـ
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۱۴۴ مهیا در میان هق هق اش، ناخواسته چیزی به زبان آورد،.. که باعث شد؛ دست شهاب از نوازش کردن دست بردارد. خیلی آرام آن را به زبان آورده بود، شاید حتی در حد یک زمزمه... اما شهاب آن را شنید. شهاب شانه هایش را گرفت و از خودش جدا کرد. ــ تو چی گفتی مهیا؟! مهیا حرفی نزد و شرمنده سرش را پایین انداخت. ــ مهیا! حرفتو دوباره بزن... مهیا اشک هایش را پاک کرد. ــ هیچی...چیزی نگفتم! به طرف وسایل چرخید. ــ اصلا بیا وسایلتو جمع کنیم. وقت نداریم. شهاب بازویش را گرفت. ــ مهیا جواب منو بده... مهیا سرش را پایین انداخت. ــ تو گفتی نرو! درست شنیدم؟! ــ شهاب... من... شهاب نگذاشت حرفش را ادامه بدهد. ــ تو پشیمون شدی مهیا؟؟ ــ نه! نه! باور کن شهاب، نمیدونم چی شد، یدفعه ای از دهنم پرید. اصلا منظوری نداشتم. من تصمیم رو گرفتم... هیچوقتم پشیمون نمیشم! شهاب متوجه پریشان حالی مهیا شد. ــ باشه عزیز دلم! آروم باش! دستان مهیا را گرفت و اورا روی تخت نشاند. تو یه لحظه اینجا بشین تا من بیام. ــ کجا داری میری؟! ــ الان برمیگردم... با بسته شدن در، نگاهی به اتاق انداخت. به این فکر کرد، کی میتواند دوباره پا به این اتاق بگذارد؟ چشمه اشکش بار دیگر جوشید. بر دلش ترس بدی افتاده بود. نبود شهاب در کنارش، کابوس بدی بود. در باز شد و شهاب، بشقاب به دست، به سمت مهیا آمد و کنارش نشست. چشمش که به چشمان گریان مهیا افتاد. اخمی کرد. ــ باز گریه کردی؟! مهیا جوابی نداد و فقط خیره به خیار های حلقه حلقه شده، ماند. ــ اینا برا چین؟! شهاب لبخندی زد و شانه های مهیا را گرفت و مجبورش کرد، که روی تخت دراز بکشد. ــ اِ شهاب چیکار میکنی؟! ــ الان میفهمی! شهاب حلقه ای از خیارها برداشت. ــ چشماتو ببند... مهیا چشم هایش از تعجب گرد شده بود. ــ من میگم ببند... تو گرد میکنی؟! مهیا آرام چشم هایش را بست، که سرمای حلقه ی خیار را روی چشمانش حس کرد. ــ شهاب چیکار میکنی؟! ــ هیچی زدی چشمای خوشکل زنمو داغون کردی، منم دارم بهشون میرسم.مهیا خندید و زیر لب دیوونه ای گفت. همیشه شهاب میتوانست حال و هوایش را عوض کند... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
🍃🍃🌹 🌹 هرکس بسیار داشته باشد و توان پرداخت نداشته باشد بعد از هر نمازی دعای زیر را سه مرتبه بگوید: بِسم اللّه الرَحمن الرَحيم ✨اللهُّم اِنّي اَسْئَلُكَ يا لا اله الّا اَنت بِحَقِّ لا اله الّا انت،اَنْ تَرحَمَني بِلا اله الّا اَنت،اللّهُم اِني اَسْئَلُكَ يا لا اله الّا اَنْت بِحَّقِ لا اله الاّ اَنت اَنْ تَرض عَني بِلا اله الّا اَنت،اللّهُم اِني اَسئَلُكَ يا لا اله الا انت بِحَق لا اله الا انت اَن تَغَفَرلي بِلا اله الا انت✨ راوی گوید پس از انجام این ختم ،نزدیک چهار ماه گذشت که قرض من ادا شد و بسیاری مال برایم باقی ماند. 📚 منبع: کتاب اسرار مکتوم فی اسرار المخزون،صفحه ۳۳۸ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
⭕️پيامبر فرمودند : هر ڪس قبل از مرتبه بگويد : ⚜ "يَفْعَلُ‏ اللَّهُ‏ مَا يَشَاءُ بِقُدْرَتِهِ‏ وَ يَحْكُمُ‏ مَا يُرِيدُ بِعِزَّتِهِ‏ " ⚜ آن است كه 1000 رڪعت خوانده است اين دعا: " انجام مےدهد خدا آنچه بخواهد با قدرتش و حكم میڪند خدا هر چه اراده ڪند با عزتش" ⭕️ضمنا شبها سعے ڪنید با وضو بخوابید⭕️ 📒مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل جلد ‏5 ص 49 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💯✍🏻بہ جهت هفت نیت ، جاه و بستن زبان و رفعت و قبول و عامه استجابت و گشایش ڪارها و جهت دوستی خلایق این اوراد را بخواند . عدد ڪبیر 3336 بار است و عدد صغیر 66 بار است 🍃🌸يس وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ص وَالْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ ق وَالْقُرْآنِ الْمَجِيدِ ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ 💯اگر بہ عدد ڪبیر خونده بشود بهتر است ولی اگر وقت تنگ هست و یا شرایط اجازه نمی دهد می توان بہ عدد صغیر خواند و همان تاثیر را دارد💯 📚ڪونوز الاسرار ج 2 ص 25 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌹🍃 در روايات🍃🌹 🌺امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: 🔹«إِيَّاکُمْ أَنْ يَسْأَلَ أَحَدٌ مِنْکُمْ رَبَّهُ شَيْئاً مِنْ حَوَائِجِ الدُّنْيَا وَالاْخِرَةِ حَتَّى يَبْدَأَ بِالثَّنَاءِ عَلَى اللهِ وَالْمِدْحَةِ لَهُ وَالصَّلاَةِ عَلَى النَّبِيِّ وَآلِهِ ثُمَّ الاِْعْتِرَافِ بِالذَّنْبِ وَالتَّوْبَةِ ثُمَّ الْمَسْأَلَةِ 🔸مبادا هيچ يک از شما از خدا درخواستى کند مگر اينکه نخست ؛ حمد و ثناى او را بجا آورد صلوات و درود بر پيغمبر و آلش بفرستد سپس به گناه خود نزد او اعتراف (و توبه) کند آنگاه دعا نمايد». 