eitaa logo
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
10.5هزار دنبال‌کننده
30.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
476 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31مدیر ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5875503256494409611.mp3
9.01M
#راضی_به_رضای_تو ۲۹ #کفر ، چیز عجیب و غریبی نیست ! نقطه ایست درست مقابلِ #ایمان ! به این سؤال جواب بده ؛ #ایمان داری که خدا در هر شرایطی، برات بهترین خیرخواهه یا نه؟ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
عاشق اند معشوقشان خداست شاگردند معلمشان (ع)است معلم اند... درسشان است مسلح اند سلاحشان است مسافرند،مقصدشان لقاءالله است مستحکم اند،تکیه گاهشان است @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
شهدا عاشق اند معشوقشان خداست شاگردند معلمشان (ع)است معلم اند... درسشان است مسلح اند سلاحشان است مسافرند،مقصدشان لقاءالله است مستحکم اند،تکیه گاهشان است @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
شرح دعای ندبه_14.mp3
10.26M
۱۴ ✨در مسیرِ آزموده خواهیم شد، آزمایش‌هایی از جنسِ جهاد، فِدا کردن، خرج شدن و... این آزمایش‌ها مانند شاخصی برای سنجیدن و عمل می‌کنند؛ هم در نگاهِ خدا و هم در نگاهِ خودمان. این‌گونه " دین داری" مان سنجیده می‌شود، ✘ مراقب باشیم از دین، لعابی نسازیم برای خوشرنگ جلوه دادن زندگی‌هایمان! 🎤 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
55 Sheytan Shenasi Dar Ghoran (1390-8-24) Mashhade Moghaddas.mp3
42.59M
🔈 5⃣5⃣جلسه پنجاه و پنج |جلسه آخر * ملاک جایگاه در پیشگاه خدا * خدا افراد را با چه امتحان می‌کند؟ * روحیات فرعونی * روز قیامت چه کسانی با فرعون محشور می‌شوند؟! * خدا انبیا را در چه شرایطی ظاهر می‌کند؟ * خدا برای چه کسی دردنیا بلا می‌فرستد؟! * قدرت روح * بلیط رسیدن به ایمان * رابطه اعتکاف و ایمان * رابطه بلا و ثواب * دلیل قراردادن کعبه در بیابان * مناجات شعبانیه * الگو تواضع در برابر خدا * یکی از مکان‌هایی که تکبر فرد فرو می‌ریزد؟! ⏰مدت زمان: ۷۸:۵۳ 📆1390/08/25 📥 برای دریافت سلسله جلسات شیطان شناسی در قرآن از طریق لینک زیر اقدام نمایید. 🌐https://aminikhaah.ir/?p=6056 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
10_se_daghighe_dar_ghiamat_aminikhaah.ir.mp3
24.01M
🔉شرح و بررسی کتاب 🔉تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 📣 جلسه دهم * شهادت سردار سلیمانی * ماجرای سفیانی * روایت پیامبر صلی‌الله علیه و آله در مورد مقام شهدا * حورالعین * کسی که در دنیا می‌توانست به کربلا برود و نرفت! * در امان‌بودن شهید از صحنه قیامت * شهید عذاب قبر دارد؟! * مراتب ایمان * حدیث سلسله الذهب درمورد مقام شهید * نسبت‌های خانوادگی در برزخ * باب بهشت عرفا * حیات برزخی * علم چیست؟ * ریشه همه حقایق * مراتب حیات * محقق شدن هدفی که خون شهید برایش ریخته است. ⏰ مدت زمان: ۵۷:۱۳ 📆1398/10/13 ❗️برای دریافت مجموع جلسات سه دقیقه در قیامت، از طریق لینک زیر اقدام نمایید. https://aminikhaah.ir/?p=508 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
