eitaa logo
ندای رضوان
5.8هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
3.1هزار ویدیو
67 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ وقتی با شوهرم ازدواج کردم یه کارمند ساده بود و هیچی نداشت با اینکه پدرم وضع مالیش خیلی خوب بود ولی خب باشوهرم ازدواج کردم معتقد بودم که عشق مهمتره و آدم باید به شخصیت طرف مقابلش نگاه کنه به جای اینکه حواسش به دارایی اون فرد باشه و ازدواج کردیم شوهرم اوایل پول نداشت بهم گفت من پول ندارم عروسی ساده گرفتیم بعد بخاطر اینکه بی پول بود و مشکلات مالی زیادی داشت مجبور شدیم توی خونه با مادرش زندگی کنیم و یه دونه اتاق به من و شوهرم دادن گفتن اینجا خونه توئه که خب مسلما هر کی میومد اونجا دیگه اون اتاق مال من نبود مال بقیه بود یعنی همه میومدن از اون اتاق استفاده می کردن خواهرشوهرم میومد تو اون اتاق سرک می کشید بچه های جاریام یا خواهرشوهرام همه توی اون اتاق بازی می کردن ادامه دارد کپی حرام
بچه های جاریام یا خواهرشوهرام همه توی اون اتاق بازی می کردن و اصلا کسی توجه نمی کرد که وسایل من خراب میشه یا شاید من راضی نباشم خیلی برام سخت بود این شرایط ولی فکر می کردم چون که من و شوهرم عاشق همیم برامون کافیه و این عشق به اندازه کافی هر دو مون رو ارضا می کنه که دیگه نیازی به چیزی نداشته باشیم شوهرم نصف حقوقشو خرج خونه و مواد غذایی خونه می کرد می گفت من دارم خرجی میدم اون مابقی حقوقش هم جمع می کرد و عملا نه پول به من می داد نه برای من خریدی می کرد ما وقتی که می رفتیم یه جایی یا مثلا یه مراسمی می شد من همیشه یا باید کهنه های بقیه رو تنم می کردم یا با لباسهای خیلی قدیمی خودم می رفتم چند باری هم که بهش اعتراض کردم و گفتم که من پول میخوام و زندگیمون اینجوری درست نیست شروع می کرد به داد و بیداد کردن که تو همش دنبال مادیاتی من دارم تلاش می کنم برای آیندمون بخوام اینجوری باشم باید تا ابد تو همین اتاق زندگی کنیم تو نمیتونی زندگی رو بهتر درست کنی ادامه دارد کپی حرام
کافی بود به شوهرم اعتراض کنم اون روز توی خونه همه با من قهر می کردن نه کسی با من حرفی می زد نه کسی با من چیزی می خورد چونکه به شوهرم اعتراض کرده بودم منم دیگه هیچی نمی گفتم با خودم گفتم صبر کنم تا وضع زندگیم به مرور درست بشه اما انگار درست شدنی نبود خواهر برادرام همه ازدواج کردن زندگی مستقل خودشون رو داشتن ولی من نه توی اون وضعیت داشتم زندگی می کردم مامانم مدام تاکید میکرد هر کاری میکنی بچه دار نشو یه روز با خودم فکر کردم و گفتم مامان داره الکی میگه بچه دار نشم من اگه بچه دار بشم شوهرم ببینه که ما تو این وضعیتیم حتما به خودش میاد و یه کاری میکنه که شرایطمون عوض بشه یه خونه میگیره و از اینجا میریم قبلا چند باری ازش پرسیدم که اصلا تو چقدر پس انداز داری شروع می کرد به داد و بیداد که به تو ربطی نداره من چقدر پس انداز دارم بیخود چشمت دنبال اون پس انداز نباشه فکر می کردم اگه بچه دار بشیم من از اون پس انداز خبردار میشم و شوهرم بخاطر رفاه من و بچه یه فکری میکنه بالاخره چند سال بود که اینجور زندگی می کردیم معتقد بودم همه چیز عوض میشه تو همین فکرا بودم و خودمو قانع می کردم که به شوهرم گفتم بچه دار بشیم اونم که خطمو خونده بود گفت من فعلا نمیتونم از پدر و مادرم جدا بشم اگه تو بچه ای میخوای باید تو همین اتاق بزرگش کنی تا پول بیاد دستم من که فکر می کردم اینطوری میتونم حُسن نیت خودمو به شوهرم ثابت کنم و اعتمادشو جلب کنم که شوهرم بهم اعتماد کنه گفتم من مشکلی ندارم خدا بزرگه ادامه دارد کپی حرام
