eitaa logo
‌ ‌ ‌ ‌ ‌𝘕𝘦𝘧𝘦𝘭𝘪𝘣𝘢𝘵𝘢‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌
95 دنبال‌کننده
178 عکس
0 ویدیو
0 فایل
واژه‌ی اسپانیایی ِNefelibata به معنای کسی که بین اَبر رویاهاش، تصورات و ذهنش زندگی می‌کنه و ‹ راه‌روندهٔ‌ابر ›معنای‌لغویشه . من؟ یه آشنای قدیمی ، اِلدای سابق ِایتا . صحبت؟ https://daigo.ir/secret/9389429714
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ما بچه‌های ایتای ِقدیمیم! ایتا لیلی اسنیپی رو داشت که سرتا پا اسنیپ ِهری‌پاتر بود، ایتا امیلیای خوش قلم رو داشت که هر خط از رمانش یه دنیای قشنگ بود، ایتا دنیای الکس ِخوش‌ذوق خوش‌وایب رو داشت، ایتا کورنلیایی که بمب انرژی بود رو داشت، ایتا چاپل و عکسای زیباش رو داشت، ایتا کاپیتان آگاتا و حال و هوای دریایی ِزیباش رو داشت، ایتا امیلی(آیلی) ِخوشگل و مودی‌ش رو داشت، ایتا لالانی ِخوشگل و عکسای پرستیدنیش رو داشت! ایتا سحر ِذوق و احساسیش داشت، ایتا اترنتی و پرنسس سانای زیباش رو داشت و ایتا شازده کوچولویش را داشت که همه جا را دنبال گل سرخش می‌گشت. ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ایتای قدیم ، زیباترین هارو داشت ، چه آنهایی که نام برده شدند و چه آنهایی که گمنام موندند. ایتا آدمهایی داشت که برای تمام همراهان کانالشون ارزش قائل بودند، ایتا نویسندگان فاخر ، عکاسان ماهر ، نقاشان ِچیره‌دست و.. داشت! و حالا ، از تمامشان تنها اندکی ماندند ، همان هایی که دوران اوجشان به پایان رسید. همان هایی که از جان برای محتوا مایه می‌گذاشتند و میزارند. باشد، شاید بگویید آنها دوران اوجشان به پایان رسیده ، اما از نظر ِمن ِالدا ، همانی که ساکن کتابخانه خیابان ِشصت‌وچهار بود ، آنها همچنان می‌درخشند ! آنها همان هایی هستند که حال بزرگ شدند. و حالا ایتای اکنون؟ مملوء از کودکانی که اینجا را با کودکستان اشتباه گرفتند. ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ تا باشد آن دهکده‌ی قدیمی ِایتا فراموش نگردد. ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌-دفترچه‌ی‌نِفِلیباتا،صفحه‌ی‌سیزدهم مادمازل‌الدا، 2024/9/11 .
علیاحضرت لئونادر مورگ دِ النور ، شخص اول ِسرزمین اِلِنوِر ؛ پس از چندین سال دوری از معشوقه‌اش ، ملکه اِلیزا مورگ دِ النور ، حال دست بر قلم ِزرین خویش برده است و نامه‌ای بر عزیز ِخویش می‌نویسد . و نامه‌اش بدین‌گونه روایت می‌شود: ‹ عزیزترین ِقلبم ؛ درود ِاین دلداده‌ی دور افتادن را بپذیر ! مانده‌ام چگونه برایت از دلتنگی‌ام بنویسم ، که میندازم اگر کلماتم ناقص نمی‌ماندند و ذهنم از وصفت ناکام نمی‌ماند چنان برایت می‌نوشتم که قلم آه کشد و کاغذ از غم خیس گردد و کلمات در میان ِاین دلتنگی ذوب شوند . اکنون که این نامه را می‌نویسم ، میان ِدریای پهناوری هستم که افق انتهای آن را در خود گم کرده است . و من ، از اینجا منتظر توام ، از آنجا که پس از سالیان است که نوای رسیدن به وطن و دیدنت در گوشم پیچیده . اینجا ، طلوع خورشید را با یاد ِچهره‌ی نورانی‌ات می‌نگرم و غروب ِآن گوی ِپرنور را با غم ِدلتنگی‌ات گذر میکنم . ‌ ‌ ‌ ‌هزاران بار میگویم که دلتنگم ، دلتنگ تنت ، نوایت ، رایحه‌ات و لبخندت ! و تنم در فراغ ِآغوشت درحال ِپوسیدن و تجزیه شدن است . ‌ ‌ ‌‌ ‌طولانی‌اش نمیکنم دلبر زیبایم ، خلاصه‌اش که دلم برای به اندازه‌ی تکاتک ِقطره های دریا تنگ است و من ، مشتاقانه منتظر ِدیدنت هستم ؛ به زودی های زود ! دوست‌دارت‌تا‌ابد: لئو .› ‌ ‌ ‌ و نامه‌ی پادشاه را ، پرنده‌ی نامه رسانی بر پای بست و از میان ِدریاها به قصری در وسط ِپایتخت برد ! ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ -ادامه‌دارد ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌-دفترچه‌ی‌نِفِلیباتا،صفحه‌ی‌چهاردهم مادمازل‌الدا، 2024/9/12 .