#دزدی_شوهرم ۱
خونه پدرم وضع مالی خوبی داشتیم زندگی مرفه ای داشتیم ولی بابام تا زمانی که لیسانس نمی گرفتیم شوهرمون نمیداد و می گفت اگرم یکیتون لیسانس نگیره من تا ابد اینجا نگهش می دارم
تنها شرط پدرم برای مستقل شدن ما همین بود حتی برای برادرامم زن نمیگرفت میگفت باید درس بخونید تا اجازه ازدواج بهتون بدم هیچوقت دلیل این کار بابامو نفهمیدم تا اینکه برام خواستگار اومد و چون که لیسانس داشتم بابام اجازه داد ازدواج کنم و با همسرم قید کرد که دختر من باید بره سرکار اولش شوهرم مخالف بود و میگفت نه ولس پدرم کوتاه نیومد میگفت الا و بلا باید بره سرکار همسرمم قبول کرد و ما عقد کردیم بابام همیشه میگفت زن باید برای خودش درامد داشته باشه و ی پس اندازی داشته باشه که مرد ندونه میگفت استقلال مالی به زن قدرت و شخصیت میده که بتونه حرف بزنه و از خودش دفاع کنه
اون موقع ها با خودم می گفتم سختگیری بابا بی دلیله ولی بعدا به مرور متوجه شدم که نه بابام چه کار بزرگی در حقم کرده من و همسرم دوتایی با همدیگه کار می کردیم دو سال بعد از من برادر شوهرم ازدواج کرد اون اجازه کار به همسرش نداد و یه زن خونه دار بود که از صبح تا شب تو خونه بود و کار خاصی انجام نمی داد اما من می رفتم سرکار و درآمدم مال خودم بود چون از زندگیمونم هیچی کم نمیذاشتم اما با این وجود یه بخشی از درآمدم رو خرج خونه می کردم دلم نمیخواست شوهرم اذیت بشه اما بیشتر درآمدم رو جمع می کردم و برای خودم طلا می خریدم که یه پشتوانه مالی واسه زندگیمون داشته باشیم همیشه به خودم می گفتم اگه یه روزی به مشکل بخوریم من این طلاها رو خرج میکنم
ادامه دارد کپی حرام
ندای رضوان
#دزدی_شوهرم ۱ خونه پدرم وضع مالی خوبی داشتیم زندگی مرفه ای داشتیم ولی بابام تا زمانی که لیسانس نمی
#دزدی_شوهرم ۲
طلاهامو خیلی دوست داشتم همه رو باز زحمت خودم خریده بودم پولی که دخترای دیگه خرج مسائل مختلف میکردن من جمع میکردم و طلا می خریدم
شوهرمم پس انداز داشت ولی من هیچوقت نه میدونستم چقدره نه میدونستم چیکارشون میکنه و کجا نگهشون می داره یکی دوبار که حرف پس انداز های شوهرم شد و ازش پرسیدم چیکار میککنه سریع جبهه گرفت و با اخمگفت تو کاری به کار پولای من نداشته باش بهت اجازه نمیدم بخوای منو کنترل کنی و سر از صفر تا صد کارم در بیاری
از نوع حرف زدنش خیلی ناراحت شدم و بهم برخورد اما هیچی نگفتم از دعوا خوشم نمیومد با خودم گفتم پس حالا که اینجوریه توام اگر روزی به طلاهای من نیازی داشته باشی منم بهت نمیدم
خانواده شوهرمم از اینایی بودن که شدیدا دخالت میکردن و به همه چی کار داشتن مادرشوهرم حتی چندبار پرسید که من پولمو چیکار می کنم چطور پس انداز می کنم و چقدر طلا می خرم بارها سوال پرسیده بود ازم و من هرچقدر غیر مستقیم کم محلیش می کردم که بفهمه نباید راجع به اونا حرف بزنه متوجه نمی شد یه جورایی در واقع خودشو مالک و صاحب طلاهای من میدونست اما من خوشم نمیومد که یه همچین رفتاری از خودش نشون بده هرچقدر تلاش می کردم به مادرشوهرم بفهمونم که نباید دخالت کنه خودشو می زد به نفهمیدن و دوباره دخالت می کرد حتی چندبار بهم گفت برو اون طلاها رو بیار ببینمشون نمیگفت طلاهاتو بیار میگفت طلاهارو بیار چون میخواست بهم بفهمونه اونا مال همه است به شوهرمم که اعتراض می کردم بهم می گفت چیکار کنم مادرمه
