animation.gif
53.1K
🏴 چه بنویسم از آن بیابتدا، بیانتها، زهرا
🏴 ازل زهرا، ابد زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا
🏴 شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا
🏴 چه میفهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا!
سید حمیدرضا برقعی
#حضرت_زهرا (س)
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
✨ ضریح... ✨
(قسمت اول)
#داستان
🌸 @Negahynov
ساعت ۳ شب بود. لای چشمهایم را باز کردم و به چراغ اتاق که همچنان روشن بود، نگاهی انداختم. 🙄
سارا روی تخت روبهرو، سرَش را در کتاب فرو کرده بود! طبق عادت همیشگی هم هدفون را گذاشته بود روی گوشش تا صدایی حواسش را پرت نکند! 😁
فردا امتحان آخر را میدهد و خلاص میشود.
الهام هم دیروز آخرین امتحانش را داد و مثل فنر، از خوابگاه پرید؛ سوار اتوبوس شد و همین سر شب بود که در خانهشان فرود آمد! 🏃🏻
من فردا آخرین امتحانم را میدهم و معصومه پسفردا. 👌
🌸 @Negahynov
پتو را روی سرَم کشیدم. چند ثانیه بعد، با صدای باز و بسته شدن در اتاق، دوباره پتو را کنار زدم. 👀
معصومه بود. نصف شبی انگار رفته بود دست و صورتش را بشوید! یا... انگار وضو گرفته بود.
چشمهای نیمه بازم را به صورتش دوختم و با صدایی که از شدت خوابآلودگی، به زور از حنجره بیرون میآمد، گفتم: «حاج خانوم، التماس دعا!» و دوباره رفتم زیر پتو. 😴
اقامتم در زیر پتو، طولی نکشید. صداهایی که آن وقت شب انتظارش را نداشتم، چشمان خسته و متعجب من را به سمت خودش برگرداند❗️
معصومه بود که با آرامش و با کمال احتیاطی برای کمتر شدن سر و صدا به خرج میداد، داشت بساط نقاشیاش را به راه میکرد! 🎨😳
🌸 @Negahynov
فکرش را بکنید وسط ایام امتحانات که همه یا مشغول درس خواندن برای امتحان بعدی هستند یا در دوره نقاهت امتحان قبلی (!)، یک نفر فیلش یاد هندوستان کند؛ آن هم ساعت ۳ نصف شب! 🤒
گفتم: «عقلَم چیز خوبیه!» 😏
انگار اصلاً صدایم را نشنید. در حال خودش بود. حالتهایش توجهم را جلب کرد. چند دقیقهای از خیر خواب گذشتم و نگاهش کردم. 🙄
آهستهتر از همیشه کار میکرد. انگار همزمان داشت فکر هم میکرد... شاید به چیزی که میخولست بکشد. چیزی هم انگار زیر لب زمزمه میکرد...
میز را کشید جلوی تختش. کاغذ آبرنگ را با چسب کاغذی روی تخته چسباند. چند تا از تیوپهای رنگ را باز کرد و مقداری از آنها روی پالِت ریخت... قلمموها، آب و هر چیز دیگری را که لازم بود، کنار دستش گذاشت... 🎨🖌
مداد را در دست گرفت. مثل همیشه (البته شاید هم متفاوت با همیشه) «بسم الله» گفت و شروع کرد.
#حضرت_زهرا (س)
#فاطمیه
ادامه دارد...
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
✨ ضریح... ✨
(قسمت دوم)
#داستان
📎لینک قسمت اول:
🌸 https://eitaa.com/Negahynov/4162
مداد را در دست گرفت. مثل همیشه (البته شاید هم متفاوت با همیشه) «بسم الله» گفت و شروع کرد.
بلند شدم؛ رفتم روی تخت خودش، که دقیقاً پشت سرش قرار گرفته بود، نشستم تا ببینم دارد چه طرحی میکشد. 🤔
چند دقیقه بعد، طرحهای کمرنگ مداد، یک ضریح محو را به نمایش گذاشت. ✏️
با صدایی که معصومه بشنوَد و سارا نشنود، گفتم: «نه این که تا الان ضریح و گنبد نکشیده بودی، یهو نصف شبی پاشُدی ضریح بکشی؟! گفتم حالا چه ایده متفاوتی پیدا کردی که وسط امتحانا دست به قلممو شدی!» 😏
آرام گفت: «این فرق میکنه. اینو نکشیده بودم.» و آرام به کارش ادامه داد... ✍
آمدم کمی سر به سرش بگذارم. گفتم: «بابا چه قدر ضریح؟! حالا یعنی باید ضریح تک تک اماما و امامزادهها رو بکشی تا خیالت راحت بشه⁉️»
آرام، فقط جواب داد: «این فرق میکنه»! 💯
🌸 @Negahynov
پرسیدم: «سرما خوردی؟!» 😷
گفت: «نه، صِدام گرفته».
برگشتم سر حرف خودم: «حالا من میگم این دفعه، تخت جمشید بکش». 😉
دوباره کوتاه جواب داد: «باشه یه وقت دیگه».
گفتم: «مقبره حافظ، سعدی، فردوسی هم خوبهها». 🤔
گفت: «حافظیه رو قبلاً کشیدم». چند ثانیه مکث کرد. دستی به صورتش کشید و ادامه داد: «آرامگاه فردوسی رو هم اتفاقاً توی برنامَم هست که بعد از امتحانا بکشم». ✍
گفتم: «مقبره کوروش کبیر رو هم بذار تو برنامه». 😉
قلممو را زد توی رنگ آبی روشن و گفت: «سر به سَرم نذار مهتاب، بگیر بخواب». 😑
آخ آخ! واقعاً سرما خورده! قشنگ از صدایش مشخص است‼️
🌸 @Negahynov
روی تختش دراز کشیدم و با شیطنت جواب دادم: «اصلاً مشکل تو با کوروش کبیر و ایران باستان چیه؟!... راستی قرص سرماخوردگی هم دارَما!» 😜
با کلافگی، کوتاه و با چند بار مکث جواب داد: «من با ایران باستان مشکلی ندارم. تو فقط شعارش رو میدی. من تا حالا دو سه تا اثر باستانی ایران رو نقاشی کردم: زیگورات چغازنبیل، شهر اصطخر،...
تخت جمشید هم به زودی میکشم. باید یه بار دیگه برم از نزدیک و با جزئیات ببینمش.» 🔍
گفتم: «این جایی رو که داری میکشی، از نزدیک و با جزئیات دیدی⁉️»
دستش لرزید! قلممو را گذاشت روی میز...
منتظر بودم جوابی بدهد. چیزی نگفت. 😶
چند دقیقه سکوت معصومه کافی بود تا من خوابم ببرد... 💤
#حضرت_زهرا (س)
#فاطمیه
ادامه دارد...
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282