𝘕𝘦𝘧𝘦𝘭𝘪𝘣𝘢𝘵𝘢
؛ میخواست حالم را خوب کند میدانم ، میگفت داستان های ذهنت را بساز ! میگفت میآنشان زندگی کن.
داستانها ساختم ، عاشق و معشوق و فراق ِیاری ، پادشآه و ملکهاش ، مرگ و زندگانی ، جنگ و صلح ، پاکی و پلیدی ، خیابان و کوچه ، قلم و کاغذ ، کاغذ ِکاهی و جوهر ، کتاب و داستان ، کلمه و متن. ساختم! چنان ساختم که گویی دیگر منی وجود نداشت! دیگر من ، موجودی متشکل از داستانها شده بودم.
تا که روزی ، فهمیدم که جایی برایم میان داستانهایم نیست!
دیگر آنقدر داستانهایم پر گشتهاند که جایی برای من نمانده.
دیگر میان ِداستانهای کهنهام نیز جایی نداشتم! حالا من مانده بودم و دنیای ِاطرافم ، دنیایی ترسناک! سرزمینی مخوف.
-دفترچهینِفِلیباتا،
صفحهیچهلوپنجم.
مادمازلالدا، 2024/11/5 . #handwritten
بسمرب ،
خب دوستان این پیغام رو فور کنید
من هم با توجه به وایب چنلتون یه کلاژ+یه اسم(لقب) تقدیمتون میکنم🤍
جهتِتگ: @miss_64 |
ساعت ِ20 تقدیمیها تقدیمتون میگردد ،لطفا تا اون موقع این پیغام رو حذف نکنید.
𝘕𝘦𝘧𝘦𝘭𝘪𝘣𝘢𝘵𝘢
عاشقم ، اهل ِهمین
کوچهٔ بنبست ِکناری!
که تو از پنجرهاش ، پای به قلب ِمن ِدیوانه نهادی.
تو کجآ ، کوچه کجا ؟
پنجرهی باز کجا ؟
من کجآ ، عشق کجا ؟
طاقت ِآغاز کجا ؟.
فریدونمشیری | #پاکتنامههاییازجنسِشعر
𝘕𝘦𝘧𝘦𝘭𝘪𝘣𝘢𝘵𝘢
بسمرب ، خب دوستان این پیغام رو فور کنید من هم با توجه به وایب چنلتون یه کلاژ+یه اسم(لقب) تقدیمتون
اگر دوست عزیزی جاموندن حتما بگن
من هوش و حواس درست درمون نمونده برام😂
انشاءالله که راضی باشید ، اگر پاک شدن و ندیدیدشون اینجا هم میفرستم
متشکر که شرکت کردید🤍
𝘕𝘦𝘧𝘦𝘭𝘪𝘣𝘢𝘵𝘢
؛ من اینجا ، اینجا خواهم ماند ، تا هرگاه که تو باشی. هرکجا که تو باشی من نیز میمانم!
حتی اگر در دشت ِسکوت ، میآن درختان ِخوفناک ، میان مردم ، میان شلوغیها ، تنها و ترسیده باشم ؛ میمانم ، ایمان داشته باش!
من را بنگر یا حتی آن اندک که ز من به عنوان ِمن باقی ماندهست.
میخواهم برایت بخوانم ، ز آنچه برمن میگذرد اما لبانم خستهتر از باز شدناند! میخواهم بدهم انچه ز خود دارم.
و اری ، من و رویاهایمن ، داستانهایمن ، افکارِمن و گریههایم ! همه آنها اینجا کنار توست ، من با تنهاییهایم هستیم و تو را تنهایت نخواهیم گذاشت.
-دفترچهینِفِلیباتا،
صفحهیچهلوششم.
مادمازلالدا، 2024/11/6 . #handwritten