همه چیز زندگی ما یه روال عادی و طبیعی داشت تا اینکه برادرشوهرم تصمیم به ازدواج گرفت خب من خیلی براش خوشحال شدم و تحسینشون کردم چون واقعا تو این دوره زمانه ازدواج کردن یه کار خیلی سختیه
ادامه دارد
کپی حرام
ندای رضوان
#دزدی_شوهرم ۲ طلاهامو خیلی دوست داشتم همه رو باز زحمت خودم خریده بودم پولی که دخترای دیگه خرج مسائل
#دزدی_شوهرم ۳
ازدواج کردن تو این روزگار یه مقدار زیادی سخته مخصوصا اینکه اگه طرف بخواد خونه ام بخره ولی خب باید خودش مشکلش رو حل می کرد چون ما خودمون خونه خریده بودیم و از کسی کمکی نگرفته بودیم
جاریم مدام به من پز می داد که آره من همیشه تو خونه ام و تو همش باید کار کنی زندگی من خیلی از تو بهتره من خانمی میکنم ولی تو نه، خب منم ناراحت میشدم قرار نبود که اگر کاریو نمیتونیم انجام بدیم بقیه رو هم دلسرد کنیم هر کسی مسیر زندگی با بقیه فرق میکرد
تا اینکه یه روز مادرشوهرم برام پیغام فرستاد که بیا خونمون کارت دارم
وقتی که خواستم برم بهش گفتم شوهرمم بیارم؟
برعکس همیشه با خوشرویی گفت نه یه کار زنونس من میخوام با خودت حرف بزنم بهتره که هیچ مردی در جریان نباشه
منم از همه جا بی خبر رفتم خونشون فکر می کردم که مادر همسرم باهام کار داره وقتی رف و با همدیگه شروع به صحبت کردیم دیدم که مادرشوهرم بحثو کشوند سمت طلاهای من که مقدارشم کم نبود بهم گفت از طلاها چیزی خرج کردی؟
گفتم نه نگه داشتم برای روز مبادا انشالله که هیچوقت اون روز نرسه ولی خب یه پشتوانه مالی هست که خیالمون رو راحت میکنه
یه دفعه برگشت بهم گفت به نظر من طلاهاتو بجای اینکه انبار کنی تو خونه بده به اونایی که نیازمندن قرض تا مشکلشون حل بشه و پولتو سر تاریخ بهت برگردونن
گفتم ببخشید منظورتونو متوجه نمیشم؟
گفت برادر شوهرت دوسال بعد شما ازدواج کرد اما نتونست خونه بخره اونا مثل شما دوتایی کار نمیکنن که زودتر به همه چیز برسن الان دارن خونه درست میکنن و پول کم دارن من زنگ میزنم جاریت بیاد اینجا بهش بگو ما مثل خواهریم و میخوام کمکتون کنم ی بخشی از طلاهاتو بده به جاریت قرض بعدا من بهت پس میدم
ادامه دارد
کپی حرام
ندای رضوان
#دزدی_شوهرم ۳ ازدواج کردن تو این روزگار یه مقدار زیادی سخته مخصوصا اینکه اگه طرف بخواد خونه ام بخره
#دزدی_شوهرم ۴
