eitaa logo
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
9.7هزار دنبال‌کننده
30هزار عکس
5.7هزار ویدیو
475 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31مدیر ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
👇👇 برای عزیزانی که میخواند زودتر تلاوت کنند
4_872278501716131869.mp3
6.93M
💠ختم روزانه کلام الله مجید 💠با تلاوت استاد صدیق منشاوی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_333285742727922174.mp3
4.21M
🔺 (تند خوانی) قرآن کریم مدت زمان: ۳۴ دقیقه حجم: ۴ مگابایت اللهم العجل لولیک الفرج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_872278501716131870.mp3
6.35M
💠ختم روزانه کلام الله مجید 💠با تلاوت استاد صدیق منشاوی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
Juz-008.pdf
1.36M
متن آیه به آیه همراه با معنی ♦️8♦️ (PDF) •-------------------•°•---------------------• @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨✨✨✨🌼🌺🌼✨✨✨✨ @zohoreshgh ❣﷽❣ 8⃣ : دو ركعت در هر ركعت حمد و ده مرتبه توحيد و بعد از سلام هزار مرتبه سُبْحانَ اللَّهِ، از براى او درهاى بهشت گشوده مى شود تا از هر درى كه بخواهد داخل شود. ✅ ،_ماه_مبارک_رمضان فراموش نشه . مستحب است در هر شب ماه رمضان دو رکعت نماز در هر رکعت حمد و توحید سه مرتبه و چون سلام داد بگوید: سُبْحَانَ مَنْ هُوَ حَفِیظٌ لا یَغْفُلُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ رَحِیمٌ لا یَعْجَلُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَائِمٌ لا یَسْهُو سُبْحَانَ مَنْ هُوَ دَائِمٌ لا یَلْهُو پس بگوید تسبیحات اربع را هفت مرتبه پس بگوید سُبْحَانَکَ سُبْحَانَکَ سُبْحَانَکَ یَا عَظِیمُ اغْفِرْ لِیَ الذَّنْبَ الْعَظِیمَ پس ده مرتبه صلوات بفرستد بر پیغمبر و آل او علیهم السلام کسى که این دو رکعت نماز را بجا آورد بیامرزد حق تعالى از براى او هفتاد هزار گناه ✋ 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ✨✨✨✨🌼🌺🌼✨✨✨✨
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۶۴ _آرومتر خانم! پرستار چشم غره ای به مهیا رفت. _تموم شد. مهیا، نگاهی به دست گچ گرفته اش انداخت.شهاب در زد و داخل شد. _کارتون تموم شد؟! _آره! _خب پس، بریم که همه منتظرتون هستند. شهاب به سمت صندوق رفت.... بعد از تصفیه حساب به سمت در خروجی بیمارستان رفتند. * مهیا سوار ماشین شد.شهاب هم پشت فرمان نشست. _سید... _بله؟! _مامان و بابام فهمیدند؟! شهاب ماشین را روشن کرد. _بله!متاسفانه الانم خونه ما منتظر هستند... _وای خدای من! * _مریم مادر، زود آب قند رو بیار... شهین خانم به سمت مهلا خانم برگشت. _مهلا جان! آروم باش توروخدا! دیدی که شهاب زنگ زد، گفت که پیداش کرده... مهلا خانم با پریشانی اشک هایش را پاک کرد. _پیداش نکرده؛ اینو میگید که آرومم کنید. مریم، لیوان را به دست مادرش داد.و با ناراحتی به مهلا خانم خیره شد. _دخترم از تاریکی بیزاره خیلی میترسه... قربونت برم مادر! شهین خانم سعی میکرد مهلا خانم را آرام کند. مریم نگاهی به حیاط انداخت. محسن و پدرش و احمد آقا در حیاط نشسته بودند. احمد آقا با ناراحتی سرش را پایین انداخته بود و در جواب حرف های محسن که چیزی را برایش توضیح میداد؛ سرش را تکان می داد. مریم به در تکیه داد و چشمانش را بست. از غروب که رسیده بودند، تا الان برایش اندازه صد سال طول کشیده بود. با باز شدن در حیاط چشمانش را باز کرد و سریع به سمت در رفت.با دیدن شهاب با خوشحالی داد زد: _اومدند! اما با دیدن مهیا شل شد...همه از دیدن دست گچ گرفته مهیا و پیشانی و لب زخمی مهیا شوکه شدند.