eitaa logo
نهضت سواد رسانه ای
1.2هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
23هزار ویدیو
137 فایل
مسئول نهضت: @Mahdi_Mashhademogadas قائم مقام نهضت: @mohammad12544 مشاور عالی نهضت: @HoseinAmana مسئول شورای راهبردی نهضت: @Mh1344 دبیر نهضت: @Qaemi125 مسئول روابط عمومی و رسانه نهضت: @yazahra8797 پیگیریهای نهضت: @PLAK8agamahdi لینک کانال:
مشاهده در ایتا
دانلود
6.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ساعت12شب گذشته که متوجه صدای چندتیر هوایی از طرف پست نگهبانی شدم وقتی خودم را به نیروی فاطمیون رساندم که چرا تیراندازی کردی گفت:1نفر در فاصله100متری دیده‌ام، چند دقیقه‌ای گذشت که صدای1کودک عرب بلند شد که تقاضای کمک داشت از او خواستم جلو بیاید او یکی از کودکانی بود که در طول روز برای گرفتن موادغذایی پیش ما می‌آمد، به او گفتم چرا نیمه شب به اینجا آمدی مگر نگفته بودم شب آمدن به اینجا ممنوع است، او با چشمان اشکبار گفت:مادرم حالش بسیار بد است و احتیاج به کمک دارد، هرچقدر تلاش کردم بابیسیم بابچه‌های بهداری تماس بگیرم موفق نشدم و این کودک که بسیار بی تابی می‌کند و نگران مادرش است و با اشک ریختن التماس می‌کند که زودتر برای کمک مادرش برویم وقتی از او در مورد پدرش پرسیدم گفت:چندماه پیش به*شهادت* رسیده، من اجازه رفتن ندارم نمی‌دانم چگونه به این کودک بگویم، مثل همیشه یاد برادر فرهاد افتادم و با ایشان تماس گرفتم بلافاصله جواب داد از او خواستم1نفر از نیروهایش که شهر را کامل بلدبود بفرستد و او را برای رفتن در جریان گذاشتم کمتر از نیم ساعت او آمد همراه با آن کودک به سمت منزلشان رفتیم البته با کمی نگرانی که این کودک حقیقت را گفته باشد، بعداز وارد شدن به شهرالمیادین جلوی درب منزلی که نیمی از آن خراب شده بود شبیه خانه‌های دیگر رسیدیم(مادر)آن فرزند خود را به داخل حیاط رسانده بود و از حال رفته بود و صحنه‌ای که برای اولین بار شاهد آن بودم مادری که در حال... ☫ به نهضت سواد رسانه ای بپیوندید🌹 https://eitaa.com/NhztSavadResani
📌به درخواست کودک سوری برای کمک به مادرش با احتیاط وارد حیاط منزلشان شدم، مادر آن کودک خود را از داخل ساختمان به داخل حیاط رسانده و اکنون بیهوش روی زمین قرار گرفته هنوز من متوجه آن نشده بودم این مادر باردار است و نوزاد در حال به دنیا آمدن، کاملاً شوکه شدم تاکنون با چنین صحنه‌ای روبرو نشده بودم داخل کوچه رفتم تا شاید در همسایگی آنها کسی باشد اما متأسفانه کسی جواب نمی‌داد یا اینکه حضور نداشتند از نیروی سوری خواستم که وارد حیاط شود آن زن را روی پتو گذاشتیم و با سختی بسیار در قسمت بار تویوتا او را سوار کردیم. 