از اینکه مادرشوهرم همچین توقعی از من داشت و فکر میکرد که من باید طلاهامو بهشون بدم قرض ماتم برد آدمی که تو هیچ دوره ای از زندگیم هیچ کمکی به من نکرده حالا اومده بود سراغمو بهم می گفت طلاهایی که با زحمت و تلاش خودمو خریدم و بدم بهش؟ همچین کاری برای من تقریبا غیرممکن بود و اصلا نمیتونستم انجامش بدم نمیدونم چرا تو خانواده ها تا میفهمن یکی پول و طلا داره همه ازش قرض میخوان خب اون ادن تلاش کزده و زحمت کشیده خریده شماهم با تلاش و زحمت بخرید نمیخواستم بهشون طلا بدم اما رومم نشد بهش بگم این کار رو نمی کنم اومدم خونه که شوهرم با سربلندی نگاهم کرد و گفت مامانم بهت گفت باید چیکار کنی؟
تازه اونجا بود فهمیدم منی که روم نمیشه به مادر این نه بگم و دنبال ی راه حل هستم اینا برا من نقشه کشیدن و همسرم در جریان بوده که طلاهای منو ازم بگیرن حس کسیو داشتم که قربانی نقشه های خبیثانه اطرافیان میشه و واقعا توی شوک بدی فرو رفتم اینکه مادر همسرم توقع داشته باشه بهش طلا بدم قابل هضم تر بود تا اینکه بفهمم شوهرم با مادرش دستش توی ی کاسه است
پ به شوهرم گفتم تو میدونستی؟
گفت آره مامانم گفت به من بهت نگم صبرکنم خودش بگه که تو بمونی تو رو دروایسی
رو به شوهرم گفتم به مامانت بگو اشتباه کرده این طلاها مال خودمه براشون زحمت کشیدم به من ربطی نداره که داداش تو داره خونه میسازه من طلاهامو به کسی نمیدم فکرم نکنید که با تو رو دروایسی گذاشتن من میتونید به چیزی برسید من اگه نخوام چیزی به کسی بدم نمیدم زن داداشت خوب زبون داره بگه من خانم خونه ام و تو میری حمالی خب الانم بره خونه بسازه
شوهرم خیلی بدش اومد از دستم ناراحت شد شروع کرد به داد و بیداد کردن و وسیله شکوندن بهش گفتم هرچقدرم که وسیله بشکنی من از تو نمی ترسم و حتی یه هزار تومنی ام بهشون کمک نمی کنم مگه موقعی که ما داشتیم خونه می خریدیم خانواده تو به ما کمک کردن؟ مگه موقعی که ما داشتیم عروسی می گرفتیم خانواده تو ما کمک کردن؟ چطور تو اون موقع پسر این خانواده نبودی الان که پول میخوان شدی پسرشون؟
ادامه دارد
کپی حرام
ندای رضوان
#دزدی_شوهرم ۴ از اینکه مادرشوهرم همچین توقعی از من داشت و فکر میکرد که من باید طلاهامو بهشون بدم قر
#دزدی_شوهرم ۵
شوهرم گفت به تو ربطی نداره تو باید به مامان من این پولو بدی
گفتم من نمیدم از پس اندازای خودت بده
چند روزی تو خونمون دعوا بود و یه روز شوهرم اومد با همدیگه آشتی کردیم یهویی شوهرم خیلی خوب شد احساس کردم که یه جیزی این وسط درست نیست یه دفعه همه چیز خیلی مشکوک خوب شد با اینکه انتظارشو نداشتم ولی همه چیز خیلی قشنگ و طبیعی به حالت عادیش برگشت و شوهر من که انقدر از دستم عصبانی بود یه دفعه رضایت داد که ما با هم آشتی کنیم و من طلا ندم با اینکه اصلا به صندوق طلاهام دست نمی زدم و سراغشون نمی رفتم ولی انقدر به همسرم شک کردم که رفتم نگاه کردم و دیدم بله طلاهای من سرجاشون نیستن خیلی ناراحت شدم به همسرم گفتم تو برداشتی؟
اونم گردن نگرفت و گفت من دست نزدم
گفتم چرا تو برداشتی باید طلاهای منو بیاری بذاری سر جاش
گفت من این کارو نمی کنم تو هم هیچ کاری نمیتونی بکنی مادرم به پول نیاز داشته من باید اون پولو می دادم به مادرم