۳ دوران بارداریم خیلی سخت بود و سخت می گذشت چونکه خانواده شوهرم بیشتر از قبل ازم کار میکشیدن هر بارم که میگفتم من حاملم نمیتونم میگفتن که نه تو باید بتونی یعنی چی من حاملم نمیتونم ماها همه حامله بودیم مگه هر هرکی که حاملست نباید هیچ کاری تو زندگیش بکنه تو باید آشپزی کنی باید فرش بشوری باید خونه تکونی کنی تو این بچه رو کردی بهانه که کار نکنی بعدم الان کار بچه ات زرنگ بشه منم از سر ناچاریم برای اینکه حرف نکشم کارا رو انجام می دادم از هوسها و ویارهای دوران حاملگی هم که اصلا نباید حرفشو می زدم تا میگفتم یه چیزی دلم میخواد و هوس کردم همه بهم هجمه وارد میکردن که تو شکمویی و این هوس هوس خودته و به اسم شکمویی داری میندازی گردن حاملگی روزهای حاملگیم خیلی سخت بود یه وقتها پشیمون می شدم کفر می کردم و می گفتم خدایا کاش این بچه رو بهم نمیدادی فکر می کردم اگه حامله بشم همه مراعات حالمو میکنن ولی دارن بدتر به روزگارم میارن فقط بخاطر اینکه ازم خوششون نمیاد بااینکه خودم انتخاب مادرشوهرم بودم ولی مادرشوهرم خیلی باهام لج میکرد کم کم پچ پچ هاشون شروع شد که اگه بچه دختر باشه باید بره خونه باباش باید طلاقش بدیم بچه دختر رو نمیخوایم خیلی بهم استرس میدادن تا اینکه برای تعیین جنسیت بچه رفتم حرف کسی برام مهم نبود که جنسیتش چی باشه بیشتر سلامت بچه برام ملاک بود ولی انقدر که گفتن و تو سرم زدن تو دلم می گفتم خدا کنه پسر باشه که حداقل حرف نشنوم و انگار خدا این بار صدامو شنید و سونوگرافی بعد از چک کردن بهم گفت بچه پسره ادامه دارد کپی حرام
۴ انقدر این جمله برای من اون لحظه قشنگ و پر از آرامش بود که انگار دنیارو بهم داده بودن خوشحال به خونه برگشتم چون شوهرم پسر می خواست با خودم گفتم حتما الان که میگم بچه پسره خونمونو جدا میکنه وقتی که اومدم خونه به همه گفتم بچه پسره همه خوشحال شدن تحویلم گرفتن حداقل تنها مزیتی که این بچه پسر برای من داشت سر سفره غذای بیشتری برام میکشیدن و میگفتن تو چون بچت پسره باید جون داشته باشه و من اونقدری که دلم می خواست می خوردم دیگه تحت قوانین کسی نبودم که می گفتن کم بخور چاق میشی کم بخور وزنت بالا نره و این حرفها شوهرم وقتی فهمید خیلی خوشحال شد به عنوان هدیه بعد از چندین سال زندگی برای من یه دونه شال نخی ساده خرید بعدم به من گفت چونکه تو حامله ای و خرجمون چند برابر میشه بچه به دنیا بیاد من باید شبکاری هم بکنم دیگه شوهرم بیشتره شب ها وایمیستاد شرکت منم فکر می کردم داره برای آینده مون تلاش میکنه و خیلی خوشحال بودم و سختی ها رو تحمل می کردم تا اینکه بعد از چند ماه انتظار بالاخره پسرمون به دنیا اومد با وجود اینکه خیلی تو دوران حاملگی اذیتم کرده بودن و دوران حاملگی رو برام سخت کرده بودن ولی پسر من هم سالم بود هم خیلی تپل و سفید ادامه دارد کپی حرام