🔻«قسمتی از این اتفاق بنا به دلایل اخلاقی و احترام گذاشتن به آن خانواده سوری از گفتنش معذوریم» 🔺با عنایت«حضرت زینب(س)» نوزاد به دنیا آمد دلیلش را نمی‌دانم بلافاصله شروع کردم به اذان گفتن و به «اشهد ان علی ولی الله» که رسید شروع کردم به اشک ریختن و اشکهایی که هیچ جوره بند نمی‌آمد حال مادر اصلاً خوب نیست سریع ماشین را روشن کردیم و به سمت دیرالزور حرکت کردم به اولین ایست بازرسی که رسیدیم متوجه آمبولانسی شدم که از روبرو به سمت ما می‌آمد با علامت دادن آمبولانس ایستاد، سریع مادر را داخل آمبولانس گذاشتیم و نوزاد را داخل پتو تحویل آنها دادیم تا به بیمارستان شهر دیرالزور انتقال بدهند... ☫ به نهضت سواد رسانه ای بپیوندید🌹 https://eitaa.com/NhztSavadResani
📸این چند شب که خاطرات بچه‌های المیادین را می‌نویسم بسیار به فکر آنها هستم حاضرم هر کاری انجام بدهم تا 1مرتبه دیگر آنها را ببینم، آیا بچه‌ها همگی در سلامت هستند مخصوصاً*نادیا* که 5سال بیشتر نداشت و الان باید 11ساله باشد زمانی که پیش من می‌آمد به سختی راضی می‌شد که با بچه‌ها به خانه برگردد اکثر موقع‌ها اشک می‌ریخت موقع رفتن که این کار او بسیار مرا آزار می‌داد، روزهای اولی که نادیا و دوستانش پیش ما آمده بودند متوجه شدم آنها دچار قارچ پوستی شدند، آنها حمام نداشتند برای نظافت خود حتی چند نفر از آنها دمپایی یا کفش برای پا کردن نداشتن، با 2نفر از نیروها حمامی را با بلوک و سرامیک در حیاط خانه یکی از بچه‌ها درست کردیم برای استفاده همه بچه‌ ها، تانکری را روی پشت بام آن گذاشتیم که در تابستان احتیاج به گرم کردن نداشت و در زمستان باید داخل 1بشکه آب را داغ می‌کردند و 1شلنگ و 1دبه آب که ته آن را سوراخ کرده بودیم به جای دوش حمام گذاشتیم، کمی بعد با کمک: *برادر فرهاد دبیریان و یکی از بچه‌های مدافع حرم* که وضع مالی خوبی داشت برای این بچه‌ها کفش و لباس تهیه کردیم چند مغازه در نزدیکی ما وجود داشت که به عنوان انبار از آنها استفاده می‌کردیم انبار شکر و دیگر اجناس و یکی از آنها را تمیز کردیم برای کلاس درس این بچه‌ها که صبح‌های زود با اشتیاق به آنجا می‌آمدند، هر روز که می‌گذشت به تعداد بچه‌ها اضافه می‌شد... ☫ به نهضت سواد رسانه ای بپیوندید🌹 https://eitaa.com/NhztSavadResani
📌چند روزی هست دختری به نام اَبی پیش ما نیامده و خبری از او نداریم، 12سال داشت و بسیار مراقب بچه‌ها بود مثل 1خواهر بزرگتر، از بچه‌های اطلاعات سوری که شب‌ها پیش ما می‌آمدن درخواست کردم منزل ابی را پیدا کنند و مطمئن بشوند از سلامت او آنها از خانواده و همسایه‌های ابی پرس و جو کرده بودند و خبر بسیار ناراحت کننده‌ای را برای من آوردند که غیر قابل تصور بود برایم، آنها دختر 12ساله خود را در عوض 1میلیون لیر سوری حدود 30میلیون تومان به پول ما فروخته بودند، پیش*برادر فرهاد* رفتم و داستان را برای او تعریف کردم چند دقیقه‌ای فقط نگاه کرد بعد اشکهایی که از صورتش سرازیر شد چون*فرهاد* هم با بچه‌ها آشنا بود و همیشه برای کمک به بچه‌ها پیش قدم بود با*برادر فرهاد* به درب منزل ابی رفتیم وقتی سراغ دختر را گرفتیم آنها گفتند ما دختری به نام ابی نداریم بسیار ناراحت شدم و کنترل خود را از دست دادم، بعد که چند تن از همسایه‌ها آمدند گفتند: آنها دختری به نام