#سخنچین ۱
زنداداشم اتنا رودوست داشتم دختر پرحرف اما شیرین زبونی که از مصاحبت باهاش خسته نمیشدی، ازینکه برادرم با ازدواجش پیوند روابط خونواده ی من و همسرم رو محکمتر کرده بود خیلی خوشحال بودم و سراز پا نمیشناختم با اینکه باردار و بدویار بودم اما برای همه مراسم اونها سنگ تموم گذاشتم.
اخه عروس دختر جاریم هم بود و هروقت باهم تنها میشدیم همه ی اسرار خانواده مادرشوهرم رو که بهتر از من میدونست برام بازگو میکرد و
غافل ازین بودم که یه روز بخاطر همین پرحرفی ها و سخن چینیهای زنداداشم خونواده ی خودم از هم میپاشن...
هفته ای یکبار داداشم و خانمش رو به خونمون دعوت میکردم.
ادامه دارد
کپی حرام