eitaa logo
ندای رضوان🇮🇷
5.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
88 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ من توی ی خانواده تقریباً پرجمعیت به دنیا اومدم پدر و مادرم آدمای بی‌آزار و آرومی بودن و آزار و اذیتشون به هیچکس نمی‌رسید بچگی معمولی داشتیم و نمی‌تونم بگم زندگی برامون سخت گذشت چون دروغه پدرم هر کاری می‌کرد که ما راحت زندگی کنیم. خواهرا و برادرام همه درس خوندن و منم میل زیادی به درس خوندن داشتم و موفق شدم به دانشگاه راه پیدا کنم این داستان زندگی من نیست می‌خوام زندگی خواهرمو براتون بگم خواهر کوچیکم خیلی افاده‌ای بود و دوست داشت از همه بهتر باشه همیشه به خودش می‌رسید و مرتب بود خواستگارهای زیادی هم داشت و همه رو رد می‌کرد ی بار ازش پرسیدم چرا ازدواج نمی‌کنی؟ گفت دنبال ی نفرم که لیاقت منو داشته باشه من باید همیشه بهترین‌ها رو داشته باشم اگه الان به این خواستگارا جواب بله بدم تمام عمرم باید در حال قناعت و پول جمع کردن باشم که زندگیمو بسازم ولی من دنبال ی نفرم که حاضر و آماده ببرتم سر زندگی و از اول برای خودم خانمی کنم اون موقع منظورش از حرفاشو متوجه نمی‌شدم با خودم می‌گفتم مگه میشه کسی زحمت نکشه و تلاش نکنه به هدفش برسه زندگی یعنی کنار اومدن و ساختن وگرنه که آدم نمی‌تونه به جایی برسه خواهرم حتی دانشگاه هم نرفت و معتقد بود دانشگاه رفتن اتلاف وقته ادامه دارد کپی حرام
۲ بالاخره گذشت و خواهرم چون درسشو نخونده بود رفت سر کار چند تا شغل عوض کرد تا بالاخره منشی ی کارخونه شد بهش گفتم اگر درس خونده بودی الان مجبور نبودی منتظری ی شاهزاده سوار بر اسب باشی که بیاد از این وضعیت نجاتت بده می‌تونستی مثل ماها بری سر ی شغل خوب و راحت برای خودت زندگی کنی خواهرم بهم خندید و گفت آخه تو که نمی‌دونی من چه برنامه‌ای دارم چند ماه گذشت و خواهرم سر همون کارش مونده بود تا اینکه پدرم فوت کرد غم پدرم خیلی سنگین بود و مدت زیادی کشید تا با ناراحتی از دست دادنش کنار بیایم که خواهرم گفت می‌خواد برام خواستگار بیاد ما همه آماده شدیم و اسباب و وسایل پذیرایی رو حاضر کردیم انتظار داشتیم وقتی که گفت رئیسم می‌خواد خواستگاری ما فکر کردیم برای پسرش میاد خواستگاری اما وقتی دیدیم که ی مرد سن و سال دار با ی جعبه شیرینی و گل اومد اونم بی هیچ همراهی تعجب کردیم برادرم ازش پرسید چرا تنها اومدید؟ گفت حقیقتش همسر اولم موافق ازدواج مجددم نیست خانواده مم ازش حمایت میکنن اما من شیفته خواهرتون هستم و برام مهم نیست که اونا موافق هستن یا مخالف برادرم که مشخص بود حسابی جا خورده گفت اینکه نشد اقای محترم شما زن دارید اومدید خواستگاری خواهر من؟ بنظرتون اینکار درسته؟ خواتگار خواهرم که حالا متوجه شده بودیم اسمش جلال هست سرشو تکون داد و گفت درک میکنم که خوشتون نیاد ی مرد با پنج تا بچه و ی زن بیاد خواستگاری خواهرتون ولی ما عاشق همیم ادامه دارد کپی حرام