عایشه داشتند که چند روزیست او را ندیدیم*برادرفرهاد* گفت: حاضرم 2برابر آن مبلغ را به شما بدهم تا دخترتان را برگردانید، اما 1مشکل وجود داشت پدر حتی آدرس آن مرد را نیز نداشت و خود او نیز شروع به گریه کردن که از کاری که انجام داده پشیمان است، بعدها متوجه شدیم گروهی به نام(کلاه سفیدها) که زیر چتر سازمان ملل به سوریه آمده بودند دختران جوان را می‌دزدیدند یا از خانواده‌های آنها می‌خریدند و به عنوان برده به کشورهای خود می‌بردند😔 ☫ به نهضت سواد رسانه ای بپیوندید🌹 https://eitaa.com/NhztSavadResani
22.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥بارها از من سوال شد حال و هوای شهداء و بچه‌های دیگر در سوریه چگونه بود؟ همانگونه که این کلیپ را بارگذاری کردم خواستم به شما بگویم که هیچ شهیدی بد خلق ندیدم اکثر دوستانی که توفیق شهادت را پیدا کردند بسیار شاد شوخ برخلاف آن چیزی که من فکر می‌کردم در اوایل حضورم در سوریه، با اینکه با مشکلات بسیار زیادی روبرو بودیم در سوریه و تحمل دوری خانواده مشکلات شخصی نیز به آن اضافه می شد، ولی اینجا حال و هوا جور دیگریست با اینکه من از نیروهای ایرانی بیشتر موقع‌ها دور بودم و در اکثر مواقع بیشتر با نیروهای سوری فاطمیون و حزب الله لبنان و حیدریون عراق بودم ولی آن بچه‌ها نیز همچون بچه‌های ایرانی همیشه شوخی و خنده روی لب‌هایشان بود، در شهر المیادین ما با روس‌ها که حتی زبان آنها را بلد نبودیم با ایما و اشاره شوخی می‌کردیم شب‌های آینده کلیپی از آن خواهم گذاشت، با مشکلاتی که ما آنجا روبرو بودیم مخصوصاً برای مردم جنگ زده و کودکان و جنایت‌های داعش و هر روز شنیدن جنایتی جدید باید کاری می‌کردیم که اول روحیه ی خودمان بعد نیروها و در اصل هدفی که ما آنجا حضور داشتیم یعنی دفاع از مقدساتمان و مردم مظلوم سوریه تاثیری نداشته باشد و در آنجا بسیار موفق بودیم در مهار این هجمه‌ها، ولی متاسفانه برای خودمان و خانوادهایمان در«ایران» شرایط سخت تر از سوریه بود، در رفتنمان گفتند: پول گرفتید و در برگشت گفتند بزرگانمان گفتند: (ت.ی.م.ا.ر) شدید آن هم نه دشمن از آن سوی آب بلکه بماند برای قیامت... ☫ به نهضت سواد رسانه ای بپیوندید🌹 https://eitaa.com/NhztSavadResani
9.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥بسیار مهم برای بچه‌های مدافع حرم و دیگر دوستان که شماره تماسی از فرماندهان جبهه مقاومت دارند؛ 📌ممکن است با 1اشتباه ما جان این عزیزان به خطر بیفتد دشمن همیشه در کمین است. 🔻به زودی خاطره‌ای را برای شما خواهم گفت: از گروه منافقین که در زمانی که در بیمارستان بقیه الله تهران بستری بودم با خانواده من تماس گرفته بودند که ما از دوستان او در سوریه و در کنار «حرم حضرت زینب(س)» هستیم 1شماره تلفن از فرمانده او می‌خواهیم تا هماهنگ کنیم با هم برای عیادت به بیمارستان بیایم که خداوند را 1000مرتبه شکر که به هوش آمدم و خانواده‌ام این موضوع را با من در میان گذاشتند و بعدها کامل مشخص شد این تماس‌ها از کجا و به چه نیتی بوده است. ☫ به نهضت سواد رسانه ای بپیوندید🌹 https://eitaa.com/NhztSavadResani