📚مستدرک الوسایل ج 5, ص 216 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌺امام صادق عليه السلام فرمودند: کُلُوا ما یَقَعُ مِنَ الْمائِدَةِ فِى الْحَضَرِ، فَإ نَّ فیهِ شِفا مِنْ کُلِّ دا، وَلا تَاکُلُوا مایَقَعُ مِنْها فِى الصَّحارى ؛ هنگام خوردن غذا در ، آنچه که اطراف سفره و ظرف مى ریزد جمع کنید و میل نمائید که در آن ها شفاى است ، ولى چنانچه در سفره انداختید؛ اضافه هاى آن را کنید براى جانوران . 📚مستدرک الوسائل : ج 16 ص 288 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_6039380314948643907.mp3
7.34M
⭕️ آیا سرزمین موعود یهود است ؟ ✴️ تلاش اسرائیل برای نجات 17 یهودی یمنی از جنگ یمن ✴️ بررسی نقش یمن در جغرافیایی اخرالزمانی ✴️ همه چیز در خصوص توجه ویژه صهیونیست ها به یمن 🌹 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️ نشانه های جالب در کتاب که فقط ۳۰نشانه از آنها با حضرت عیسی تطابق دارد، و بقیه آنها از منجی میگوید که در انتهای روزگار ظهور میکند..! 🌹 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
یاد خدا ۶۳.mp3
11.69M
مجموعه ۶۳ | √ اگر بلد نباشیم، قلبمون رو در مکانها و یا جمع‌هایی که پر از غفلت هست با چه روش‌های درستی حفظ کنیم؛ به خطرات و آسیبهای مقدسی آلوده میشیم که بارها بدتر از «غفلته». @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 💥وضعیت نابهنجار جامعه نتیجه‌ی جاه‌طلبی مسئولین است. منبع : اهمیت زمان شناسی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_5773816585751892636.mp3
2.41M
🔸 سیری در فضائل بی‌انتهای ذکر شریف صلوات 🎧 قسمت بیست و سوم @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨ دل من لک زده تا کنج حرم گریه کنم دو قدم روضه بخوانم، دو قدم گریه کنم کارم این است که سمت حرمش رو کنم از همین دور سلامش بدهم گریه کنم 😍✋ اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ ع👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/132 💌💌💌💌💌💌💌 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
❤️ ماییم و هوایِ بغض آلود فقط دلواپسی و غصّۂ مشهود فقط والله که آسان شود این سختی ها با آمدنِ حضرتِ موعود (عج) فقط! 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
تنها بہ امید دیدن روزگارٺ، هر روز نفس میڪشم... اے ڪہ نگاهم فرش راهٺ و جانم فداے نگاهٺ... روزے ڪہ ظهور ڪنی؛ هیچ دلے نباشد، مگر روشن از فروغ سیمایٺ... و هیچ ویرانہ اے نماند، مگر گلشن از بهار دیدارٺ.... ❤️ شبتون بخیر تمام هستی قلبم @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این هر شب تکرار می‌شود یک فاتحه و سه توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس خاتون (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد ...: 🌼🍀🌼قرار هر شبمان یک ختم قرآن👇🏻 ( 3سوره توحید) به نیت سلامتی وتعجیل در فرج مولایمان صاحب الزمان عج 🌼🍀 💚دائم سوره قل‌هو الله‌احد را بخوانید و ثوابش را هدیه کنید به 💔این کار عمر شما را با برکت می‌کند و 💔 مورد توجه خاص حضرت قرار می‌گیرید• رحمه الله علیه⚘ ❤️✨هروقت‌میری‌رختخوابٺ یه‌سلامۍ‌هم‌به‌امام‌زمانٺ‌بده ۵دقیقه‌باهاش‌‌حرف‌بزن چه‌میشودیه‌شبی‌به‌یاد‌کسی‌باشیم‌که هرشب‌به‌یادمان‌هست... 🌺سلامتی عج و تعجیل در ظهورش 🌺
🌹 🌹 👈هر روز یک صفحه از قران کریم براے سلامتے امام زمان(عج)،هدیه به روح پدران ومادران آسمانی.ارواح مومنین.و شهدا، فقها،دانشمندان، آمرزش گناهان و شفاے مریضان سوره مبارکه @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
سوره مبارکه از کتاب ترجمه خواندنی قرآن @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
073-aleemran-fa-maleki.mp3
4.52M
سوره مبارکه باصدای استاد مومیوند @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