مهیا تحمل این نگاه ها را نداشت، پس سرش را پایین انداخت. با صدای مهلا خانم همه به خودشان آمدند. _مادر جان! چه به سر خودت آوردی؟! به طرف مهیا رفت و او را محکم در آغوش گرفت. مهیا از درد چشمانش را بست . شهاب که متوجه قضیه شد، به مهلا خانم گفت: _خانم رضایی دستشون شکسته بهش فشار وارد نکنید. مهلا خانم سریع از مهیا جدا شد. _یا حسین! دستت چرا شکسته؟! دستی به زخم پیشانی و لب مهیا کشید. _این زخم ها برا چیه؟! با اشاره ی محمد آقا شهین خانم جلو آمد. _مهلا جان بیا بریم تو! میبینی مهیا الان حالش خوب نیست؛ بزار استراحت کنه. مهلا خانم با کمک شهین خانم به داخل رفتند.... احمد آقا جلوی دخترش ایستاد. نگاهی به شهاب انداخت.شهاب شرمنده سرش را پایین انداخت. _شرمنده حاجی! _نه بابا...تقصیر آقا شهاب نیست! تقصیر منه! خودش گفت نرم پایین ولی من از اتوبوس پیاده شدم، بدون اینکه به کسی بگم رفتم یه جا دیگه! با سیلی که احمد آقا به مهیا زد، مهیا دیگر نتوانست حرفش را ادامه بدهد.محمد آقا به سمت احمد آقا آمد. _احمد آقا! صلوات بفرست... این چه کاریه؟! محسن، سرش را پایین انداخت و به دست های مشت شده ی شهاب، خیره شد... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۶۵ احمد آقا روبه مهیا گفت: _اینو زدم، به خاطر اینکه بهت گفته بودم، حواستو جمع کن و دست از این کارا بردار... اما گوش ندادی و نزدیک بود خودت رو به کشتن بدی! مهیا، نگاهی به چشم های پدرش که از اشک سرخ شده بودند، انداخت.محمد آقا همه را به داخل دعوت کرد. محسن همان جا خداحافظی کرد و رفت. مریم، که از بیرون، شاهد همه اتفاقات بود، اشک هایش را پاک کرد و به طرف آشپزخانه رفت.... محمد آقا روبه مریم گفت: _دخترم! مهیا رو ببر بالا، یکم استراحت کنه... مهیا به کمک مریم از پله ها بالا رفت. شهاب میخواست حرفی بزند؛اما با اشاره پدرش حرفی نزد و با اجازه ای گفت و او هم بالا رفت. مهیا روی تخت نشست.مریم کنارش نشست و صورتش را نوازش کرد. و با صدای لرزانی گفت: _خوبی؟! همین کلمه کافی بود؛ کافی بود که مهیا یاد سیلی پدرش و اتفاق امروز بیفتد. خودش را در آغوش مریم انداخت... و هق هق اش را درون آغوش مریم خفه کرد... شهاب که به سمت اتاقش میرفت باشنیدن صدای گریه ی دخترها پشت در ایستاد. به دیوار تکیه داد.چشمانش را بست و برای هزارمین بار خود را لعنت کرد... مهیا از آغوش مریم بیرون آمد.دستی به صورت مریم کشید و اشک هایش را پاک کرد. با خنده گفت: _من سیلی خوردم... تو چرا گریه میکنی؟! مریم خندید! _نگاه کن صداش رو! _همش تقصیر این داداشته دیگه... از بس که صداش کردم! _اااا...من رو داداشم غیرت دارم ها!! مریم شرمنده گفت و ادامه داد: _میدونم که نرجس باعث این اتفاق شده... _آخ...یادم انداختی من این دختر رو گیر بیارم؛ تک تک موهاشو میکنم. دختره ی بیشعور...من که میدونم از کجا سوخته!!! _از کجا؟! _بابا خره... این به داداشت علاقه داره!! _نرجس؟!؟نه بابا!!! _برو بینم....مطمئنم فکر کرده من هم به داداشت حسی دارم؛ اینکارا رو میکنم. مرده شور خودش و مادرش رو ببرن! _خواهرم! درومورد دختر عمو و زن عموم داری صحبت میکنی ها! _صحبت کنم، مشکلی داری؟!؟ _نه! من غلط کنم مشکلی داشته باشم! _آها! حالا درست شد. مهیا همراه پدر و مادرش عزم رفتن کردند... همه در حیاط ایستاده بودند و در حال خداحافظی بودند.مهیا قبل از اینکه بیرون برود، نگاهی به پنجره اتاق شهاب انداخت. شهاب پشت پنجره در حالی که دستانش در جیب هایش بود؛ ایستاده بود.مهیا سرش را پایین انداخت، و به سمت در خانه شان رفت... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۶۶ شهاب نگاه آخر را به بیرون انداخت پرده را کشید و روی تخت نشست... سردردش امانش را بریده بود اتفاقات امروز اصلا باورش نمی شد... از گم شدن مهیا...از کاری که نرجس کرد...از شکستن دست مهیا ...تا سیلی خوردن مهیا ...