📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨﷽✨ #یـادت_بـاشـد♥️ ✍ #فصل_اول (#خواستگاری) #قسمت10 اکثر سوالها
✨﷽✨
#یـادت_بـاشـد♥️
✍ #فصل_اول (#خواستگاری)
#قسمت11
مهر حمید از همان لحظه اول به دلم نشسته بود. به یاد عهدی که با خدا بسته بودم افتادم؛ درست روز بیستم حمید برای خواستگاری به خانه ما آمده بود. تصورش را هم نمیکردم توسل به ائمه اینگونه دلم را گرم کند و اطمینان بخش قلبم باشد. حس عجیب و شورانگیزی داشتم. همه آن ترسها و اضطرابها جای خودشان را به یک اطمینان قلبی داده بودند. تکیهگاه مطمئنم را پیدا کرده بودم، احساس میکردم با خیال راحت میتوانم به حمید تکیه کنم. به خودم گفتم:
_ حمید همون کسی هستش که میشه تا ته دنیا بدون خستگی باهاش همراه شد.
سه روزی از این ماجرا گذشت. مشغول رسیدگی به گلهای گلخانه بودم. مادرم غیر مستقیم چند باری نظرم را درباره حمید پرسیده بود. از حال و روزش معلوم بود که خیلی خوشحال است، از اول به حمید علاقه مادرانهای داشت.
در حال صحبت بودیم که تلفن خانه به صدا در آمد. مادرم گوشی را برداشت. با همان سلام اول شصتم خبردار شد که احتمالا عمه برای گرفتن جواب تماس گرفته است. در حین احوالپرسی، مادرم با دست به من اشاره کرد که به عمه چه جوابی بدهد؟ آمدم بگویم هنوز که یک هفته نشده، چرا آنقدر عجله دارید؟ بعد پیش خودم حساب کردم دیدم جواب من که مشخص است؛ چه امروز، چه چند روز بعد.
شانههایم را دادم بالا. دست آخر دلم را به دریا زدم و گفتم:
_ جوابم مثبته، ولی چون ما فامیل هستیم، اول باید بریم برای آزمایش ژنتیک تا یه وقت بعدا مشکل پیش نیاد. تا جواب آزمایش نیومده این موضوع رو با کسی مطرح نکنن.
علت اینکه عمه آنقدر زود تماس گرفته بود حرفهای حمید بود. به مادرش گفته بود:
_ من فرزانه خانم رو راضی کردم. زنگ بزن. مطمئن باش جواب بله رو میگیریم.
#ادمهدارد...
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌺🍃🌺.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌺.🍃🌺.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨﷽✨ #یـادت_بـاشـد♥️ ✍ #فصل_دوم (#عــقــد) #قسمت17 از بازار تا چهارراه نظام وفا پیاده آمدیم. حم
✨﷽✨
#یـادت_بـاشـد♥️
✍ #فصل_دوم (#عــقــد)
#قسمت18
حمید خندید و گفت:
_ یه چیزی میگم، لوس نشیا
در حالی که از لحن صحبت حمید خندهام گرفته بود، گفتم:
_ میشنوم، بفرما.
گفت:
_ واقعیتش من یه هفته قبل از این که برای بار دوم بیایم خونتون رفته بودم قم، زیارت حرم کریمه اهل بیت(ع). اونجا به خانوم گفتم یا حضرت معصومه(ع)، میشه اونی که من دوستش دارمو به من برسونی؟ دل من پیش فرزانه مونده، منو به عشقم برسون! من تو رو از کریمه اهل بیت گرفتم.
تاملی کردم و گفتم:
_ حمیدآقا! حالا که شما این رو گفتی، اجازه بده منم خوابی که چندسال پیش دیدم رو برات تعریف کنم. البته قول بده شما هم زیادی هوایی نشی!
پرسید:
_ مگه چه خوابی دیدی؟
گفتم:
_ چندسال پیش توی خواب دیدم یه هلیکوپتر بالای خونه دور میزنه و منو صدا میکنه. وقتی بالای پشتبوم رفتم، از داخل همون هلیکوپتر یه گوسفند سر بریده بغل من انداختن.
حمید گفت:
_ خواب عجیبیه. دنبال تعبیرش نرفتی؟
گفتم:
_ این خواب توی ذهنم بود، ولی با کسی مطرح نکردم، تا این که رفته بودیم مشهد. توی لابی هتل یه تعداد کتاب زندگینامه و خاطرات شهدا بود. اونجا اتفاقی بین خاطره همسر شهید ((ناصر کاظمی))، فرمانده سپاه پاوه خوندم که ایشون هم خوابی شبیه خواب من دیده. نوشته بود وقتی که مثل من بار اول به خواستگاری جواب منفی داده بود، توی خواب میبینه یه هلیکوپتر بالای خونه اومد و یه گوسفند سر بریده همراه یه ماهی توی بغلش انداخت. وقتی این خواب رو برای همکارش تعریف کرده بود، همکارش گفته بود گوسفند سر بریده نشونه قربونی توی راه خداست. احتمالا تو ازدواج که میکنی همسرت شهید میشه. اون ماهی هم نشونه بچه است؛ البته همسرت قبل از به دنیا اومدن بچه شهید میشه. نهایتا آخر قصه زندگیش دقیقا همین طوری شد. قبل از به دنیا اومدن بچه، همسرش شهید شد. اونجا که این خاطره رو خوندم، فهمیدم که من هم احتمالا همسر شهید میشم.
این ماجرا را که تعریف کردم، حمید نگاه غریبی به من انداخت و گفت:
_ یعنی میشه؟ من که آرزومه شهید بشم، ولی ما کجا و شهادت کجا.
آن روز کلی با هم پیاده آمدیم و صحبت کردیم. اولین باری بود که این همه بین ما صحبت ردوبدل میشد. به کانال آب که رسیدیم واقعا خسته شده بودم. حمید خستگی من را که دید پیشنهاد داد سوار تاکسی بشویم. تا سوار ماشین شدیم، گفت:
_ ای وای! شیرینی یادمون رفت. باید شیرینی میگرفتیم.
راهی نیامده بودیم که از ماشین پیاده شدیم. به سمت بازارچه کابل البرز رفتیم. دو جعبه شیرینی خرید؛ یک جعبه برای خودشان، یک جعبه هم برای خانه ما. یک کیلو هم جدا برای من سفارش داد.
گفت:
_ این شیرینی گلمحمدی هم برای خودت، صبحها میری دانشگاه بخور.
#ادمهدارد...
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌺🍃🌺.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🌺.🍃🌺.═╝