#زهرا3
خیلی کوتاه و مختصر فقط در مورد خانوادهمون حرف زدیم بعدش از اونجایی که من ترس داشتم که نکنه کسی ما رو با هم ببینه و حرف در بیارن شماره پدرم رو سریع نوشتم و بهش دادم.
_ بفرمایید آقای حیدری شماره پدرم هر حرفی دارید با پدرم در میون بذارید .
به سمت خونه رفتم همسایه روبروی ما خانم مطلقه ای بود که دختر ۲۲ ساله ای داشت.. دخترش خیلی پوشش نامناسبی داشت مدام با سر وشکل عجیب می اومدن تو کوچه.
اون موقع اغتشاشات شروع شده بود و مردم به فریب حرفهای بیگانه ها به خیابانها اومده بودن.
محیط بیرون برای ما خانمهای چادر و انقلابی ناامن بود.
دختر همسایه روبهرویی مون وقتی که به خونه اومد دیدم خیلی مضطرب و آشفته بود در حالی که خیلی هول بود به خونه خودش پناه برد با اینکه بهش مشکوک بودم اما بی اهمیت بهش به خونه خودمون رفتم.
ادامهدارد.
کپی حرام.