20_Sharhe_Ketabe_Rahmate_Vaseee_1398_7_5_Mashhade_Moghaddas.MP3
12.16M
🔈 📣 جلسه بیستم * روح عبادت * ورود به رحمت الهی با دوستی اهل بیت و اهل ایمان * دشمنی به خاطر ایمان مومن، دشمنی با امام زمان(عج) * به دنبال این آقا می گشتم * مهمترین نیاز انسان در عالم برزخ * خاصیت دوستی با دوستان اهل بیت * فوائد دوست داشتن مومن به هر دلیل * بهشت بر ایشان واجب است * امیرالمومنین، با این خبر شادمان شد * دلال محبت باش * یادگاری امام رضا علیه السلام * دوستی اهلبیت بی قید و شرط * احترام به عزادار امام حسین علیه السلام * حالات عجیب و غریب رسول ترک * دو تا امضا در نامه عمل ⏰ مدت زمان:۲۶:۵۷ 📆1398/07/05 https://aminikhaah.ir/?p=2314 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨﷽✨ #یادت_باشد❤ ✍ #فصل‌‌پنجم( #عروسی‌وماه‌عسل) #قسمت65 با پولی که مانده بود چند تا بنگاه سر زدی
✨﷽✨ ❤ ✍ ( ) فردای روزی که صاحب خانه خبر داد مستاجر قبلی خانه را خالی کرده با حمید رفتیم که دستی به سر و روی خانه بکشیم. اولین بار با خودمان آینه وقرآن ویک قاب عکس از امام خامنه ای بردیم،این قاب عکس همان عکسی بود که با هم برای خانه مشترکمان پسندیده بودیم. حمید گفت: باید اول حضرت آقا خونه ما رو ببینن. قرآن را وسط طاقچه گذاشتیم،یک طرف آینه یک طرف هم قاب عکس. حمید دو قدم عقب تر از طاقچه چند دقیقه ای خیره به عکس حضرت آقا نگاهی کرد وگفت: می بینی آقا چقدر توی دل برو ونورانیه،به خاطر زیاده، . خانه ای که اجاره کرده بودیم نیاز به نظافت داشت،از قبل کلی وسلیه برای تمیز کردن دیوار ها وکف اتاق ها گرفته بودم. از سطح آب گرفته تا اسکاج ودستمال وشیشه شور. چند روزی کارمان همین بود،بعد از ظهرها حمید که از سرکار می آمد با هم برای تمیز کردن خانه می رفتیم. این کار ها برایم حس خیلی خوبی داشت،احساس اینکه وارد یک زندگی مشترک می شویم خوشایند بود. روز دوم مشغول تمیز کردن شیشه ها بودم که متوجه زنگ در شدم. از شیشه پنجره عمه را دیدم که با یک جعبه شیرینی وارد حیاط شد. خانه آن قدر قدیمی و کوچک بود که وقتی عمه دید گفت: فرزانه اینجا را چه جوری پسند کردی؟عقلت رو دادی دست حمید؟ تعجب کرده بود که یک تازه عروس همچنین جایی را پسندیده باشد،گفتم: بنده خدا حمید هیچ تقصیری نداره،من خودم اینجا رو دیدم و پسندیدم. خیلی های دیگر هم به من ایراد گرفتند ولی من ککم نمی گزید. می گفتم: ما همین جا هم می تونیم بهترین زندگی رو داشته باشیم. هیچ کس متوجه اصل ماجرا واین که ما نصف پولمان را قرض دادیم نشد. به حمید گفته بودم: هر کسی خرده گرفت که چرا این ساختمان رو اجاره کردی بگو فرزانه پسندیده،من همه مسئولیت انتخاب اینجا رو قبول می کنم. ..... 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌺🍃🌺.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌺.🍃🌺.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۸