📣در شهر المیادین سوریه همانطور که گفتم ما از بقیه یگانها فاصله زیادی داشتیم،زمانهایی که داعش عملیات می‌کرد یا انتحاری وارد شهر می شد فرمانده منطقه و*برادر فرهاد دبیریان* از من می‌خواستند که به ساختمان فرماندهی بروم که بنده قبول نمی کردم به دلیل نیروهایی که الان مثل*برادر* بودیم برای هم، ولی در حد یکی 2ساعت آن هم برای کمی روحیه پیدا کردن برای ادامه کار بعضی شب‌ها نیروهای روس یا بچه‌های اطلاعات سوری به دنبالم می آمدند و با اصرار مرا به پایگاه خود می‌بردند*برادر فرهاد* می‌گفت: به غیر از1 یا 2نفر از فرماندهان هنوز کسی وارد پایگاه روس‌ها نشده،ولی من حتی داخل اتاق کنترل پرواز پهپادهای شناسایی شده بودم و از آنجا تمام منطقه را دیدم که برایم بسیار جالب بود و چند سلاح که خیلی جالب بود برایم 1سلاح کمری با صدا خفه کن و کلاشینکف که با کلاشینکف که ما داشتیم فرق داشت حتی فشنگ آن و نارنجک انداز روی آن و قدرت تخریب بسیار بالای آن که اجازه چند شلیک به من دادند، 1روز هم شاهد ورزش کردن آنها بودم که بسیار سخت و طاقت فرسا بود آن هم با شرایط خاص، با اینکه در آنجا فقط 1نفر بود که کمی فارسی را بلد بود ولی با ایما و اشاره با اکثر آنها رفیق شده بودم بسیار انسان‌های خونگرم و مهربان حتی زمانی که تولد برای فرمانده خود گرفته بودند مرا دعوت کردند با اینکه نتوانستم بروم هدیه‌ای که مقداری*نان خشک یزدی و مقداری نبات* بود فرستادم،به قدری فرمانده خوشحال شده بود که شخصاً برای تشکر پیش ما آمد... ☫ به نهضت سواد رسانه ای بپیوندید🌹 https://eitaa.com/NhztSavadResani
42.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥با اینکه بیش از120روز است که از خانه دور هستم ولی در اینجا رفقایی پیدا کردم که کمی دوری از وطن و خانواده را قابل تحمل می‌کند،همانطور که گفتم بعضی از شبها دعوت می‌شدم به یکی از مقرهای نیروها درحدیکی2ساعتی می‌ماندم نه بیشتر چون باید سریع برمی‌گشتم آشپزخانه پیش نیروها،به خاطر کیفیت غذا و بعضی تغییراتی که در خدمات رسانی انجام داده بودیم اکثر نیروها و فرماندهان آنها به لطف«حضرت زینب(س)»از ما راضی بودند،به لطف پروردگار و عنایت ویژه«حضرت زینب(س)»هر روز که می‌گذرد رفاقت ومحبت نیروها نسبت به من بیشتر می‌شود همچنین فرماندهان منطقه و ازهمه مهمتر مسئول مستقیم بنده فرمانده شجاع،اطمینان فرمانده شجاع نسبت به انجام کارما درالمیادین به طور کامل جلب شده به گونه‌ای که به تمام مناطق ایشان سرکشی می‌کردند به طور منظم و زمانی که ازتدمور به دیرالزور و از آنجا به بوکمال رفته بودند بنده منتظر آمدنشان بودم که فردای آن روزمتوجه شدم بدون آنکه پیش ما بیایند ازبوکمال به دیرالزور رفتند بسیار ناراحت شدم که چرا پیش ما نیامدن آیامرا فراموش کرده یا از دست من ناراحت هستند که الحمدالله همان شب تماس گرفتن و فرمودند:ما خیالمان از شما و کار شما راحت است به همین دلیل لزومی به سرکشی در آنجا نبود که این صحبتها بسیار مراخوشحال و امیدوار کرد به اینکه توانسته‌ام رضایت فرمانده خود را جلب کنم وامیدوارم در رأس آن رضایت پروردگار باشد،به دلیل آشنایی به منطقه ورفاقت من با اکثرنیروها ماموریتی به من سپرده شد... ☫ به نهضت سواد رسانه ای بپیوندید🌹 https://eitaa.com/NhztSavadResani
