eitaa logo
ندای رضوان
5.8هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
3.1هزار ویدیو
67 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شونزده سالم بود عاشق درس و مدرسه بودم پدرومادرمم از اینکه بچه‌ درسخونیم خوشحال بودند تا اینکه یه خواستگار سمج برام اومد...مادرش هرروز به خونمون میومد و حتیبه دروهمسایه ‌و فامیل اصرار میکرد تا واسطه‌ی ازدواجمون بشن از پسره اصلا خوشم نمیومد تا اینکه یه روز بابام صدام زد و گفت این پسره کوتاه نمیاد این‌که اینقدر پیگیر خواستگاری از تویه مرد زندگی میشه بهشون اجازه دادم اخر هفته بیان گریه‌هام تاثیری نداشت تا اینکه فهمیدم مادر پسره اینبار سراغ پدربزرگ و مادربزرگ پدریم رفته و چون اونا واسطه شدند بابا نتونسته روشونو زمین بزنه و من طی سه هفته به عقد ارسلان در اومدم وقتی بعد از عقد پا به مدرسه گذاشتم ادامه دارد کپی حرام