۳ خلاصه با وجود مخالفت‌های ما خواهر خواهرم به عقد حاجی در اومد اون موقع‌ها برای عقد نیازی به اجازه همسر اول نبود از همون موقع فهمیدم خواهرم خوشبخت نمی‌شه ولی ترسیدم حرفی بزنم و منو متهم کنه به اینکه ارم حسودی می‌کنم خواهرم به خاطر اینکه پدرم فوت کرده بود اجازه هیچ کدوم از ماها نیازی نداشت و خودسرانه عمل کرد بلافاصله بعد از ازدواج باردار شد بچه اولش دختر بود خیلی خوشحال بودا جشن گرفت از حال روز شوهر اول شوهر خواهرم خبر داشتیم خیلی ناراحت بود دلم براش می‌سوخت ولی کاری از دستمون بر نمی‌اومد تا قبل از اینکه خواهرم بچه‌دار شه چند باری بهش گفتیم طلاقتو بگیر و اونم دعوای حسابی راه انداخت که ما داریم به زندگیش خوشبختیش حسودی می‌کنیم از کاری که خواهرم کرده بود خیلی بدم میومد دوست نداشتم حتی باهاش رفت و آمد کنم ولی به خاطر مادرم گاهی اوقات می‌رفتم خونش ریف می‌کرد که حاجی خیلی دوسم داره و منو می‌پرسته می‌گفت وقتی سرمو می‌ذارم روی پاهاش حاجی به موهام میگه موهات عین آسمون شبه و تیکه‌های نوری که افتاده روی تار موهات عین ستاره می‌درخشه خیلی از اینکه خواهرم رفته بود هوو شده بود ناراحت بودم ولی کاری از حساب بر نمی‌اومد همه ناراحت بودیم دلم برای زن اول اون مرد می‌سوخت از بین صحبت‌های خواهرم متوجه شده بودم که اون زن خیلی ساده است و مثل خواهر من بلد نیست ادا و اطوار بیاد واهرم به مرور زمان کاری کرد که اون مرد حتی هفته یک بار هم سراغ زن و بچه اولش نمی‌رفت ادامه دارد کپی حرام
ندای رضوان🇮🇷
۴ خواهرم دوباره باردار شد و این بار یک پسر به دنیا آورد. همسر اول شوهر خواهرم وضع مالیش خیلی خوب بود و همش ارثیه‌ای بود که بهش رسیده خواهر منم اوضاع مالی خوبی داشت شوهرش خیلی خرجش می‌کرد و اصلاً براش کم نمی‌ذاشت زندگیشون واقعا رویایی بود محبت زیادی به خواهرم داشت تا اینکه شوهرخواهرم ورشکسته شد ما خیلی ناراحت شدیم سعی کردیم کمکشون کنیم تا دوباره بلند بشن خواهرم یه روز بهن گفت زن اول شوهرم ثروت زیادی از ارثیه پدرش بهش رسیده ولی هیچی به شوهرمون کمک نمیکنه بهش گفتم چرا به هووت حق نمیدی وقتی که شوهرت این بلا رو سرش آورده حتی یه سر نمیره خونه اش بهش سر بزنه با پنج تا بچه ولش کرده چرا باید بهش کمک کنه خواهرم حق به جانب نگاهم کرد و هیچی نگفت. حاجی به مرور تونست کم کم خودشو بالا بکشه یه خونه خرید که از دست طلبکارا زد به نام خواهرم چند سالی رو با هم زندگی کردن و بچه هاشون بزرگ شدن زندگی خواهرم دوباره به حالت عادی برگشته بود خبر رسید پسر خواهرم عاشق شده به خواهرم گفتم کی برای پسرت میری خواستگاری؟ بهم گفت خواهر بچه ای پاشم برم خواستگاری که به اسم رسم و اینجور مسخره بازیا کلی پول خرج کنم و بعدم جشنای مسخره بگیرم برای دختر غریبه خودم دارم یه نقشه میکشم به پسرم گفتم من فرمالیته مخالفت میکنم پدر دختره هم فوت شده شما دوتا با هم یواشکی عقد کنید بعدش که به من بگید من با کلی منت قبول میکنم اینجوری دیگه هزینه زیادی هم نمی کنیم گفتم چرا این کارو می کنی اونم دختره حسرت داره دلش میخواد آرزو داره لباس عروس بپوشه گفت خب بره با یکی دیگه ازدواج کنه با پسر من میخواد ازدواج کنه همینه که هست ادامه دارد کپی حرام
ندای رضوان🇮🇷