5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥فرمانده جدید منطقه برای سرکشی آمده است نزدیک به نیم ساعت پیش ما بودند و بعد از شنیدن گزارش کار *شهید فرهاد دبیریان* که همراه فرمانده آمده بود شروع به توضیحاتی کرد، اعلام رضایت اکثر یگان‌ها توسط*برادر فرهاد*بعد از این گفت و شنودها فرمانده از ما درخواستی داشت آن هم به دلیل آشنایی من با اکثر نیروها و آشنایی به منطقه به نقاط ایجاد شده توسط جبهه مقاومت اطراف شهر المیادین بروم برای شنیدن انتقادات وپیشنهادها،فردای آن روز به این مناطق رفتم، شنیدن و دیدن مشکلاتی که اصلاً ما روحمان هم از آن خبر نداشت بعد از شنیدن صحبت‌های نیروها در همان هفته اول سعی بر آن کردم تا نواقص را برطرف کنم و تاحدود زیادی موفق بودیم مشکلات بسیار کوچک و پیش پا افتاده که البته معضلی بود برای نیروها که به امکانات دسترسی نداشتند، چند مورد از درخواست‌ها: بیشترین انتقاد از کیفیت آب آشامیدنی بود که*شهید فرهاد دبیریان* با تغییراتی در تهیه و انتقال آن مشکل را به کلی حل کرد بعد انتقاد زیاد بچه‌های سوری از کیفیت غذایی که آشپزهای سوری می‌پختند و با غذاهای ایرانی کاملاً متفاوت بود که با درخواست از مسئولین پخت غذای سوری را از برنامه حذف کردیم و برای همه نیروها غذای ایرانی پخت کردیم، مشکل بعدی کیفیت بسیار نامناسب نان روزمره بود که با 1تدبیر توزیع آن را صبح‌ها انجام دادیم و نظارت بهتر در بارگیری و توزیع در میان نیروها این مشکل نیز با عنایت «حضرت زینب(س)» برطرف شد... ☫ به نهضت سواد رسانه ای بپیوندید🌹 https://eitaa.com/NhztSavadResani
17.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥در شهر المیادین با فاصله نسبتا زیادی بادیگر مقرها و ساختمان فرماندهی در شهرک صنعتی مستقر بودیم، 25نفر نیرو که 15نفر آنها ازبچه‌های فاطمیون و 10نفر از بچه‌های سوریه که شب‌ها تا ساعت12 همه نیروها بیدار بودند و از ساعت12 تاساعت 6صبح موقع استراحت نیروها بود، 2نفر ازساعت12 تا ساعت6صبح باید نگهبانی می‌دادند سختی کار آنجا بود که در طول روز با آمد و شدها و تخلیه بار و بارگیری‌ها زمانی برای استراحت نبود و متأسفانه در شب نیز به خاطر جان 25نفر نیرویی که آنجا بود نمی‌توانستم به آن 2نگهبان اطمینان کنم همانطور که بارها آنها را در حال خواب دیده بودم، دیگر شب‌ها اصرار بر این نداشتم که ساعت12 خاموشی زده شود و اکثر موقع‌ها تا اذان صبح باچندتن از نیروها بیدار می‌ماندم، که در این زمان هرشب یکی از نیروها از سرگذشت خودش تعریف می‌کرد: که برای من بسیار