هیچکدام برایش قابل هضم نبود با صدای در به خودش آمد _بفرما مریم وارد اتاق شد صندلی را برداشت و روبه روی تخت گذاشت _شهاب حالت خوبه شهاب دستی به صورتش کشید _نمیدونم مریم امروز خیلی اتفاقات بدی افتاد هضم کردنشون برام سخته.... مخصوصا کاری که نرجس انجام داد مریم با ناراحتی سرش را پایین انداخت _میدونم برات سخت بود امروز برای هممون اینطور بود... اما کاری که نرجس انجام داد... واقعیتش خودمم نمیدونم چی بگم باورم نمیشه نرجس همچین کاری کرده باشه شهاب نیشخندی زد _انتظار دیگه ای از تک فرزند «حاج حمید» نداشته باش _شهاب چرا مهیا اینقدر زخمی بود من نتونستم ازش بپرسم شهاب با یادآوری مهیا و حال نامساعدش چشمانش را محکم روی هم فشار داد _مریم جان میشه فردا برات تعریف کنم الان خیلی خستم فردا هم باید برم سرکار مریم از جایش بلند شد _باشه شبت بخیر **** مهیا با کمک مهلا خانم لباس راحتی تنش کرد مهلا خانم پانسمان هایش را برایش عوض کرد بعد از خوردن سوپ مرغ روی تخت دراز کشید _مهیا مادر من برم برات آب بیارم دارواتو بخوری مهیا پتو را روی خودش کشید در باز شد _مامان بی زحمت چراغو خاموش کن با نشستن احمد آقا کنارش... سرش را با تعجب سرش را بالا آورداحمد آقا گونه اش را نوازش کرد _اینو زدم که بدونی خیلی نگرانت بودیم دیگه کم کم داشتم از نگرانی سکته میکردم مهیا شرمنده سرش را پایین انداخت _وقتی محمد آقا درو زد و مارو به خونش دعوت کرد دلم گواهی بد می داد ولی به خودم دلداری می دادم... چیزی نشده تو موقع رفتن سپردیش به شهدا براش اتفاقی نمی افته اما با دیدن دخترشون مریم که چشماش اشکی بود دیگه خودمو برای شنیدن یه اتفاق بد آماده کرده بودم... اون لحظه هم که بهت سیلی زدم نمیدونم چرا و چطور زدم... فقط میخواستم جوری تنبیه ات کرده باشم که دیگه این چیزو تکرار نکنی مهیا پدرش را درآغوش گرفت _شرمنده... من نمیخواستم اینجوری بشه احمد آقا بوسه ای روی سرش کاشت _دیگه زیاد خودتو لوس نکن من برم تو استراحت کن _اصلا حاجی معلومه خیلی عذاب کشیدید بیاید یکی دیگه بزن تو صورتم _بس کن دختر بخواب احمد آقا چراغ را خامو ش کرد _هر جور راحتی حاجی دیگه از این فرصتا گیرت نمیاد احمد آقا سرش را با خنده تکان داد و در را بست..مهیا با لبخند به در بسته خیره شد حرف پدرش ذهنش را خیلی مشغول کرده بود " موقع رفتن سپردیش به شهدا براش اتفاق نمی افته" 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
🎀 برای حل مشکلات🎀شروع : روز جمعه 💌هر که بین نماز صبح و نافله اش سوره حمد را ۴۱ مرتبه چهل روز بدون فاصله بخواند، خداوند او را برآورده مى کند هرچه که باشد (البته حاجت شرعى) حتى اگر به نیت اولاد باشد خدا اولاد روزى او مى کند🤲 🔻در روز جمعه شروع کند تا ۴۱ روز، و هر روز ۴۱ مرتبه سوره مبارکه حمد را بخواند 🔻و بعد از اتمام بلافاصله ۱۳ بار این دعا را بخواند: یا مُفَتِّحُ فَتَّح یامُفَرِّجُ فَرَّج یامُسَبِّبُ سَبَّب یامُیَسِّرُ یَسَّریامُسَهِّلُ سَهَّل یا مُتَمِّمُ تَمَّم برحمتک یا ارحم الراحمین🌱 📚منبع :دو هزار و یک ختم، صفحه ۴۸ 🔰 راوی: دوستان من این ختم رو در دوران نوجوانی تجربه کردم و در عرض سه ماه ثروت زیادی وارد زندگی پدرم شد البته من به نیت مادی خوانده بودم ویادمه تو ماه مبارک رمضان خوندم و قبل از اذان صبح میخوندم همیشه که بلافاصله اذان میشد و نماز میخوندم و یک نکته رو هم رعایت کردم اونم‌اینکه هر چهل روز سر سجاده در جای معین خوندم مکان رو تغییر ندادم و زمان هم همیشه قبل اذان و نتیجه عالی بود اونایی که پیامم رو دیر دریافت می کنید با نماز ظهرتون تنظیم‌کنید در فاصله بین نماز ظهر و عصربخونید🪴 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✍ پیامبر اڪرم ص؛ یا علی یس بخوان زیرا ↯ ⇦ گرسنه را سیر ⇦ ندار را دارا ⇦ عزب را مزدوج ‌⇦ بدهڪار را