۵ اینقدر از رفتار خواهرم ناراحت شدم ترجیح دادم باهاش قطع رابطه کنم یه حدو سالیو ازش بی خبر بودم تا اینجا بهم خبر داد این دختر از نقشه خواهرم خبردار شد و طلاقشو گرفته رفته و این بار برای پسرش آبرومندو نه به خواستگاری رفتن خیلی خوشحال شدم برای برادرخواهر زادم که داره ازدواج میکنه دختر شمع ازدواج کرده و رفت سر زندگیش چند سالی رو گذشت که حاجی فوت شد خب مردی حاجی برای شوهرم خیلی ناراحت کننده بود آخصان اگه زن اول حاجی به خواهرم گفته بود حق نداری بیای سر مراسم خاکسپاری راهت نمیدی به خواهر ماهم چون که هیچ حمایتی از طرف عقام و شوهرش نشده بود به مراسم خاکسپاری شوهرش ن توی خونه نشسته بود و گریه داری می کرد و ما هم دلداریشونده بودی بعد از این که مراسم خاکسپاری تموم شد خواهرم سر قبر شوهرش رفت و براش عزه داری کرد حتی تو مراسم سلم هستم ی اینکه برای شوهرش میگرفتن خواهرم به بچه هاش اجازه حضور نداشتن زنه حاجی گفته بود همونطوری که سالها حاجی من گرفتی منم نمیذارم بیارد مراسمش کم و بیش از خواهرم خواهر داشتم حجی براش یه پولی توی بانک گذاشته بود و بیمش کرده بود و از همون پول صلا امرار معاش می کرد پسرش همجب زندگیش بود تا اینکه خواهرم بهم گفت پسرم برای سرمایه کارش پول زیادی نکرده بده من قصه بهم کمک کن منم ندارم منم بهش گفتم اگه میتونی از پول توی بانک بهش بده بله خواهرم گفت اون پولی که من دارم باهاش زندگیمو میگذرونم و نمیتونم چیزی بدم یه چند وقتی بود دیگه از خواهرم خبری نداشتم هرچقدر زنگ می زدم گوشیشو جواب نمیده فکر می کردم که بامام قهوه تا اینکه یه روزه خواهر زدم زنگ زد و گفت خاله مامانم نیست
ندای رضوان🇮🇷
۶ بهش گفتن چی شده گفت نمیدونم به داداشمم که میگم چی شده داداشمم کینو میخونه گفتم مینا جون حتما زنگ بزن پلیس بعد از تماس گرفتن با پلیس پیگیریای مختلف بالاخره همساییها گفته بودن که آخرین نفر پسرش رفته به خونش وقتی که پلیس پسر خواهرمو میگیره و ازش اعتراف میگیرن بهش میگن که بهشون میگه که من برای سرمایه کارم پول می خواستم اونشب با زنم و رفتم خونه مامانم که مامانمو مجاب کنم خونشو به مامان بزنه تا بتونم بفروشم و سرمایه کارمو جور کنم ولی هرچقدر که بهش زور می کردم تن به خستم نمیده منم یه دفعه ای از کوله در رفتم و خر مادرمو کشتر چوان خونه قدیمی بود و داخل خونه حیاط خونه توی چاقون از ترس اینکه لانرم مامانم و انداختم تو اوچا ها و روش سیمار ریختم توی چاه آب بود و حتما تا الان مادرم خشک شده همه خیلی دلم سوخت جیگرم آتیش گرفت که خواهرم این بلا سرش اومده به دست پسر خودش کشته شده بود و توی چاه انداخته بودن روش برم رو سیمون ریخته بودن با جعبه ثقیل جسد خواهرمو از توی چاه کشیدن بیرون رای ماسه خشک شده بود مراسم خاک سپری واقعا ناراحت کننده ای داشت الان برادرزادم خواهر زادم زندانه و خواهرشم میگه من رضایت بمیدم چون مادرمو کشتی عروس خواهرم من به عنوان شریک جرم زندانه خیلی ناراحتی می کردم برای خواهرم اصلا آروم و قرار نداشتم تا اینکه یه روز شوهرم بهم گفت کار خدارو می بینی ناراحت کننده هست ولی تو چی کیه حقیقته گفتم چی گفت خواهرت این هم مثال گل زن اول و شوهرشو گر داد حتی نذاشت ببیندش هرچقدر اون زنه پرپر می زد که بیا به بچه ت سر بزن خواهرت اجازه نداد ه پنشا بچه بی پدر بزرگ شددس رافیه پدرشون زنده بد و دقیقا خواهرت که دست پسرش پشتشد و دلش شکست خواهر با این مال مرگش تاوان دل شکسته هروش اون بچه ها رو پس داد از خدا بخواه از سر تقصیر بعد که به نگاه منطقی نگاه کردم و دیده نشستیا رو کنار گذاشتم متوجه شدم که هقت با شوهرمه و خواهرم تاوان دل شکسته هوو شد هست از اون روز به بعد خیلی تلاش کرد که دلی رو نشکنم و باعث ناراحتی و رنجش کسی نشه پایان کپی حرام