بهش گفتم ببین اگر طلاهای منو نذاری سرجاش منم حقتو میذارم کف دستت
گفت برو هر غلطی میخوای بکنی بکن
دوباره دل من آتیش گرفت از ناراحتی نمیدونستم باید چیکار کنم منم بی سر و صدا رفتم مهریه ام رو گذاشتم تا روزی که احضاریه بیاد بهش هیچی نگفتم ولی وقتی که فهمید مهریه اجرا گذاشتم خیلی ناراحت شد اومد خونه شروع کرد به داد و بیداد کردن بهم گفت که تو باید بری مهریه ات رو از اجرا در بیاری
گفتم نه حق نداشتی بی اجازه دست به طلاهای من بزنی طلاهای منو بردی باید بیاری و مهریه منو پرداخت کنی آقا حقمه خدا داده قانون داده تو چی داری میگی
ادامه دارد
کپی حرام
ندای رضوان
#دزدی_شوهرم ۵ شوهرم گفت به تو ربطی نداره تو باید به مامان من این پولو بدی گفتم من نمیدم از پس اندا
#دزدی_شوهرم ۶
هرچقدر تلاش کرد که یه جوری منو منصرف کنه من قبول نکردم وقتی شوهرم دید که نه واقعا دیگه هیچ چاره ای نیست زنگ زد به مامانش گفت مامان زنم طلاهاشو میخواد توروخدا بده مهریه اش رو گذاشته اجرا مادرشوهرم هم وزن طلاهای من به من طلا داد بهش گفتم تو که خودت طلا داشتی چرا از اول دست به طلاهای من زدی که زندگی منو از هم بپاشونی خب از اول از طلاهای خودت به پسرت می دادی نه اینکه الان مجبور شی بدی
گفت من اون موقع نمی خواستم طلای خودمو خرج کنم الانم نمیخوام انقدر که شوهرت زنگ زد آوردم براتون
به شوهرم گفتم دیدی این به خاطر اینکه تو رو از این مشکل نجات بده طلا نیاورده به خاطر این که خودشو از دست تو نجات بده طلاهای منو اورده اینا بازم دلشون برای تو نسوخته
شوهرم گفت به تو ربطی نداره حالا که طلاتو گرفتی باید بری مهریه ات رو از اجرا در بیاری
گفتم نه من مهریه تم حقمه و میخوامش باید مهریه ام رو بدی هیچ جوره راضی به کوتاه اومدن نشدم تا اینکه شوهرم خونه رو زد به نامم خونه رو که زد به نامم گفتم تو از اعتماد من سو استفاده کردی من بخاطر اعتمادی که به تو داشتم اون طلاها رو گذاشتم توی خونه و با خودم گفتم همسرم دست نمیزنه اما تو این کارو کردی حالا باید بریم اجاره نشینی
شوهرم التماسم می کرد می گفت نریم اجاره نشینی بمونیم تو همین خونه زندگی کنیم به نام تو باشه
گفتم خونه خودمه میخوام بدم اجاره تو باید برای من خونه اجاره کنی
مادرشوهرم مجبور شد تمام پس انداز شوهرم که دستش امانت بود و باهاش برای خودش طلت خریده بود رو پس بده و شوهرم فروخت برای پول پیش خونه و رفتیم اجاره نشینی الان خونه خودمم دادم اجاره شاید خیلیا منو قضاوت کنن و بهم بگن کارت اشتباه بود ولی من می خواستم به شوهرم ثابت کنم که خانواده ش پشتش نیستن الان دو سه سال گذشته و خودشم متوجه شده چدن مادرشوهرم بخاطر اون پول های پس اندازی که دستش امانت بوده با ما قهره شوهرم متوجه شده که خانوادش پشتش نیستن و دیگه خیلی سمتشون نمیره الان دوباره برگشتیم تو همون خونه قبلیمون که شده به نام من داریم با هم زندگی می کنیم و همسرم شکر خدا چشمش به روی مسائل زندگی باز شده
پایان
کپی حرام