خلاص ⇦ گرفتارے را حل میسازد @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💠بندسوم دعای جوشن کبیر😊👇 بند 3: این بند را در مقابله با بخوانید. اگر دشمن زیاد دارید، این بند را هر روز تکرار کنید. و حتماَ باید بعد از خواندن هر بند 🌱سبحانک یا لا اله الا انت الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب🌱 را بگوید. ❌برای ختم هر کدام از بندهای دعای جوشن کبیر به جهت روا شدن ، باید 41 روز هر روز 7 مرتبه خوانده شود🪴 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠اگه مستاجرید ومیخواهید صاحبخونه بشید😍 نیت۴۰ روز روزی 2 رکعت نماز میخونی هدیه به جناب مسلم بن عقیل‌... بعد از اون 110 مرتبه صلوات میفرستی هدیه میکنی به ایشون.... بهتره نمازهر روز در یک زمان مشخص خونده بشه مثلا صبح یا شب یا هر ساعتی که میتونید.... انشأالله حاجت روا شوید🤲💚 منابع: هزارویک ختم ⭕️کلیپ حتما ببینید👌😊 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍀 و و...🍀 بسیار دیده و شنیده شده که افراد برای امور مادی، مانند خرید خانه و ماشین و رزق و ازدواج، از آیت الله سید عبدالکریم رضوی کشمیری رحمةالله‌علیه راهنمایی می‏خواستند. آن بزرگوار می‏فرمود: 🌼"سوره یس بخوانید و ثواب آن را به امام جواد علیه‌السلام تقدیم کنید، ‏شما را خواهند داد" و گاه امر می‏کرد صلوات برای حضرتش هدیه کنند و آن را در توسل به این امام کریم مجرب می‏دانست. حاجت مادی با توسل به امام جواد علیه السلام توصیه آیت الله کشمیری برای حاجات منبع : کتاب روح و ریحان @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙استاد شجاعی 👌چه تعبیر جالبی مواظب باشیم چندلحظه قبل افطار، روزه مان را باطل نکنیم... 🎥غربال‌های تند و سنگینِ آخرالزمانی و در آستانه ظهور آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_5787578966638330163.mp3
12.9M
👈 روز آخر ✔دولت حق 🔟 🔺چرا (عج) پرچم سرخ و شمشیر علی (ع) را حمل میکند؟روز جنگ با سپاه 🌹 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| قسمت دوم 🎙 آنچه در بدن شما هنگام روزه‌داری اتفاق می‌افتد 🔹بدن در حدود ۲۴ ساعت و کمی بیشتر، شروع به تخلیه واقعی این گلوکوژن‌ها می‌کند و این گلوکوز را در کبد ذخیره می‌کند. @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| شب قدر شب مناجات نیست. شب نوشتن برنامه است! یاد بگیر : ۱• چطور برنامه‌ بنویسی! ۲• چه چیزهایی نمیذارن برنامه‌ات امضا بشه! منبع: نقش انسان در تقدیرات شب قدر @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
حضرت مریم سلام الله علیها2(1).mp3
2.02M
🎙️ ✍️ داستان عوض شده! ✅ چوبِ خدا برای حضرت مریم سلام الله علیها چه بود؟ 🔗صوت کامل سخنرانی (کلیک کنید) @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙استاد شجاعی 👌چه تعبیر جالبی مواظب باشیم چندلحظه قبل افطار، روزه مان را باطل نکنیم... 🎥غربال‌های تند و سنگینِ آخرالزمانی و در آستانه ظهور آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_5787578966638330163.mp3
12.9M
👈 روز آخر ✔دولت حق 🔟 🔺چرا (عج) پرچم سرخ و شمشیر علی (ع) را حمل میکند؟روز جنگ با سپاه 🌹 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| قسمت دوم 🎙 آنچه در بدن شما هنگام روزه‌داری اتفاق می‌افتد 🔹بدن در حدود ۲۴ ساعت و کمی بیشتر، شروع به تخلیه واقعی این گلوکوژن‌ها می‌کند و این گلوکوز را در کبد ذخیره می‌کند. @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| شب قدر شب مناجات نیست. شب نوشتن برنامه است! یاد بگیر : ۱• چطور برنامه‌ بنویسی! ۲• چه چیزهایی نمیذارن برنامه‌ات امضا بشه! منبع: نقش انسان در تقدیرات شب قدر @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