آموزنده بود، خاطرات بچه‌های فاطمیون و سختی‌های افغانستان و خاطرات بچه‌های سوری از جنایت‌ها و وحشی گری‌های داعش باعث این می‌شد دائم خداوند را شاکر باشم به خاطر امنیتی که خودم و خانواده‌ام داشتم و متوجه آن نمی‌شدم، البته این هم بگویم هرچند خاطرات تلخ بود اما بلافاصله با شوخی کاری می‌کردیم که نیروها کمی با آن فضا فاصله بگیرند، که در این کلیپ کمی از آن شوخی‌ها و دورهمی‌ها را برایتان نمایش دادم، دیگر بعد از گذشت بیش از 120روز 3فرزندم بسیار دلتنگی و اصرار به برگشت من داشتند که مرا مجبور می‌کرد علیرغم میل باطنی درخواست بدهم برای برگشت... ☫ به نهضت سواد رسانه ای بپیوندید🌹 https://eitaa.com/NhztSavadResani
12.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥بابرگشت من از شهر المیادین سوریه به ایران موافقت شد،سخت‌ترین قسمت کار اینجاست که با بچه‌های شهر المیادین خداحافظی کنم شاید برای همیشه،آنها را جمع کردم بگویم که فردامن از اینجا می‌روم اما هرچقدر تلاش کردم وقتی چهره‌های آنها را می‌دیدم نمی‌توانستم چیزی بگویم،همانطور که الان در موقع نوشتن آن بعد از7سال بغض گلویم را گرفته فقط چندجمله به آنها گفتم شاید روزی من از اینجا بروم وبین ما فاصله بیفتد ولی قطعاً با*امام*خود برمی‌گردم و آن موقع حال همه شما خوب خواهد شد، فوراً از کنار آنها دور شدم با بغضی در گلو و اشکانی جاری،یکی ازبچه‌های هوا فضا به جای من آمده است و به من دستور دادن ایشان که توجیه شد در رابطه با انجام کار من می‌توانم برگردم ایشان اول قبول نمی‌کرد بماند ولی با آمدن فرمانده منطقه و اینکه ایشان شب‌ها می‌توانند به ساختمان فرماندهی برود قبول کرد که بماند،از مسئول خود در دیرالزور کسب تکلیف کردم در مورد تیربار غنیمتی،که قرار شد آن را به پشتیبانی المیادین تحویل بدم و بابت آن مبلغی را با اصرار به عنوان هدیه به من دادند، تا قبل از ظهر باید خود را به پرواز می‌رساندم، وسایل خود را جمع کردم به سمت شهر دیرالزور راه افتادم،به مرکز شهر المیادین که رسیدم1مغازه تازه بچه‌های ارتش راه انداخته بودند چند شانه تخم مرغ شیر کاکائو کیک وتن ماهی خریدم و هر بچه‌ای که در مسیر می‌دیدم یک مقدار ازمواد غذایی را به او می‌دادم، ولی در زمان خروج از شهر با صحنه بسیار تاسف بار روبرو شدم. ☫ به نهضت سواد رسانه ای بپیوندید🌹 https://eitaa.com/NhztSavadResani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خبر نداشت که چند دقیقه بعد از این تصویری که می‌گیرد قرار است به دوستان شهیدش ملحق شود؛ 📌مشتاق زیارت «حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س)» و این را نمی‌دانست که او نظر کرده است. 🔻از هر فرصتی استفاده می‌کرد برای راز و نیاز با خدای خود انگار می‌دانست که قرار است به زودی به دیدار معبود خود برود 🔺«شهید سرافراز اسلام شهید عمار بهمنی» شادی روح همه شهداء صلواتی بفرستید. ☫ به نهضت سواد رسانه ای بپیوندید🌹 https://eitaa.com/NhztSavadResani