eitaa logo
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
10.6هزار دنبال‌کننده
30.9هزار عکس
6.2هزار ویدیو
476 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31مدیر ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
💚💐💚💐💚💐💚💐💚💐💚 @NedayQran ❣﷽❣ 🔱 فرونشاندن 🔰برای فرونشاندن خشم و یا تجربه  شده است که در مقابل او بگوید: ✨أَطْفَأْتُ‏ غَضَبَكَ‏ يَا(اسم او را بگوید) بِلَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه✨ 📚مفتاح الجنات، ج ۱، ص ۲۶۰- مصابیح الجنان، ص ۱۱۳ 🔰مرحوم سید بن طاوس و کفعمی نیز ذکری را که بیان کردیم برای فرونشاندن می دانند. 📚المجتبی، ص ۲- جنة الامان، ص ۲۳۳ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 💚💐💚💐💚💐💚💐💚💐💚
از قدیسی پرسیدند چیست؟ پاسخ داد: خشم مجازاتی است که ما به خودمان می دهیم به خاطر اشتباه یک نفر دیگر! 🌿امام صادق عليه السلام: آنكه مالك خشم خود نباشد، مالك عقل خود نيست مَن لَم يَملِك غَضَبَهُ لَم يَملِك عَقلَهُ 📚 تحف العقول صفحه371 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍀 جهت رفع و 🍀 ⬅️ کسی که آیه ۱۳ 🌹 🌹را بعد از نماز ۱۰ مرتبه بخواند جهت از و رفع مفید است. ✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 🌾✨وَلَهُ مَا سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ.✨🌾 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨فرونشاندن از اموری که برای فرونشاندن خشم ویا تجربه  شده است که در مقابل او بگوید : أَطْفَأْتُ‏ غَضَبَكَ‏ يَا ( اسم او را بگوید ) بِلَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه 📚مفتاح الجنات ج ۱ ص ۲۶۰ - مصابیح الجنان ص ۱۱۳ مرحوم سید بن طاوس و کفعمی نیز ذکری را که بیان کردیم برای فرونشاندن می دانند 📚المجتبی ص ۲ - جنة الامان ص ۲۳۳ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍀 جهت رفع و 🍀 ⬅️ کسی که آیه ۱۳ 🌹 🌹را بعد از نماز ۱۰ مرتبه بخواند جهت از و رفع مفید است. ✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 🌾✨وَلَهُ مَا سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ.✨🌾 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟چند چیز را با چند چیز از خود دور کنید🌟 را با سوره 🌺 " حمد " بی حوصلگی ، و را با سوره 🌺" یس " را با سوره 🌺" دخان " و نداری را با سوره 🌺" واقعه " را با سوره 🌺" تبارک " در بودن از کفر در زمان مردن را با سوره 🌺" کافرون " ، و آشوب را با سوره 🌺" ناس" @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۲
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده ✍قسمت ۲۵ -نمیدونم..باز این پسره پیام داده که نمیتونی ازدواج کنی..زنگ بزن داداش. با نگرانی شماره امیرعلی رو گرفت. خانمی جواب داد.گفت: _این گوشی همراه آقای جوانی هست که تصادف کرده و آوردنش بیمارستان،شما میشناسینش؟ امیررضا خشکش زد. به فاطمه نگاه کرد.فاطمه سرشو بین دستهاش گرفته بود.خانمه میگفت: -الو...الو امیررضا گفت: -حالش چطوره؟ -فعلا معلوم نیست.ظاهرا که زیاد خوب نیست. عصبانی،پیاده شد که سراغ افشین بره.فاطمه هم سریع پیاده شد و صداش کرد. -امیر امیررضا به فاطمه نگاه کرد. -بدترش نکن داداش..بریم. افشین از دور نگاهشون میکرد. امیررضا دوباره با شماره امیرعلی تماس گرفت و آدرس بیمارستان رو پرسید. با پدرش هم تماس گرفت، و جریان رو تعریف کرد.حاج محمود خیلی ناراحت شد.گفت: -من میرم بیمارستان.فاطمه رو برسون خونه،بعد بیا بیمارستان. ولی فاطمه راضی نمیشد. میخواست زودتر از حال امیرعلی مطمئن بشه.بالاخره امیررضا کوتاه اومد و فاطمه هم با خودش برد.ولی قرار شد تو محوطه بیمارستان باشه.چون هنوز جواب مثبت فاطمه رو به خانواده رسولی نگفته بودن و نمیخواستن امیرعلی یا اطرافیانش فاطمه رو ببینن. امیررضا داخل بیمارستان رفت و فاطمه روی نیمکت،تو محوطه نشست. با خدا درد دل میکرد. خدایا خودت خوب میدونی چقدر برام سخته کسی بخاطر من اذیت بشه.کمکم کن... -چند نفر دیگه باید بخاطر تو قربانی بشن؟ سرشو برگرداند. افشین بود که کنارش نشسته بود و خیره نگاهش میکرد.سریع بلند شد. -چند نفر باید بخاطر خودخواهی های کثیف تو قربانی بشن؟..تو یه موجود حقیری..حتی حیف بهت بگن آدم. برگشت که بره.افشین عصبانی ایستاد و گفت: _خودت خواستی فاطمه نادری.کاری میکنم که به غلط کردن... کسی از پشت سرش گفت: -آقای مشرقی افشین برگشت سمت صدا.یه دفعه صورتش داغ شد.تعادلش بهم خورد. دستشو به نیمکت گرفت تا نیفته.کمی که گذشت به کسی که بهش سیلی زد،نگاه کرد.پدر فاطمه بود که با اخم نگاهش میکرد. افشین به فاطمه نگاه کرد.سرش پایین بود.از پدرش شرمنده بود.حاج محمود جلوی نگاه افشین ایستاد و گفت: _به نفعته دیگه هیچ وقت نبینمت. -دو بار دخترت بهم سیلی زد.اونم از پسرت،حالا هم خودت..کاری میکنم خودت دخترتو... دوباره حاج محمود سیلی محکمی به صورت افشین زد و گفت: _تو خیلی کوچکتر از اون هستی که من و خانواده مو تهدید کنی...تو هیچی از مرد بودن نمیدونی. رو به فاطمه گفت: -بریم دخترم. حاج محمود و فاطمه میرفتن و افشین با و به رفتن اونا نگاه میکرد. ورودی ساختمان بیمارستان بودن... 👈 .... ✍ نویسنده ؛ بانو «مهدی‌یارمنتظر قائم» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖🍃💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════💖.🍃💖.═╝ ◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