بعد از به دنیا اومدن بچه سیل مهمونها به خونمون روانه شد همه برای تبریک به دنیا اومدنش میومدن و ما هم خیلی خوشحال بودیم تا اینکه بچمون دیگه بزرگ شد یه مدتی م گذشت و منم به فکر به دنیا آوردن بچه دوم بودم شوهرمم دیگه بیشتر شب ها سرکار بود اما وضع زندگیمون مثل قبل بود و منم دیگه عادت کرده بودم اعتراضی نمی کردم تا اینکه دخترمم به دنیا اومد وقتی دخترم به دنیا اومد خیلی خوشحال شدم دیگه حالا هم دختر داشتم و هم پسر به قول معروف جنسم جور بود دخترم هفت ساله بود و منم دیگه به این وضعیت عادت کرده بودم و تقریبا برای رهایی از این شرایط تلاشی نمی کردم با اینکه همه بهم میگفتن داری اشتباه می کنی و بالاخره چوبشو می خوری ولی من فکر می کردم که ما دیگه بهتر از این نمیتونیم زندگی کنیم و زندگی همینه تا اینکه یه مدتی گذشت و شروع کردیم به خونه تکونی مادرشوهرم رفته بود نون بگیره منم هیچوقت نمیذاشت من وارد اتاقش بشم اونجا برای من یه مکان ممنوعه بود ولی وقتی که دیدم نیست با خودم گفتم خب من که دارم تمیز می کنم یه دفعه اونجاام بریزم بیرون تمیز کنم و رفتم و شروع کردم به تمیز کردن اتاق که یه کیف پیدا کردم از سر کنجکاوی کیف رو باز کردم و متوجه شدم داخلش کاغذ و مدرک هست ادامه دارد کپی حرام
بابام خیلی ناراحت و عصبانی شد گفت خودت اجازه دادی ازت سو استفاده کنه نباید میذاشتی اینجوری بشه سریع به شوهرم زنگ زدم و گفتم من میدونم تو چقدر ثروت داری و تمام این سالها از من مخفی کردی نمیتونم با این دروغگویی تحملت کنم باید طلاق منو بدی شوهرمم سریع گفت من هیچی ندارم گفتم باشه تو راست میگی من فردا میرم مهریه ام رو میذارم اجرا و اونوقت بهت میفهمونم سند تک تک اموالتم دستمه فکر نکن دارم با دست خالی میام شوهرم که فهمید سند دست منه شروع کرد به عذرخواهی کردن که من می خواستم تو رو تست کنم ببینم تو زن خوبی هستی یا نه منو برات پول میخوای گفتم برای پول میخوای یا نه یه سال دو سال نه اینکه بچه دار بشیم و تو همچنان به کارهات ادامه بدی تو تمام این سالها منو تو عذاب نگه داشتی منو اذیت کردی که فقط بهت ثابت بشه من تورو برای چی میخوام؟ ادامه دارد کپی حرام
فردای همون روز رفتم دادگاه شرایط زندگیمو توضیح دادم شاهد بردم عکس و فیلم بردم که شرایط زندگیم اینطوری بوده شوهرم محکوم شد از طرف دادگاه موظف شد که یه خونه برای من بگیره قبل از اینکه دادگاه بخواد بگه باید برای من خونه بگیره شوهرم گفت من یه خونه برای تو میذارم کنار تو بیا بریم توش زندگی کنیم ولی دست از این کارات بردار بعد گفت که نه من هر چیزی که حق حقوقت بوده رو میدم با کمک یه وکیل موفق شدم هر چیزی که حق حقوقم بود رو از شوهرم گرفتم گفتم تو با من روراست نبودی ولی من با تو روراست بودم منم باید دیگه بشم مثل خودت بعد از اون شوهرم با اجبار دادگاه با اینکه خودشم می خواست یه خونه گرفت و نفقه تمام این سالها رو بهم داد نفقه خودمم ماهانه زیر نظر دادگاه ریخت به حسابم ولی دلم باهاش صاف نشده بود میل من به طلاق بود بهش گفتم مهریمم که دادی طلاقمم بده گفت نه من نمیخوام طلاقت بدم من دوست دارم دیگه به هر شکلی که بود منو توی اون زندگی نگه داشت اما نصف اموالشم زد به نامم الان چند سال داره میگذره دارم میبینم اون سوختن و ساختن های بیخودی من باعث شد که شوهرم اینقدر پیشروی کنه اگر از روز اول من انقدر قانع نبودم انقدر مطیع نبودم که هرچی بگه بگم چشم الان به این روز نرسیده بودم درسته که زندگیم عوض شه ولی خب روزهای کلی سختی رو پشت سر گذاشتم که واقعا ارزششو نداشت پایان کپی حرام