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده ✍قسمت ۹ نگرانی توی صورتش معلوم بود.زهره خانوم از آشپزخونه اومد و گفت: -معلوم هست کجایی تو؟چرا اینقدر دیر کردی؟ فاطمه با حالت معصومانه ای گفت: _ببخشید خب..دیگه تکرار نمیشه. امیررضا از اتاق بیرون اومد و گفت: -نخیر آبجی کوچیکه..الان این لوس بازیا جواب نمیده.باید تنبیه بشی. رو به مادرش گفت: _مامان یه هفته ظرفهارو بشوره،خوبه؟ فاطمه مثلا با التماس گفت: -نه مامان،خواهش میکنم.ظرف چیدن تو ماشین ظرف شویی کار خیلی سختیه. زهره خانوم و حاج محمود و امیررضا خندیدن. بعد از شام به اتاقش رفت. تمام شب بیدار بود و کمکش کنه.نمیخواست خانواده شو نگران کنه.ناراحتی هاشو میریخت تو خودش. روز بعد طبق معمول به دانشگاه رفت. هنوز هم امیدوار بود پویان اشتباه کرده باشه.میخواست یکبار دیگه ازش بپرسه تا مطمئن بشه.ولی پویان دانشگاه نرفته بود و فاطمه تو نگرانی موند. پویان خیلی دوست داشت بره دانشگاه تا روزهای آخر بیشتر مریم رو ببینه ولی حالا که فاطمه از علاقه ش به مریم خبر داشت،نگران بود که مریم هم متوجه این موضوع بشه. تصمیم گرفت دیگه دانشگاه نره. پدر و مادرش هم مهمانی خداحافظی گرفته بودن.بیشتر وقتش رو با افشین بود و بقیه مواقع مشغول جمع کردن وسایلش و با خانواده ش بود. چند روز گذشت. دو روز به رفتنش مونده بود.برای اینکه آخرین بار مریم رو ببینه به دانشگاه رفت.دوستان نزدیک ترش میدونستن که برای همیشه داره از ایران میره،وقتی دیدنش خوشحال شدن و دورش جمع شدن.ولی چشمان پویان مدام دنبال مریم و فاطمه میگشت. بالاخره بعد از دو ساعت فاطمه رو دید، ولی مریم همراهش نبود. بهانه ای آورد،از دوستانش جدا شد و سمت فاطمه رفت. اما یاد ناراحتی فاطمه افتاد و منصرف شد.برگشت که بره ولی فاطمه متوجه ش شد. -جناب سلطانی پویان شرمنده برگشت سمت فاطمه. فاطمه گفت:_سلام -سلام -برای خداحافظی با بچه ها اومدید دانشگاه؟ -بله. فاطمه متوجه شد که برای دیدن مریم اومده ولی نمیدونه چجوری بگه.گفت: _من و دوستم کلاس جداگانه داشتیم. چند دقیقه دیگه کلاسش تموم میشه، اینجا باهم قرار گذاشتیم. مدتی ساکت بودن.هیچ کدوم به اون یکی نگاه نمیکردن.فاطمه گفت: _آقای سلطانی،حرفهای اون روزتون درمورد دوست تون،شوخی بود دیگه؟.. آره؟ فاطمه بغض داشت.پویان خیلی ناراحت شد.برگشت بره که فاطمه گفت: _آقای سلطانی. پویان ایستاد. -من کار اشتباهی نکردم و عذرخواهی نمیکنم.اون به و من توهین کرد.تا آخرش پای ایمانم میمونم، هرچی که بشه..فقط اینکه خانواده مو ناراحت کنن برام سخته. پویان ساکت بود. نمیدونست چی بگه.شرمنده بود.فاطمه از حالت های پویان مطمئن شد که اون حرفها حقیقت بوده، و افشین واقعا همچین آدمی هست.دیگه چیزی نگفت. مریم رو دید که نزدیک میشد.گفت: -خانم مروت دارن میان. پویان سرشو بلند کرد.وقتی مریم رو دید هول شد... 👈 .... ✍ نویسنده ؛ بانو «مهدی‌یارمنتظر قائم» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖🍃💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════💖.🍃💖.═╝ ◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
شهدا عاشق اند معشوقشان خداست شاگردند معلمشان (ع)است معلم اند... درسشان است مسلح اند سلاحشان است مسافرند،مقصدشان لقاءالله است مستحکم اند،تکیه گاهشان ست روح همه ی شاد 🌺 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