𝘕𝘦𝘧𝘦𝘭𝘪𝘣𝘢𝘵𝘢
؛ من اینجا ، اینجا خواهم ماند ، تا هرگاه که تو باشی. هرکجا که تو باشی من نیز میمانم!
حتی اگر در دشت ِسکوت ، میآن درختان ِخوفناک ، میان مردم ، میان شلوغیها ، تنها و ترسیده باشم ؛ میمانم ، ایمان داشته باش!
من را بنگر یا حتی آن اندک که ز من به عنوان ِمن باقی ماندهست.
میخواهم برایت بخوانم ، ز آنچه برمن میگذرد اما لبانم خستهتر از باز شدناند! میخواهم بدهم انچه ز خود دارم.
و اری ، من و رویاهایمن ، داستانهایمن ، افکارِمن و گریههایم ! همه آنها اینجا کنار توست ، من با تنهاییهایم هستیم و تو را تنهایت نخواهیم گذاشت.
-دفترچهینِفِلیباتا،
صفحهیچهلوششم.
مادمازلالدا، 2024/11/6 . #handwritten
𝘕𝘦𝘧𝘦𝘭𝘪𝘣𝘢𝘵𝘢
؛ تو زیبایی ، فقط زیبایی ِخود را نمیبینی! همانند غروب ِپاییزی ِخورشید ، صدای خرد شدن برگهای خشک زیر ِپا ، درختان ِبهخواب رفته و پآییز زیبایی .
تو چون سردی ِزمستآن ، برفهآی سفید ، تنچون خشکیدهی درختان ، ملافهی گرم ، جای کنار بخآری ، عصرهآی زودهنگآم و رایحهی داغ چآی دلنوازی .
اری ، خود تو را میگویم ! تویی که مثل ِشکوفههای بهآری ، درختآن ِسرحال ، هوای مطلوب ، میوههای. رنگارنگ ، تنقلات ِسال ِنو روحبخشی .
میوههای آبدار تابستانی ، تعطیلات و نور خورشید ، گرما ؛
تو چهآر فصل را در خویش جای دادهای ، و هرچه هر چهآر فصل زیبایی دارند تو یکجا داری .
-دفترچهینِفِلیباتا،
صفحهیچهلوهفتم.
مادمازلالدا، 2024/11/7 . #handwritten
𝘕𝘦𝘧𝘦𝘭𝘪𝘣𝘢𝘵𝘢
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید كه، دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه كشیدم.
نگسستم، نرمیدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کُنی دیگر از آن كوچه گذر هم،
بی تو، اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم!
فریدونمشیری | #پاکتنامههاییازجنسِشعر